۱۳۹۴ خرداد ۵, سه‌شنبه

اقتصاد شاهنشاهی در دو نظام پهلوی و جمهوری اسلامی ایران


نمودار مقایسه‌ای تورم در ده سال آخر محمدرضا شاه پهلوی و ده سال منتهی‌ به سال ۲۰۱۲، دو سال آخر محمود احمدی‌نژاد: آن افسانه هویدا و خودکار بیک را بذارید کنار، اقتصاد ایران در سالهای پایانی حکومت پهلوی، به دلیل سیاست‌های شدید انبساطی‌ و بی‌ انضباطی‌های مالی‌ و از همه مهمتر، بی‌ توجهی‌ مسئولین به هشدارهای کارشناسان امر و کوتاه کردن دستشان از امور، دچارِ تکانه‌های شدیدی شد، بطوری که تورم در آستانه‌ انقلاب به نزدیک ۲۵ درصد رسیده بود و نرخ بیکاری با یک شیب ثابت در حال افزایش بود. انقلاب یک پدیده چند عاملی بود، منتها معتقدم بی‌ ثباتی‌های اقتصادی و عدم برنامه ریزی دولت در این زمینه، سهم زیادی در ایجاد و گسترش اغتشاشات سیاسی و اجتماعی داشت. شاه به معنای کامل کلمه "شاه" بود؛ اقتصادش شاهنشاهی بود، سیاست گذاری‌های اجتماعی ا‌ش شاهنشاهی بود و حتا تنظیم سیاست‌های فرهنگی‌ ا‌ش هم شاهنشاهی، بطوریکه که "والامقام، به مثابه یک دانای کل بر صندلی حکمرانی جلوس میکرد و امر می‌فرمود و رعایا باید اطاعت میکردند"، کارشناسی و کارشناسان و دانشگاهیان که ارجی نداشتند تا حرف‌شان شنیده شود. و این سیاست به تعارض عجیبی‌ شبیه سیاست‌های دوران احمدی‌نژاد است، البته با شدت متفاوت.


پی‌نوشت۱: البته اگر خط تورم در زمان محمود احمدی‌نژاد را ادامه می‌دادیم، به عدد چهل درصد تورم میرسیدیم که رکوردی در تاریخ ایران زمین است. و البته اگر آن عدد را با منابع مالی‌ در دسترس مقایسه کنیم، به عظمت کار محمود احمدی‌نژاد بیشتر از پیش پی‌ خواهیم برد!

پی‌نوشت۲: کاتوزیان دربارهٔ توسعه اقتصادی سالهای شکوفائی درآمدهای نفتی‌ زمان شاه می‌نویسد: «آنچه در ایران رخ داد نه پیشرفت اجتماعی و اقتصادی بود و نه مدرنیسم، بلکه شبه‌مدرنیسمی بوده که عواید نفت آن را تسریع کرد. به همین شکل تغییرات ساختاری اقتصاد نیز نه به علت شهرنشینی که به واسطه شهرزدگی بود. هنگامی که کشور در آستانه دروازه­های تمدن بزرگ قرار داشت سهم کل تولیدات صنعتی (شامل تولیدات دستی و روستایی و سنتی) در تولید ناخالص داخلی غیر نفتی ۲۰ درصد بود. در حالی که سهم خدمات ۵۶ درصد بود. با این همه حمل و نقل شهری در همه جا به ویژه تهران به قدری خراب بود که غیر قابل توصیف است وضع مسکونی جز برای وابستگان دولت و جامعه تجار وحشتناک بود و یا مشکلی هولناک. اغلب شهرهای کوچک و بزرگ از جمله تهران فاقد سیستم فاضلاب کار آمد بودند، خدمات درمانی و بهداشتی برای اغنیا بسیار گران و نامطمئن بود و برای فقرا گران و خطرناک».

