۱۳۹۰ دی ۲۷, سه‌شنبه

مردی از تبار باران، مردی از تبار آتش

من، میرحسین موسوی آمده‌ام تا کرامت انسان‌ها را پس بدارم، آمده‌ام تا از حق ملت از اطلاع امور کشور دفاع کنم، آمده‌ام تا از آزادی اندیشه پاسداری کنم و مدافع آزادی‌های مصرح در قانون باشم، آمده‌ام تا وسیله‌ای باشم باری بازگردانیدن اقتدار، عزت و هویّت ایرانی‌، آمده‌ام تا راهی‌ و همراهی باشم برای رفتن به سو‌ی ایرانی‌ مستقل، آباد، آزاد، پیشرفته و سربلند. 

اردبیهشت ماه یکهزار سیصد و هشتاد و هشت، ‌ستاد انتخابات وزارت کشور، یک مرد و خیل خبرنگارانی که می‌خواستند مردی را ببینند که هنوز به تبار انقلابی‌اش میبالد، مردی که هنوز آرام سخن گفتن را فضیلت می‌داند و یگانه راه نیل به سعادت جامعه را احیا کرامت بر باد رفته شان، مردی که متفاوت بود، مردی که نامش میرحسین بود، مردی که مرد بود. مردی که مردانگی را دگرباره باز تعریف کرد، انقلابی بودن را همینطور، گفت می‌آیم و می‌مانم، گفتم می‌آیم تا تغییر دهم، آمد و ماند و تغییر داد، آمد و ماند و پا پس نکشید، آمد و ماند که تنها چیزی که تغییر کرد صدایش بود که لحظه به لحظه بلند تر بلند تر شد تا شاید گوش‌های کار حاکمان این شهر در باد غرور خوابیده بشنوند و بیدار شوند و ببینند که چگونه جامعه سقوط میکنند و یک به یک همه دستاورد‌های یک انقلاب ساقط میشوند، که افسوس که ندیدند و پنداشتند که باید صدای تدبیر را قطع کرد و مدبران را حصر و حبس، ندیدند و خوابیدند تا برسد روزی که موج این سیلاب تا پشت در‌های قصر‌هایشان برسد و بیدار‌شان کند و نمی‌دانند که آن روز هیچ بلندی پناه‌شان نخواهد بود. 

۱ نظر: