۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

محک زمان بر عیار رهبران - شماره ۱- بیانیه شماره ۸ میرحسین - موسوی: از هیچکس هراس ندارم، لحظه ای از خون شهید نمی گذرم


کمتر از ۴۵ روز به سالگرد، چه زود گذشت که داغ و درد و دوری دوستان و سوگ هموطنان و شادی پیروزی‌ها و درد‌های ناکامی‌های مقطعی نگذاشت که متوجه گذر زمان باشیم. بیشتر از یک سال قبل بود که آغاز کردیم، مقصد ابتدا چیزی دیگر بود، حول محور انتخاب یک فرد در انتخابات، یک رنگ یا به طور کلی‌ شاید یک عقیده، دور هم جمع شدیم، حول محور یک جمع که به صداقت و شرافت‌شان از مدت‌ها قبل ایمان آوردیم و چه زیبا که حوادث پس از انتخابات خود تأییدی شد بر آن اعتقاد. و اکنون در آستانه اولین سالگرد خود را محیای یک شروع دوباره می‌کنیم، شروعی که اینبار یکسال تجربه را در توشه دارد و می‌داند چگونه بهتر از دیروز گام بزند، سالگردی که خود برگی دیگر خواهد بود بر دفتر پر افتخار جنبشمان. ما ماندیم، رهبران ماندند و همراهان پایمردی کردند، زندان و انفرادی و شکنجه‌ها و تخت‌های بیمارستان خود گواه پایمردی ماست، شاهد استقامت ماست، همه ما که تاج زاده بر تخت بیمارستان است و سحرخیز هنوز در بند این دد منشان، خبرنگاران در بندند و هر روز بیشتر از دیروز جمع‌شان را در پشت میله‌های سرد زندان‌ها شکل میدهند و همه اینها یک پیام دارد: بر راهی‌ که آغاز کرده ایم میمانیم!

متن زیر قسمتی‌ از پیام هشتم میر حسین است خطاب به حاکمیت و ما. از آن زمان بسیار گذشته و شاید این گذر زمان محکی بدهد به دست ما برای سنجش معیار رهبری از رهبران.



بسمه تعالي
مردم هوشيار و شريف ايران
طي روزهاي اخير صدا و سيما، خبرگزاريهاي دولتي، برخي روزنامه هاي دولتي و سايتهاي اينترنتي وابسته به دولت و روزنامه كيهان، بخش عمده اي از فضاي خود را به وارونه جلوه دادن آنچه قبل، حين و پس از برگزاري دهمين انتخابات رياست جمهوري ايران رخ داد، اختصاص داده اند. آنها با استفاده از امكاناتي كه متعلق به شماست، نه تنها به پنهان ساختن تخلفات و حوادث دلخراشي كه در ايام اخير اتفاق افتاد مي پردازند بلكه مسئولان مستقيم و غيرمستقيم آن را كسي معرفي مي كنند كه تنها شما را در مسير احقاق حقي كه داشته ايد همراهي كرده است.

واقعيتي كه آنان بيهوده تلاش مي كنند ناديده انگارند آن است كه در اين انتخابات تقلبي بزرگ اتفاق افتاده و پس از آن، معترضان به اين وضعيت به گونه اي غيرانساني مورد هجوم قرار گرفته و كشته، زخمي و يا بازداشت شده اند. اگر با مسببين جنايت كوي دانشگاه در 18 تير 1378 به گونه اي مناسب و قانوني برخورد مي شد امروز شاهد تكرار آن فجايع در ابعادي وسيع تر و وارونه جلوه دادن واقعيتها به گونه اي جسورانه تر نبوديم.