پی‌نوشت۳: سال ۱۳۵۳، شاه متکبر از رشد اقتصادی ناشی‌ از درآمدهای بادآورده نفتی‌، هشدارهای لازم در مورد تورم و حتا قریب الوقوع بودن بی‌ ثباتی سیاسی در صورت استمرار سیاست‌های جسورانه اقتصادی دریافت کرد، منتها گوش شنوا نداشت. شرح برخورد شاه و نخست وزیر را به زیبایی احمد اشرف، در مکاتبات شخصی‌ ا‌ش بیان کرده: پیشنهادات و مصوبات کنفرانس گارجه برای تصویب نهایی در جلسه‌ای در شهر رامسر تقدیم شاه شد. این کنفرانس روز دهم مرداد ۱۳۵۳ [۱۳۵۳/۰۵/۱۰] آغاز شد و دو روز ادامه داشت. شاه، در حالی که انگشتان دو دستش را در جیب حلیقه‌اش فرو کرده بود، و مشت هر دست را در هوا تکان می‌داد، جلسه را با ذکر این نکته افتتاح کرد که، البته در مورد برنامه‌ریزی‌های آینده، او خود در موقع مقتضی، رهنمودهای لازم را صادر خواهد کرد. می‌گفت چون شما به هر حال در این زمینه‌ کارهای کرده‌‌اید، بیایید و حرفهایتان را بزنید. با این حال، تنها پس از شنیدن بخش‌هایی از چند گزارش آشکارا به خشم آمد. اقتصاد دانان را به مسخره گرفت و به تصریح گفت که دولت باید فکر آهنگ متوسط رشد را یکسره از سر بیرون کند. تاکید داشت که آنچه بیشتر خود گفته بود به اجرا در آید، و پیشتر اصرار کرده بود که دولت عملا باید همه‌ی درآمد نفت را هزنیه کند. گرچه کارشناسان سازمان برنامه، و قاعدتا هویدا و دیگر وزرای کابینه او که در جسله بودند، همه می‌دانستند که سیاست پیشنهادی فرجامی جز "تورم مضاعف" نخواهد داشت، گرچه می‌دانستند که سیاسی بالقوه خطرناک و انقلاب‌زا است، اما همه سکوت کردند. هویدا هیچ مقاومتی نکرد. وزرای کابینه‌اش هم همه سکوت اختیار کردند. برخی ازآن کارشناسان امروزه می‌گویند هویدا و وزرای کابینه‌اش می‌بایست در همان جلسه استعفا می‌دادند. در عین حال، به گمانم به درستی می‌گویند که زعمای قوم "نمی‌توانند ادعا کنند که در مورد پیامدهای احتمالی سیاستی که پیش گرفته بودند. هشدار کافی دریافت نکردند."

۱۳۹۴ فروردین ۲۷, پنجشنبه

حکایت حجاب و بی‌ حجابی؛ شورش نشانه ها

مهشید امیرشاهی در کتاب "در حضر"، شرح تغییراتی میدهد که در رفتار، گفتار، علائق و حتا پوشش مردم، در سالهای پایانی حکومت پهلوی روی داد. خلاصه‌اش این بود که با اوج گرفتن اعتراضات، ظاهر رفتار و گفتار مردم دچار انقلاب شد، نشانه‌های مذهبی‌ به یکباره در محیط شهری فوران کرد؛ لفظ "برادر" و "خواهر"ای که به یکباره در خطاب‌ها ظاهر شد، خرده فروش کنار ساحل که به زنان بی‌ حجاب جنس نمیفروخت، مردمی که خود، صف‌های زن و مرد را جدا میکردند، یقه بسته و ته ریش سمسار دغلکاری که تا دیروز عرق خوری میکرد، تذکری که بابت حجابش می‌شنید. نمونه زیاد بود (کتاب بسیار خوبی‌ است، فارغ از برخی‌ بی‌ انصافی ها، واقعاً زبان شیرینی‌ دارد، درس هم زیاد دارد). نویسنده نه تنها با تغییرات همراه نبود که از کیفیت و کمیت تغییرات گیج شده بود، به نوعی عصبانی‌. 

برگردیم به زمان حال: بعد از سی‌ و خورده‌ای سال کار دستوری فرهنگی‌، نظام با نسلی مواجه شده که از لحاظ ارزشی، در بیشترین فاصله ممکن با آنچه که تبلیغ کرده، واقع شده (۱). حکومت سالها یک نوع پوشش خاص را تبلیغ کرده، بر یک نوع رفتار خاص سرمایه گذاری کرده و میلیاردها در مراکز تبلیغاتی (امری)، و نهادهای امنیتی (نهی) هزینه کرد تا نوع خاصی‌ از ارزش‌ها را به یک نسل منتقل (تحمیل) کند. و بعد از اجرا و آزمایش همه این پروژه ها، با اکثریتی مواجه شده که از درک رفتار و ارزش‌هایشان عاجز است، با مردمی مواجه شده که نه حجاب‌شان را میفهمد، نه پوشش شان، نه علاقه‌شان به فلان نویسنده و بازیگر و نه فلان خواننده. نظام دلیل اضمحلال سازمانش را نمی‌فهمد، نمیخواهد بفهمد. رقیب را در خارج مرزها جستجو می‌کند (تهاجم فرهنگی‌، شبیخون فرهنگی‌، فرهنگ وارداتی)، در حالیکه که ابزارهای تبلیغاتی رقیب (اگر قائل به آن شویم)، اصولا قابل مقایسه با ابزارهای حکومت نیست، نه به لحاظ کیفیت و نه کمیت!

حکایت این تغییرات چندان پیچیده نیست: چند وقت پیش گزارشی خواندم در مورد اینکه "چرا کلیت مردمِ سوئد از پرداخت مالیات سنگین راضی‌ اند"، تحقیقاتی‌ میدانی و یکی‌ دو تا کار آکادمیک هم روی آنها شده بود. بخش بزرگی‌ از آن رضایت از آنجا می‌آمد که مردم به حکومت‌شان اعتماد دارند، از نحوه هزینکرد مالیاتی که میدهند رضایت دارند، شکاف کم دوگانه دولت‌ملت، این بازخورد مثبت دوجانبه را ایجاد کرده بود. (۲)

برگردیم به ایران: ظهور و تداوم این رفتارها چند عاملی است، اما بخشی‌اش به علت مکانیسمی است که علاقه دارم نامش را "شورش نشانه ها" بگذارم؛ در خیابان انقلاب قدم میزنی، فروشنده‌ای نزدیک میشود و تبلیغ کتابی را میکنند که چاپش "ممنوع شده است"، انتظار دارد، به درستی‌، که این عبارت احتمال فروش کتاب را زیاد کند. فیلمی که ممنوع التصویر شده، خبرنگاری که بازداشت شده. مردم با حکومت‌هایی‌ مواجه اند که مایل است یک نوع خاص از فرهنگ را به ایشان تحمیل کند؛ چه زمان شاه که این نمادسازی در مسیر گریز از مذهب، به سمت سمبل‌های مدرن بود، چه اینک که در مسیر برگشت، به سمت نشانه‌های مذهبی‌، در عین حال به کارگزاران نظام بی‌اعتمادی، نتیجتا در هر دو این موارد، ملت دست به نوعی شورش در مقابل این فرهنگ سازی زده اند، نوعی طغیان فرهنگی‌. مردم، آگاهانه، از نمادهای استفاده میکنند که نظام نهی می‌کند، ممنوع می‌کند، حتا برای آن هزینه تعریف می‌کند.

۱- "بیشترین فاصله" به این معنا که بیشترین حدی است که به لحاظ هزینه‌های مقرون به صرفه است. 

