۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

همان که احمدی‌نژاد گفت: "آخر سال است و باید کمی‌ با هم صفا کنیم"


بعد از کش و قوس فراوان و داستان نطق و تهدید و استعفا و پا درمیانی، بالاخره رئیس دولت کشور پایش را در مجلس گذشت تا مدلی‌ باشد برای پاسخگوی در حاکمیتی که سوال شهروندان کشورش در مورد انتخابات را با گلوله جواب داد، تا نمونه‌ای باشد در حاکمیتی که شکایت وزیر کشور موقت‌اش (مصطفی تاج زاده) از عضو شورای نگهبان‌اش هشت سال بدون رسیدگی خاک می‌خورد، پاسخگوی در این حاکمیت اینگونه است. 

رئیس دولت آمد و مجلس را به استهزا گرفت و حرمت سوال و پاسخ را زیر پاهایش له‌ کرد و با گردنی افراشته رفت و مجلسی را پشت خود باقی‌ گذشت لگد خورده و توهین شده، مجلسی که دیگر میتواند بی‌ هراس خود فروشی کند، به بیت ، سپاه یا هر جای دیگه که اگر تا الان کوچکترین حفظ حرمت نام و عنوانی بود، دیگر از الان نیست، مبارک‌شان باشد که این حق مجلسی است که خودخواسته و آگاهانه مشروعیت‌اش را نه از جانب ملت که از طرف مراکزی دریافت کرد که اینک به کار نمی‌آیند. 

شاید بهترین و درست‌ترین قسمت پاسخ‌های احمدی‌نژاد به مجلس همان بود که گفت: "آخر سال است و باید کمی‌ با هم صفا کنیم"، بلی، آخر سال است و کمی‌ با هم صفا کنید، مجلس انتصابی، رئیس دولت انتصابی، شریک در ویرانی ایران و همکار در نابودی نظام. ملت شب عید گرسنه و خسته زیر بار نداشتن‌ها و با کمری خام زیر بر "صفای" شما مینگرند. 

۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه

سیمین بانوی مان شاید آنجا راضی‌ تر است

پریروز هشتاد و پنجمین سالگرد تولد مارکز بود، بزرگمرد ادبیات آمریکای جنوبی. از جادوگران گفتم، ساحرانی که شاید دستی‌ زرین در آستین و عصای اژدها نهان بر کف نداشته باشند، ولی‌ قلمی در مشت دارند که قادر است که محتوای ذهن‌شان را خط به خط بر روی سفیدی کاغذ به جادویی تبدیل کند، که ابدی است، که نابود نشدنی است. نوشتم: همیشه واسم خواندن یک رمان خوب از دست گرفتن یک کتاب شیمی‌ یا یک مقاله سیاسی جذاب تر بوده، جوری که قادر بودم که بوسیله آن ناپدید شوم؛ در عین حال که رو تختم دراز کشیدم سوار یک ‌اسب باشم و همراه با ژاگونسو‌ها راه بیفتم تا "بلومونته"‌ای برای خودم بسازم، یا اینکه در "ماکوندو" بمانم و همراه با دیوار‌هایش کپک بزنم تا رویم رو خزه بپوشونه، یا تبدیل بشم به گوژپشتی کوتوله و طبلی‌ به دست بگیرم و مردم رو تبدیل به چیزی کنم که هستند. چنین جادوئی ممکن نیست مگر با کتاب، آنهم نه هر کتابی‌ که لازم است که قبلش جادوگری طلسمی را با مهارت در برگ برگ‌اش پنهان کرده باشد، ساحرانی از جنس گونترگراس، هینریش بول، ساراماگو، یوسا، ...(۱)
سیمین بانوی مان - منبع عکس: وبسایت بیلی بوم

امروز اما روزی دیگر بود، روزی که یکی‌ از آن جادوگران سرزمینم سوار عصایش شد و پرواز کرد و دور شد،دورِ دور،  آنقدر دور که تنها نقطه‌ای از آن ماند در دوردست آسمان، در جایی‌ که هوایش آلوده به دود اگزوز نیست و زمین‌اش آغشته به کثافت و فضایش گرفته از خودخواهی خود کامگان، جایی‌ که جایی‌ دیگر است؛ آسمان‌اش همیشه آفتاب دارد و زمین‌اش به نرمی یک تکه ابر سفید. نمیدانم، ولی‌ شاید حاکم‌اش شاعری باشد نرم خو و عاشق پیشه که محل انتخاب‌اش نه رای که نامه عاشقانه باشد که مردم برایش میفرستند، صبح به صبح با گلی‌ سرخ حکومت‌اش را آغاز کند و شب به شب دست در دست معشوق‌اش به دنبال  جایی‌ میگردد دنج تا در پناه امنیت شرابی قرمز بوسه‌‌ای عاشقانه بستاند. سیمین بانوی کشور مان شاید آنجا راضی‌ تر باشد، خوشحال تر، دست در دست جلال‌اش بدود و قهقهه‌اش همه فضا را پر کند، شاید ... . 

سیمین مان رفت، ولی‌ جادویش هست، کافی‌ است بازش کنیم و بی‌ ورد و وضو رهایش کنیم تا فضا را معطر کند: " ... در این دنیا همه چیز دست خود آدم است، حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس. آدمیزاد می تواند اگر بخواهد کوه‌ها را جا به جا کند. می تواند آب‌ها را بخشکاند. می تواند چرخ و فلک را به هم بریزد. آدمیزاد حکایتی است. می تواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت ... و حکایت پهلوانی ... بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا به قدرت نیروی روحی او نمی رسد، به شرطی که اراده و وقوف داشته باشد...(۲)"




۱- ژاگونسو: گروهی که در رمان "جنگ آخر الزمان" وارگاس یوسا قصد کردند تا مدینه فاضله‌ای به نام "بلومونته" برای خود بسازند، گروهی مسیحی‌ ...
ماکونتو: همه فکر کنم میدونیم، دهکدهای که خانواده بوئندرا ساختند و در آن زندگی‌ کردند و همراه‌اش مردند (صد سال تنهایی‌ - مارکز).
و در آخر هم "طبل حلبی"، شاهکار گنتر گراس

۲- قسمت‌هایی‌ از اثر جاویدان سووشون