همان ها هستند كه هنوز با اتكاء به امكاناتي كه متعلق به عموم مردم است در راستاي منافع گروهي خود بي پروا به دروغ گويي و پرونده سازي براي ديگران ادامه مي دهند و افعالي را كه خود عامل آن هستند را به بنده نسبت مي دهند. آنان غافلند كه موسوي با اين ترفندهايي كه ماهيت آن براي همه مردم روشن شده است از صحنه بيرون نمي رود. آنچه در اين روزها رخ داد اصل نظام جمهوري اسلامي را كه ميراث امام بزرگوار و شهداي گرانقدرمان است هدف قرار داده و اين چيزي نيست كه بتوان به سادگي از كنار آن گذاشت و با طرح اتهاماتي اينگونه و تهديد به محاكمه از آن صرفنظر نمود.
من نه تنها از پاسخ گويي در برابر اين اتهامات واهمه اي ندارم بلكه آمادگي دارم تا نشان دهم چگونه مجرمان انتخاباتي در كنار مسببان اصلي اغتشاشات اخير قرار گرفتند و خون مردم را بر زمين ريختند و اكنون كوشش مي كنند صحنه هايي را كه صدها شاهد و دهها تصوير آن را گواهي مي دهند به گونه اي ديگر جلوه دهند؛ آماده ام تا نشان دهم چگونه كساني كه عملشان در راستاي ايجاد هرج و مرج در كشور؛ تضعيف نظام و منافع بيگانگان است تلاش نمودند به بهانه تخريب‌گريهاي عناصري نامعلوم، جنبش سبز شما را اغتشاشگري و وابسته به بيگانه معرفي كنند؛ ولي حاضر نيستم به خاطر مصالح شخصي و هراس از اينگونه تهديدها از ايستادگي در سايه شجره سبز استيفاي حقوق ملت ايران كه امروز به خون به ناحق ريخته شده جوانان اين كشور آبياري شده است لحظه اي صرف‌نظر نمايم. از مجموع آراي ريخته شده در صندوقها تنها يك رأي متعلق به من است و شما به خوبي مي دانيد كه مشكل آنها با ميليونها رأيي است كه جوابي براي سرنوشت آنها ندارند.

باز هم از عموم ملت شريف ايران متواضعانه درخواست مي كنم با حفظ آرامش و پرهيز از ايجاد تنش، در دام بدخواهان كه كوشش مي كنند اين حركت گسترده اجتماعي را شورش و اغتشاش و وابسته به بيگانه قلمداد كنند، نيافتند و با زيركي و هوشياري كه ويژگي ممتاز شماست اين توطئه ها را مهار نمايند. تداوم اعتراض در چارچوب قانون و با رعايت اصول و مباني نشأت گرفته از انقلاب اسلامي راهبرد اصلي است كه ضامن تداوم و دسترسي به اهداف شماست.
دشمن خارجي با همراهي ياران جاهل و طماع خود در داخل بر آنست كه مطالبات اين حركت عظيم خودجوش را به خوارج بيرون از نظام نسبت دهد و حتي الله اكبرهاي از دل برآمده شما را چون قرآنهاي سر نيزه معرفي كند. بر ماست كه با رفتار و گفتار خود اين توطئه شوم را خنثي نماييم.