۲- این بحث مالیات به موضوعات دیگر هم قابل تعمیم است: بسیاری از قوانین اجتماعی کشور سوئد بسیار سخت و پیچیده است، سطح ممنوعیت‌ها و مجازات‌ها بالاست. مثلا بحث‌های قوانین راهنمایی و رانندگی‌، استفاده از مشروب، روابط اجتماعی. اما به محض تصویب قوانینی، معمولاً، عمیقا آن قانون در جامعه بصورت یک فرهنگ نهادینه میشود. بخش بزرگی‌ از علت همان است که در متن آمده است
*مهشید امیرابراهیمی در کتاب "در حضر"، شرح تغییراتی میدهد که در رفتار، گفتار، علائق و حتا پوشش مردم، در سالهای پایانی حکومت پهلوی روی داد. خلاصه‌اش این بود که مردم در ظاهر مذهبی‌ تر شدند، نشانه‌های مذهبی‌ به یکباره در محیط شهری فوران میکرد؛ لفظ "برادر" و "خواهر"ای که به یکباره در خطاب‌ها ظاهر گشت، خرده فروشی که به زنان بی‌ حجاب جنس نمیفروخت، مردمی که خود، صف‌های زن و مرد را جدا میکردند، یقه بسته و ته ریش سمسار دغلکاری که تا دیروز عرق خوری میکرد، تذکری که بابت حجابش می‌شنید. نمونه زیاد بود (کتاب بسیار خوبی‌ است، فارغ از برخی‌ بی‌ انصافی ها، واقعاً زبان شیرینی‌ دارد، درس هم زیاد دارد). نویسنده نه تنها با تغییرات همراه نبود که از کیفیت و کمیت تغییرات گیج شده بود، به نوعی عصبانی‌. 

برگردیم به زمان حال: بعد از سی‌ و خورده‌ای سال کار دستوری فرهنگی‌، نظام با نسلی مواجه شده که از لحاظ ارزشی، در بیشترین فاصله ممکن با آنچه که تبلیغ کرده، واقع شده (۱). نظام سالها یک نوع پوشش خاص را تبلیغ کرده، بر یک نوع رفتار خاص سرمایه گذاری کرده و میلیاردها پول در مراکز تبلیغاتی (امری)، و نهادهای امنیتی (نهی) هزینه کرد تا نوع خاصی‌ از ارزش‌ها را به یک نسل منتقل (تحمیل) کند. و بعد از همه این پروژه ها، با اکثریتی مواجه شده که از درک رفتار و ارزش‌هایشان عاجز است، با مردمی مواجه شده که نه حجاب‌شان را میفهمد، نه پوشش شان، نه علاقه‌شان به فلان نویسنده و بازیگر و نه فلان خواننده. نظام دلیل اضمحلال سازمانش را نمی‌فهمد، نمیخواهد بفهمد. رقیب را در خارج مرزها جستجو می‌کند (تهاجم فرهنگی‌، شبیخون فرهنگی‌، فرهنگ وارداتی)، در حالیکه که ابزارهای تبلیغاتی رقیب (اگر قائل به آن شویم)، اصولا قابل مقایسه با ابزارهای حکومت نیست، نه به لحاظ کیفیت و نه کمیت!

حکایت این تغییرات چندان پیچیده نیست: چند وقت پیش گزارشی خواندم در مورد اینکه "چرا کلیت مردمِ سوئد از پرداخت مالیات سنگین راضی‌ اند"، تحقیقاتی‌ میدانی و یکی‌ دو تا کار آکادمیک هم روی آنها شده بود. بخش بزرگی‌ از آن رضایت از آنجا می‌آمد که مردم به حکومت‌شان اعتماد دارند، از نحوه هزینکرد مالیاتی که میدهند رضایت دارند، شکاف کم دوگانه دولت‌ملت، این بازخورد مثبت دوجانبه را ایجاد کرده بود. (۲)

برگردیم به ایران: چند عاملی است، اما بخشی‌ بزرگی‌ آاش به علت مکانیسمی است که علاقمندم نامش را "شورش نشانه ها" بگذارم؛ در خیابان انقلاب قدم میزنی، فروشنده‌ای نزدیک میشود و تبلیغ کتابی را میکنند که چاپش "ممنوع شده است"، به درستی‌ انتظار دارد، که این عبارت احتمال فروش کتاب را زیاد کند. فیلمی که ممنوع التصویر شده، خبرنگاری که بازداشت شده. مردم با حکومت‌هایی‌ مواجه اند که مایل است یک نوع خاص از فرهنگ را به ایشان تحمیل کند؛ چه زمان شاه که این نمادسازی در مسیر گریز از مذهب، به سمت سمبل‌های مدرن بود، چه اینک که در مسیر برگشت، به سمت نشانه‌های مذهبی‌، در عین حال به کارگزاران نظام بی‌اعتمادی، نتیجتا در هر دو این موارد، ملت دست به نوعی شورش در مقابل این فرهنگ سازی زده اند، نوعی طغیان فرهنگی‌. مردم، آگاهانه، از نمادهای استفاده میکنند که نظام نهی می‌کند، ممنوع می‌کند، حتا برای آن هزینه تعریف می‌کند.

