۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

حکایت آسیابانی که هیچ ربطی‌ به جلیلی و احمدی‌نژاد نداره

می‌خوام یک حکایت بگم: تو یک شهری یک آسیابانی زندگی‌ میکرد که موجود ناجنسی بود، هر کیسه گندمی که پیشش میبردند نصفش و به عنوان اجرت برمی‌داشت و چون در شهر آسیاب دیگه‌ای نبود مردم تنها به فحش و نفرین قانع بودند.
زد و آسیابان به بستر بیماری افتاد، در حالت احتضار فرزند و وارثش و خواست و تنها یک خواسته طلب کرد که: پسرم، من تو این دنیا بدی زیاد کردم و نفرین‌های زیادی شنیدم. وصیت و خواست من اینه که تا میتونی‌ برای من "پدر خدا بیامرزی" بگیری، از هر راهی‌ که بلدی. و جان به جان تسلیم کرد و تشریف نامبارکش و برد اون دنیا.
و اما پسر از فردا آسیاب و باز کرد و اینبار بجای نصف، سه چهارم گندم و به عنوان اجرت برداشت. و مردمی که هی‌ نفرین میکردند و تکرار که: "باز خدا پدر پدرت و بیامرزه که با همه بی‌ معرفتی، همش نصفش و برمیداشت"
پینوشت: این داستان هیچ ربطی‌ به جلیلی و احمدی‌نژاد نداره!!!

۲ نظر:

  1. به خمینی و خامنه ای ؛ ربط که داره !

    پاسخحذف
  2. این در روحیات ما ایرانیهاست که همیشه دریغ از گزشته داریم

    پاسخحذف