برادر و خدمتگزار شما – ميرحسين موسوي
چهارم تیر 1388

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

نقشه‌ای در شرف اجرا؟ بازخوانی تهدیدی که جان کروبی را نشانه رفته است


همه چیز از یک یادداشت صفار هرندی در ستون مهمان روزنامه کیهان در روز شنبه ۲۴ فروردین و تقاضای استغفار برای یک اصلاح طلب بیمار آغاز گردید، نامی‌ از کروبی برده نشد، ولی‌ زمزمه‌های آغاز یک بازی کثیف زده شد. سایت جهان نیوز، در روز ۳۰ فروردین اخباری دقیق تر ارائه کرد و خبر از بروز سرطانی صعب العلاج داد که منجر به مراجعه شیخ مهدی کروبی به پزشکی‌ اتریشی‌ شده، این سایت وابسته به دولت بر وخامت حال کروبی تاکید کرد وخواستار بازگشت ایشان به دامن انقلاب شد!!! بیماری و وخامتی که ابتدا توسط حسین کروبی قویا تکذیب شد و در ادامه به طرق مختلف باطل بودن آن به نمایش گذشته شد. نامه آقای حسین کروبی صریحأ بر سلامت کامل شیخ تاکید میکرد ولی‌ در جای جای نامه آثار نگرانی از بروز توطئه‌ای به چشم میخورد؛ نگرانی از واردات دارو‌هایی‌ روسی که منجر به بیماری سرطان و هپاتیت میشود و در جایی‌ دیگر از نامه شخص صفار هرندی و رسایی مسول چنین توطئه‌ای دانسته شد، توطئه‌ای که ذکر شد که میتواند فقط بخشی از یک بازی روانی‌ باشد!

در روزهای بعد این نگرانی ابعادی تازه یافت، بطوری که منتجب نیا، قائم مقام حزب عتماد ملی‌ به مسئولین نظامی و انتظامی کشور در مورد شروع یک توطئه هشدار داد، صریحأ اعلام شد که شیخ شجاع حتا یک سردرد ساده هم ندارد و این اظهارات را نگران کننده خواند و مقصود را تست جامعه دانست و خبر از توطئه افراد مرموزی به قصد جان کروبی داد.

خانم فاطمه کروبی خبرساز بعدی در این زمینه بود که طی‌ بیانیه شدید اللحنی حکومت را مسول مستقیم جان کروبی دانست و هیچ قصوری را بخشودنی ندانست! در ادامه، صراحت را تا بدین جا محدود نکرد و خبر از احتمال انجام شدن توطئه‌ای داد که میتواند در مسموم بودن گازهای استفاده شده بر علیه کروبی در روز ۲۲ بهمن یا ورود پنهانی به خانه کروبی در غیاب آنها انجام شده باشد!

هفته پر کار و پر مصاحبه شیخ مهدی کروبی خود دلیلی‌ دیگر بود با باطل بودن خبر وخامت حال ایشان؛ ابتدا دیداری با خبرنگار نشریه اشپیگل انجام داد و طی‌ آن احمدی‌نژاد را مصیبتی برای ایران خواند، روحیه خوب شیخ یکی‌ از مواردی بود که این خبرگزاری بر آن تاکید کرد. در ادامه در روز ۶ اردیبهشت، برخی‌ از نمایندگان ادوار مجلس دیداری با مهدی کروبی داشتند که باز هم خبری از وخامتی که سایت جهان نیوز بر آن تاکید کرده بود دیده نمی‌شد، در این دیدار بر ایستادگی تا پیروزی تاکید شد و استقامت را رمز شکستن معرفی‌ گردید.

در گرماگرم اظهار نگرانی‌ها روزنامه جهان نیوز، از تریبون‌های نزدیک به دولت خبری را منتشر کرد که نگرانی‌ها را دو چندان ساخت؛ خبر انجام ترور خود خواسته یکی‌ از رهبران سه گانه جنبش سبز به قصد آغاز مرحله دوم اعتراضات. خبری که به راحتی‌ میتواند به توجیه عملی‌ که انجام شده یا در شرف انجام است تعبیر شود! این روزنامه به ذکر جزییاتی بیشتر پرداخت و پای احزابی مثل کموله را هم به این ماجرا‌ باز کرد تا دایره شکیات را گسترش دهد و فضا را بیشتر تار و کدر کند.