۱- "بیشترین فاصله" به این معنا که بیشترین حدی است که به لحاظ هزینه‌های مقرون به صرفه است. 

۲- این بحث مالیات به موضوعات دیگر هم قابل تعمیم است: بسیاری از قوانین اجتماعی کشور سوئد بسیار سخت و پیچیده است، سطح ممنوعیت‌ها و مجازات‌ها بالاست. مثلا بحث‌های قوانین راهنمایی و رانندگی‌، استفاده از مشروب، روابط اجتماعی. اما به محض تصویب قوانینی، معمولاً، عمیقا آن قانون در جامعه بصورت یک فرهنگ نهادینه میشود. بخش بزرگی‌ از علت همان است که در متن آمده است

۱۳۹۳ اسفند ۲۶, سه‌شنبه

حاشیه‌ای بر خشکسالی ایران؛ از انقلاب ۵۷ تا ناآرامی‌های سوریه

۱- در کتاب "ایران بین دو انقلاب" یرواند ابراهیمیان، مولف به نقش توسعه نامتوازن اقتصادی، مهاجرت گسترده از روستاها به شهرها و پیدایش حاشیه نشینی گسترده در اطراف شهرها و تاثیر قوی آن بر انقلاب میپردازد. اینکه چگونه توسعه متمرکز در کلان شهرها، موجب خالی‌ شدن روستاها شد و چون زیرساخت‌های اسکان آن در شهرها ایجاد نشده بود، حاشیه‌هایی‌ در اطراف شهرها ایجاد شد که از ابتدایی‌ترین امکانات زندگی‌، از قبیل آب لوله کشی‌ و برق و امکانات تحصیل و حتا معاش، محروم بودند. این مناطق عموما پر جمعیت، مهمترین سوخت مشتعل انقلاب سال ۵۷ شدند. 


۲- نویسنده مقاله "تاثیر گرمایش زمین بر آغاز فاجعه انسانی‌ سوریه"، ژورنال آکادمی ملی‌ علوم آمریکا، به نقش خشکسالی بی‌سابقه در از رونق افتادن کشاورزی در مناطق بسیار گسترده‌ای از شمال سوریه و نتیجتاً خالی‌ شدن روستاها و مهاجرت گسترده به شهرها، بصورتی که جمعیت شهرنشین سوریه، در یک بازه کوتاه هشت ساله، پنجاه درصد رشد کرد، میپردازد. جمعیّتی که عموما شرایط معیشتی مناسبی نداشتند و از امکانات لازم برای زندگی‌ برخوردار نبودند. این حاشیه نشینی گسترده که با اسکان غیرمجاز، ازدحام بیش از حد، فقر، نبود زیرساخت‌های سکونت و بیکاری و رشد جرم و جنایتی که ازطرف حاکمیت مدیریت نشد، زمینه ایجاد نارضایتی گسترده و تسریع نارامی‌های سیاسی شد. 

۳- برگردیم به ایران: ایران در حال ورود به یکی‌ از خشک‌ترین دوره‌های زمانی تاریخ پانصد سال اخیر است. در ضمن، بپردازیم به هشدار علیرضا محجوب، رئیس کمیسیون اجتماعی مجلس ، مبنی بر افزایش ۱۷ برابری زاغه نشینی در سه دهه اخیر. 