به هر حال مهدی کروبی، شیخ شجاع اصلاحات سالم و قبراق است و خبری که با همکاری جمعی تریبون‌های کودتا کار شده در حال حاضر واقعیت ندارد، تاکید‌ میشود؛ در حل حاضر! ولی‌ این هیچ تضمینی نیست که چنین توطئه‌ای در دستور کار نباشد یا و مراحلی از آن انجام نشده باشد. فراموش نکنیم که متحد استراتژیک فعلی‌ ایران، روسیه، کشوری است که به استفاده در چنین روش‌هایی‌ به قصد از سر راه برداشتن مخالفان و منتقدان شهره است و در ضمن نشان داده که با تضمین بازگشت سود سرمایه‌ حاضر است هر خدماتی را به ایران ارائه دهد که هنوز سؤ قصد ناموفق به ویکتور یوشچنکو, فعال سیاسی غربگرا در اوکراین به وسیله سم دیوکسین، قتل الكساندر ليتونينكو, مأمور سابق سرویس جاسوسی شوروی به وسیله تالیوم ردیکتیو، قتل يوري اشچكوچكيخين, روزنامه نگار منتقد روزی در سال ۲۰۰۶ و ده‌ها نمونه مشابه را فراموش نکرده ایم.

برنامه ریزان کودتا جمعی متشتت با روش‌های گوناگون و عکس‌العمل‌های متفاوت را تشکیل میدهند که هدفی‌ مشترک را دنبال میکنند؛ به زنجیر کشیدن مردم در چنبره خواست‌های خودشان. نوع عکس‌العمل‌هایی‌ که از چنین جمعی می‌توان انتظار داشت از پیشنهاد تشکیل حکمیت را شامل میشود تا رادیکال‌ترین پیشنهادات و اعمال مانند اعدام موسوی یا تشکیل کهریزک. چیزی که واضح مینماید مستقل تر بودن هسته‌هایی‌ در این جبهه در مرحله هدف یابی‌ و عمل است، هسته‌هایی‌ که جسارت خود را از حمایت مستقیم رده‌های بالای آن سمت سیاسی میگیرند. هسته‌هایی‌ که از لحاظ فکری این مجوز را دارند که چنین سناریو یی را اجرا کنند و هم از لحاظ لجستیکی میتوانند چنین امکانی را برای خود مهیا کنند که شاید تنها چراغ سبز انجامی یا عدم مخالفت در مقابل چنین خواستی‌ آخرین چیزی است که ماشه این حماقت را میچکند.

چیزی که مبرهن است تنها ترس و هراس از عواقب اجتماعی چنین عملی‌ است که مجموعه حکومت را وادار کرده هر آنچه میتواند بکند را نکند، هراس از شروع یک موج جدید اجتماعی با ابعادی جدید و مختصاتی متفاوت از آنچه که تا الان بود که اگر چنین ترسی‌ نبود تا الان حکومت بارها چنین قدمی‌ را برداشته بود. تست کردن و افکار سنجی کردن جامعه میتواند یک پیش قدم باشد برای چنین عملی‌ که تحمل انتقادت شیخ کاری است که از توان اینها خارج است و چیزی که میتواند چنین برنامه و نقشه‌ای را خنثی کند عکس العمل ماست، "ما" به عنوان برایندی از همه نیرو‌های فعال، چه در سطح حاکمیت و چه در سطح جامعه! که به این خام اندیشان نشان دهیم که انجام چنین نقشه احمقانه‌ای تنها در چند اعتراض بازتاب نخواهد داشت که کلّ ساختارشان را خواهد بلعید و عاقبتی متفاوت را در پیش چشمانشان خواهد گذشت.



خود را آماده استقبال از یک خرداد پر حادثه دیگر کنیم (۱)


در آستانه یک سالگی جنبش سبزمان اتفاقاتی در جریان است: تحرک رهبران جنبش افزایش یافته که بعد از یک دوره طولانی‌ کم مناسبتی که توهم خواباندن حرکت اعتراضی را در اذهان بیمار خیلی‌‌ها متبادر کرده بود، نوید اتفاقات مبارکی را میدهد. مسیری را طی‌ کردیم و دستاوردها و تجاربی کسب کردیم که شاید نگاهی‌ گذرا به آنچه که به ما کمک می‌کند و آن چه که پای حرکتمان را کند می‌کند اولین و مهمترین کاری است که باید هر کدام انجام دهیم.فهرستی از کارهایی که هر کدام میتواند موضوع ده‌ها مقاله باشد فهرست وار لیست شده، چیز‌هایی‌ که موضوع بیانیه و مصاحبه‌های مهندس موسوی و آقای کروبی در هفته‌های اخیر هم بوده و لزوم پرداختن به آن را نشان میدهد.

چه باید بکنیم

۱- ناامیدی را از خود دور کنیم: یک نگاهی‌ بندازیم که تا کجا پیش آمده ایم و نظری بندازیم که دایره حمله خود را تا کجا گسترش داده ایم! حرکتی که با محوریت یک انتخابات شکل گرفت تبدیل شد به جنبشی که خواستار اعتلای انسانیت انسان است، سخن ما دیگر فقط انتخاب یک فرد نیست که حرمت نهانیدن حقوق فردی تک تک ماست! سال ۱۳۵۲ تا سال تیر ماه ۱۳۵۷ مردم تنها حول محور مطالبات صنفی تجمع میکردند و تقریبا تجمع بزرگی‌ نداشتیم، مگر آنکه سرلیست خواست‌های آن چیزی مانند افزایش حقوق باشد! ۵ سال طول کشید تا به آنجا برسند که خواست بنیادینی مانند آزادی مدنی را مطرح کنند، چیزی که ما در کمتر از ۲ ماه به آن رسیدیم. حرکت خود را برای برگزاری یک سالگرد شکوهمند آغاز کنیم.

۲- بر نقاط مشترک تاکید کنیم و خواست‌های حداقلی را برای پیروزی پر رنگ کنیم: جنبشی می‌خواهیم داشته باشیم که علاوه بر بازچینش قدرت سیاسی به نفع مردم، خواستار به زیر یک چتر آوردن همه ایرانیان فارغ از مذهب، عقیده و رای است، مؤلفه‌های که در سالهای اخیر دلیل بسیاری از ظلم‌های رفته بر مردم بوده است. پس کمی‌ گسترده تر بنگریم و فقط منویات فردی خود را لحاظ نکنیم. حداقل‌ها را بشناسیم و فریاد بزنیم. چکیده این بخش از زبان مهندس موسوی در دیدار با دوستان ملی‌ مذهبی‌: «همه باید دور هم و کنار و همدل یکدیگر باشیم؛ باید روی «حداقل‌ها» توافق کرد. شعارهایی را برگزینیم که قدرت وصل‌کردن و همراه ساختن حداکثری داشته باشد. همان‌طور که رنگ سبز، شاخصی حداقلی برای پیوند یافتن شهروندان معترض به وضع موجود شده است، باید بر محورهایی حداقلی برای پیشبرد و گسترش جنبش سبز اجماع کرد.»

۳- منحرف نشویم: سخنانی همانند آنچه که در مورد رابطه حجاب و زلزله گفته میشود و تاکید‌هایی‌ که آگاهانه توسط جتنی و احمد خاتمی بر آن صورت می‌گیرد فوایدی هم برای دولت کودتا دارد که یکی‌ از آنها سطحی کردن بحث‌ها و انتقادات ماست! دولت کودتا می‌خواهد بحث به گونه‌ای دیگر پیش برود پس از راههای مختلف این مطلوب را پیگیری می‌کند. یکی‌ دیگر از روش‌های ایجاد انحراف نفوذ به درون جنبش و ایجاد انحراف در ارکان مختلف خصوصا سطح خواست‌های جنبش است. کسانی‌ که خواست‌های جنبش را آگاهانه یا ناآگاهانه تا سطح سختی بالا میبرند و بار جنبش را سنگین میکنند و کسانی‌ که خواست‌های حزبی و تشکیلاتی خود را سوار زین جنبش میخواهند کنند. بر روی حداقل‌های خودمان تمرکز کنیم.