پی‌نوشت برای مورد ۱،۲ و شاید ۳: در هر دو مورد اول، این مهاجرت گسترده و جمعیت حاشیه نشین، صرفا باعث تسریع روند ناآرامی سیاسی و نقش تامین مایحتاج خیابانی آن را داشته، وگرنه اصل مناقشات سیاسی از قبل موجود بوده و معمولا دیرپا تر از آن است. حکومت‌های وقت اصلا مناقشهِ عموما سیاسی را مدیریت نکردند تا شرایط اشتعال آن فراهم شد. 

۱۳۹۳ اسفند ۵, سه‌شنبه

اسطوره‌ها در برابر جامعه؛ اختناق و سرکوب، بنام مذهب

موضوع این نوشته این نیست که بخواهم به دوستان اثبات کنم که منظور خبرنگار روزنامه اعتماد تنها یک مصداق از بین باقی‌ مصادیق (سیاوش، دکتر شریعتی‌، جلال آل احمد، ...) بود یا خیر، بحث من دقیقا این است که بیایید اصلا به اشتباه فرض کنیم که منظور مصاحبه کننده این بوده که تاکید کند که این قبیل اسطوره ها، دیگر جایگاه سابق را در میان نسل جوان و دانشجویان ندارند، مشکل چنین مطلبی چیست؟ مگر غیر از این است که دوستان به اصطلاح ارزشی که روزانه در مورد بحران فرهنگی‌ و فاصله گرفتن جوانان از ارزش‌های دینی هشدار میدهند؟ چرا پس از یک چنین دیالوگ ساده و گفتگوی گذرایی در این مورد، میخروشند؟ دوستان معتقدند که اسطوره‌ای بنام سیاوش، نقش خاصی‌ در زندگی‌ جوانان بازی کند؟ معتقدند که "امام حسین" و "محرم" همان تاثیری را در زندگی‌ مردم دارد که فرضا چهل سال قبل داشت؟ فضای جامعه را نمی‌بینند؟ دوستان محرم تشریف میبرند بیرون و حال و فضای خیابان‌ها و دسته‌ها را ندیده اند؟ با غیر حلقه‌های خود، ارتباطی‌ برقرار میکنند؟ اصلا چشم دارند و قوه تشخیص؟ مگر همفکران همین دوستان، روزانه در منابر و مساجد بابت تغییر ذائقه ملت هشدار نمی‌دهند و این را دستاویز هزار حمله نمیکنند؟ همین تغییر فضا را بهانه‌ای نکرده اند برای تخصیص منابع به قصد تبلیغ و ایجاد نهادهایی برای امر به معروف و نهی از منکر؟ الان بیان چنین موضوعی، مخصوصاّ در قالب یک گفتگوی آسیب شناسانه، دقیقا به چالش کشیدن کجای مقدّسات است؟ الان اگر دوستان به دروغ می‌گفتند که اقبال جامعه به امام حسین بیشتر از فرضا ۴۰ سال قبل است، این خدمت به مذهب بود؟ خدمت به مکتب فکری امام حسین بود؟ 