۴- توقع خود را از آسمان به زمین آوریم: روز ۲۲ بهمن هم بردیم و هم باختیم! بردن ما آن بود که روزی دیگر هم حکومت را به چالش کشیدیم و باز یکی‌ از اعیاد حکومت را به نمایش پلیس امنیت تبدیل کردیم و نمایشگاهی از هراسی که در دل آنهاست، دقیقا همان که باید میشد! و چرا باختیم: انتظار داشتیم که نسخه دولت کودتا و حکومت جائر به یک روز در هم بپیچیم، فارغ از پرداختن به "به مصلحت بودن یا نبودن"، این امر شدنی نبود، در دایره واقعیت‌ها امری بود محال، توقعی بود که ایجاد شده بود و ضربه زد! توقعات خود را واقعی کنیم، نه آنقدر کم که به سکون بیانجامد و نه آنقدر زیاد که محال بنماید

۵- فردی بیندیشیم و تشکیلاتی عمل کنیم: هر کدام از ما خواست‌های شخصی‌ خود را داریم، هر کدام اولویت خود را داریم و بر طبقه آن عمل خود را تنظیم می‌کنیم، ولی‌ در یک پروژه عزیزم سیاسی این یعنی‌ تفارق و تقسیم نیروها و شکست! هر کدام از ما وظیفه داریم که از لحاظ فکری کمک کنیم، یاری کنیم و مشاورت دهیم، از طریق نوشته، نظر،... ولی‌ در مرحله عمل باید به اندرز‌های رهبران مورد وثوق مان اطمینان کنیم ، حتا اگر مخالف خواست شخصی‌ مان باشد

۶- بر روی کارهایی تمرکز کنیم که بیشتر موثر است: زمان کوتاه است و نیروهاا محدود و حریف قدرتمند! به جای کارهایی که دوست داریم به کارهایی بپردازیم که موثر تر است و بیشتر کمک می‌کند! مباحث دنیای مجازی نباید مورد غفلت قرار بگیرد، ولی‌ نباید تبدیل شود به سرلیست کارها، سرنوشت در خیابان‌های ایران در جریان است

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

حدیث خودکشی‌ نهنگ‌هایی‌ که باید به آب بازگردانیده شوند


دانشجویانی که دستگیر میشوند و روزنامه‌هایی‌ که به مسلخ میروند، اندیشمندانی که به کنج عزلت رانده میشوند و تحول خواهانی که در زیر خروار‌های جهالت مدفون میشوند، بند هایی‌ که هر روز بیشتر بر پای دگر اندیشان تنیده میشود و حصار هایی‌ که هر روز افزون تر از دیروز قد میکشند و خودنمائی میکنند و زمزمه‌هایی‌ که هر روز بیشتر در پس هیاهوی تمامیت خواهان میمیرند یا به قتگاه کشنده میشوند.

حدیث حاکمیت ایران امروز دیگر حدیث استبداد پیشرونده نیست که حدیث مستبدانی است که بر همه جا و همه چیز دست انداخته اند، حدیث انسان‌هایی‌ است که انسانیت را گونه‌ای دیگر تعریف میکنند، گونه‌ای که در آن حق انتخاب، حق آزادی، حق دانستن، حق شمرده شدن و حق خواستن جعلیاتی است که خدایان آنها نمیپسندند، انسان‌ها آفریده شده اند تا اطاعت کنند، نه از خدا که از نمایندگان خود خوانده خدا. حدیث امروز ایران حدیث خود استبداد است، در قامت حاکمیت، حاکمیتی نه برخاسته از مردم که اتفاقا قد کشیده در مقابل خواست مردم!

کشتار دانستن و قتل‌عام صاحبان اندیشه دقیقا آن چیزی است که این حاکمان سوار بر اسب قدرت هدف دارند، نمیخواهند که دانش انتشار یابد که آگاهند که انتشار آن یعنی‌ به خطر افتادن حریم آنها، حریمی که تنها در سایه نادانی ما تداوم دارد، میخواهند نادانی را نهادینه کنند، تاریخ جدید بنویسند و معانی جدید پایه گذاری کنند و در سایه این نادانی‌ حقی‌ جدید برای انسان تعریف کنند، حقی‌ که در حوزه آن حاکمیت بر سرنوشت مطرح نیست، که حکومت‌ها دیگر حاصل خواست مردم نیستند که اتفاقا چوپانانی هستند از برای رمه مردم، که خدا دیگر رحیم نیست که اتفاقا فقط جبار است، که رحمت تنها از آن کسانی‌ است که اتفاقا انسانیت انسان را نفی کنند، کسانی‌ که سر به پایین اندازند و هیچ نگویند و نشنوند و نخوانند غیر از آنکه این خدایان دنیای جدید می‌گویند!

میخواهند داستان را گونه‌ای دیگر پیش ببرند؛ نادانان بر تخت سوار باشند و صاحبان اندیشه فرسوده در کنجی در حال احتضار، گوشه نشینی و احتضاری که واقع نمی‌شود مگر آنکه مردم هم همپای حاکمیت کنونی در آن نقش ایفا کنند، پس ابتدا سلب اعتماد میکنند تا این دو بال پرواز را، مردم و اندیشمندان، دور از هم، منفردا، به حرکت درآیند، حرکتی که پرواز را مقصود ندارد که سقوط فرجام آن است! که چون سیاه قلبند و سیاه چهره و واقف بر آگاهی‌ مردم از این سیاهی دل و رو، پس ابا ندارند در تبلیغ همداستانی اندیشمندانی در سیاهی شان، تا آن تفرقه پا بگیرد که "اندیشمندان تنها" و "مردم جدا" رمز پیروزی آنهاست.

اندیشمندان پهنه زرین کشور ما شاید غبار‌های شبق گونه‌ای بر لباس داشته باشند ولی‌ سیاه قلب نیستند، این را چهره سرشار از عرق تلاش و چهره سرخ از سختی راه و حنجره خسته از فریاد گواهی میدهد، این را خشم بدکارانی که از ظلمات درون شان اطمینان داریم شهادت میدهد، این را لبخند‌هایی‌ گواهی میدهد که بر چهره دارند و جهل ما را نمیخواهند، زمزمه‌هایی‌ بر لبشان که دانستن را نه تنها حق ما میدانند که خود دانستنی‌ها را فریاد میزنند.

هنوز کسی‌ راز خودکشی‌ نهنگ‌ها را نمی‌داند، نمی‌داند که چرا نهنگ‌ها خود را از آبی‌ دریاها به سیاهی خاک میکشانند تا جان دهند، هیچ کس نمی‌داند که راز این خواست چیست، خواستی‌ که از ذهنی‌ مریض برمیخیزد و در نهایت فرجام خود را به فرجام نهنگ تبدیل می‌کند، ذهن مریضی که مرگ را آرزو دارد و سیاهی خاک را که روشنایی آبی‌ اقیانوس‌ها محل حیات آن نیست، و چه نا‌ عادلانه که مرگ نهنگ فقط مرگ این ذهن مریض نیست که همه چیز به فرجام تباهی دچار خواهد شد و چه رقت بار حدیث بازندگانی که از مرگ بدکاران نا‌ امیدند و چشم امید به این مرگ دارند تا دوباره در نوزاد نهنگی جدید متبلور شوند تا اندام بیفزایند به نهنگانی تنومند تبدیل شود! نهنگانی که طعمه‌ای جدید خواهند بود برای موجوداتی که هدفشان سیاهی خاک است.