دوستان می‌بینند و می‌دانند که "رنگ باختگی اجتماعی باورهای مذهبی‌ و ملی‌" یک واقعیت واضح و مسلم است، می‌بینند که گزاره‌های مذهبی‌، در قیاس، بسیار کم تاثیر تر در جامعه حضور دارند، منتها بحث اول و آخر‌شان در‌ای مقوله این است که دنبال بهانه‌ای میگردند تا یک مطبوعه اصلاح طلب دیگر را به چهارمیخ بکشند (فرض کنید بدتر از این را یک نشریه اصولگرا زده بود، چه میشد؟) دوستان مذهب برای‌شان کارکرد توجیهی دارد، امام حسین کارکرد ابزاری دارد، استفاده میکنند تا سرکوب کنند، و دقیقا این یکی‌ از دلایلی است که دیگر نسل جوان، مثل سابق، به این گزاره‌ها چندان اقبالی نشان نمیدهد. دوستان ادعای "آزادی خواهی‌"‌شان گوش فلک را کار کرده، روزانه از حق شیعیان یمن و بحرین و از مصائب شیخ سلمان در بحرین و شیخ نمر باقرالنمر در عربستان می‌نویسند و در سوگ سرکوب‌شان فریاد واسفا سر میدهند، غصه سیاه پوستان آمریکا و مسلمانان انگلیس را میخورند (که بسیار کار پسندیده‌ای میکنند)، منتها مشکل آنجاست که بعد که به کشور و حوزهٔ تسلط فکری خودشان که میرسند، یک چنین اشاره‌ای به واقعیتی که خودشان به آن معترف اند را هم تحمل نمیکنند و با همه ابزارها اخلاقی‌ و غیر اخلاقی‌، قانونی‌ و غیر قانونی‌، آن را چماقی میکنند برای انتقام. 
موضوع مصاحبه اعتماد: روزنامه اعتماد یک مصاحبه با محوریت "سبک زندگی‌ و فعالیت‌های دانشجویی در دهه پنجاه و مقایسه‌اش با امروز" با ابراهیم اصغرزاده انجام داد که در بخشی اش، ضمن تمرکز به نقش اسطوره‌ها در سبک زندگی‌، اصغرزاده در بخشی از این گفتگو می‌گوید: «نسل امروز از چنین منابعی برخوردار نیست. منابع زمان ما هم برایشان پذیرفته نیست، چه بسا چندی پیش مشاهده كردیم كه با جملات دكتر شریعتی طنز می‌ساختند و بین یكدیگر منتشر می‌كردند. اما با این وجود نمی‌توان گفت كه اسطوره‌سازی ازبین رفته است بلكه مساله اصلی تعیین مصادیق است. اكنون اینطور نیست كه این اسطوره‌ها یكسان باشند بلكه ازهم منفك‌اند. اما نمی‌توان از نقش اسطوره در فرهنگ جامعه دست كشید. در این باره ما امام حسین(ع) را داریم به عنوان نمونه و به عنوان فرهنگ مذهبی و سیاوش را در فرهنگ ملی كه هیچ یك از اینها را نمی‌توان از جامعه گرفت.» و سپس خبرنگار روزنامه اعتماد می‌گوید: «اما این اسطوره‌ها هم به نظر می‌رسد رنگ باخته‌اند و برای نسل امروز آنقدری که شما می‌گویید اهمیتی ندارند...» و اصغرزاده هم جواب می‌دهد: « ما به دنبال این سوال نیستیم...»

۱۳۹۳ تیر ۲۶, پنجشنبه

پدران، از غزه تا تهران ...


عکس بالا پدر نوجوان شهید شده، محمد ابوخدیر است که در حمله جنایتکاران رژیم صیهونیستی به غزه شهید شد 

عکس پایین هم پدر محمد مختاری، نوجوان ایرانی است که در تجمع اعتراض آمیز ۲۵ بهمن ماه، بوسیله گلوله لباس شخصی‌‌ها شهید شد 
شبیهند؟ اما یک تفاوت بزرگ دارند: بعد از شهادت محمد ابوخدیر، خانواده ‌اش توانستند یک تشییع جنازه در غزه برای فرزندشان برگزار کنند، اما در مورد محمد مختاری نه تنها چنین اجازه‌ای نیافتند که نیروهای لباس شخصی‌ و انتظامی، با یورش شبانه به خانه محمد مختاری، پیکر فرزند را ربودند و در روز بعد، در یک تشییع جنازه فرمایشیِ دولتی، به عنوان بسیجی‌ دفنش کردند. روایت پدر و برادر محمد مختاری دردناک است و عبرت آموز 

پی‌نوشت - یک سوزن هم به بعضی‌ از دوستان همفکر که به هر دلیلی‌، صدای‌شان در مقوله غزه خیلی بالا نیست: این پدر است، پدر یک نوجوان غیر نظامی که در حمله کور اسراییلی‌ها شهید شد. از این جنس پدران روزانه در غزه تولید میشود؛ دردمند، دلشکسته، و از همه مهمتر مظلوم، به اندازه پدر محمد مختاری، مادر سهراب اعرابی. قبلا هم تاکید شد، الان هم موکد می‌کنیم که ظلم محکوم است، چرا ایران، چه غزه و چه فلسطین! 

۱۳۹۳ خرداد ۱۲, دوشنبه

فاجعه اصلی‌ این جاست

دولت محمود احمدی‌نژاد سه هزار نفر را بورس داخل و خارج از کشور کرده که تعداد بسیاری از آنها نه بر مبنای آزمون‌های علمی‌ِ گزینشی، که بر این اساس انتخاب شده اند که مسئولین وقت تشخیص داده اند که بر اساس معیارهای خودشان، آنها "خدمات و فعالیت‌های برجسته فرهنگی و اجتماعی" انجام داده اند و لیاقت دارند جای صدها نخبه این مملکت را بگیرند. تا اینجای کار صرفا سؤ استفاده غیرقانونی از اختیارات، حیف بیت المال و هرز امکانات صورت گرفته که است که چه از لحاظ مبلغ، چه از لحاظ گستردگی و آسیب قابل مقایسه با سایر مفاسد و کاهلی‌ها و سؤ مدیریت‌ها و سؤ استفاده‌های دولت قبل نیست و در قیاس خیلی‌ "مصیبت" محسوب نمی‌شود (از مواهب مدیریت دولت پاکدستان بود که معیارهای قضاوت مان در مورد فساد جابجا شد). اما "فاجعه" آنجایی‌ رخ مینماید که بدانیم که اکثر این بورسیه‌های زیر معدل و فاقد صلاحیت قرار است سیستماتیک جذب هیئت‌های علمی‌ دانشگاه‌های کشور شوند، یعنی‌ دانشجوی متقلبی که صرفا بر اساس رابطه و تعلق به یک اردوگاه خاص انتخاب شده و فاقد اولیه‌ترین صلاحیت‌های علمی‌ است، قرار است سالها بر کرسی آموزشی کشور تکیه بزند، فاجعه اینجاست و دولت اگر قادر نیست حق آن صدها دانشجوی نخبه را احیا کند، باید جلوی حادث شدن این اتفاق فاجعه آمیز را بگیرد و از آسیب‌های آن که سالها سیستم آموزش عالی‌ کشور را تحت تاثیر قرار خواهد داد، جلوگیری کند. 


۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه

دلواپسیم

دلواپسیم از اقتصادی که هشت سال صحنه گردانانش گروهی نابلدِ برنامه گریز بودند و که سرآخر چنان سیستم فاسدی را تحویل دادند که صفر‌های ارقام اختلاس‌اش در مسابقه با هم انتزاعی شدند، فاجعه‌ای که آمارهای فاجعه آمیزِ اقتصادیِ فعلی تنها نوک کوه یخ بیرون زده از اقیانوس آن است!


دلواپسیم از سیاست داخلی‌ که هشت سال سکاندارانش گروهی اقتدارگرایِ مردم ستیز بودند که سرآخر نگاه امنیتی و تعلق‌های نظامی و محفلی‌شان ملغمه‌ای را تحویل داد خانمان سوز! 

دلواپسیم از سیاست خارجی‌ که هشت سال مدیرانش مشتی ماجراجوی توهم زده بودند که کلید تعامل را در بحران زائی و مذاکره را در بیانیه خوانی می‌دانستند و سر آخر کشوری تحویل دادند غرق در دشمنی‌ها و نفرت و غوطه ور در دریایی از سؤ تفاهمات! 

دلواپسیم برای ملتی که باید سالها تاوان آن هشت سال فاجعه آمیز را بدهد

دلواپسیم برای مذهب مردمی که تنها به ابزار حکومت آقایان تبدیل شد

دلواپسیم برای فرهنگی‌ که لگدمال سلیقه جناح زده آقایان شد، پایکوب اجبار محافلی که بی‌ زور نمیتوانستند کوچکترین تاثیرگذاری فرهنگی‌ داشته باشند

دلواپسیم برای دانشگاه ها

دلواپسیم برای زندانیان

دلواپسیم