جامعه امروز مان در حال غرق شدن است و گنداب جهالت حاکمان هر روز بیشتر ما را در خود فرو میبرد، از مرگ نمیهراسند چون نابودی آرمان آنهاست، آنقدر فرو میروند و فرو میبرند تا نفسی بر تن مان نماند که این کار حاصل نمی‌شود مگر در سایه قصور ما، آرام باشیم و دست و پا نزنیم تا فرو رفتن مان را تعجیل نکنیم و به ندای عقلی که سالهاست مستبدان بر انزوای آنها تلاش کرده اند گوش فرا دهیم و طنینی بیش از گذشته!

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

نیک‌آهنگ و نوری زاد، دو روی سکّه چرخش


نیک‌آهنگ و نوریزاد دو روی سکه تغییرند، تغییری که اگر چه با الگویی کاملا متفاوت انجام شد ولی‌ به هر حال به ترک یک نقش در یک جناح و پذیرفتن نقشی‌ جدید نه الزاماً در جناح مقابل منتهی‌ شد. انگیزه‌های منتهی‌ به این تغییر موضوع تفاسیر متفاوتی بوده که شاید هر کدام مالک بخشی از حقیقت باشند. به هر حال در نظر گرفتن مجموعه عوامل دخیل مانند خاستگاه فکری، دوری یا نزدیکی‌ به فضای سیاسی کنونی ایران بالطبع آن نزدیکی‌ به شرایطی که کنشگران اصلی‌ یک سمت سیاسی در آن دست به عمل سیاسی میزنند و در نهایت بررسی اتفاقاتی که کمتر رنگ اجتماعی و شاید بیشتر شخصی‌ دارند قضاوتی در اختیار انسان قرار میدهد که شاید بتوان با کمک آن این تغییر را ریشه یابی‌ کرد. در مورد شخص نوریزاد این قضاوت سهل تر است که ایشان نه تنها این تغییر را به رسمیت شناختند که حتا صریحأ در مورد "چرایی" این تغییر سخن رانده اند و آن را به مربوط به رفع یا نسخ دلایلی میدانند که به رفتار گذشته ایشان منجر میشد نامه اول ایشان صریحأ گویای این سوال است. در مورد نیک‌آهنگ با طیفی از دلایل روبرو هستیم که از مسائل شخصی‌ تری که منجر به دلخوری ایشان از شخص خاتمی و دولت ایشان است را شامل میشود تا مسائل بزرگتر، دلایل شخصی‌ که قطعاً قادر به پذیرفتن نقش "دلیل اصلی‌" نیستند که شاید تنها بتوان به آنها به عنوان یک نقطه آغاز نگریست. عدم حمایت گروه‌های فعال اصلاح طلب از ایشان در پی‌ گسست ایشان از این سمت سیاسی که در تشکیل ائتلافی مستقل در انتخابات شورای شهر سال ۱۳۸۱ نمود یافت و به شکست ایشان منتهی‌ شد نیز دلیلی‌ دیگری است که باز هم فاقد قوت کافی‌ برای پذیرفتن این نقش است. زیستن در خارج از کشور و دور بودن از فضای واقعی‌ حاکم بر عرصه‌های مختلف هم دلیل دیگری‌ است که در در توجیه علت این تغییر تدریجی‌ ذکر میشود، آفتی که دامنگیر بسیاری از عزیزان "بریده از تحلیل کنشگران داخلی‌" ساکن در خارج کشور میشود، عاملی که باعث میشود که فرد با مختصات فرهنگی‌ و سیاسی کشور ثانی‌ دست به قضاوت در مورد معادلات داخلی‌ ایران بزند، موردی که منجر میشود که فرد اولا هزینه‌های بودن و ماندن را لحاظ نکند و ثانیا توقعی غیر واقعی از دایره حرکت و "آنچه می‌توان گفت" و " آنچه می‌توان کرد" و کلا "آنچه که به مصلحت هدف است" در ذهن خود ایجاد کند! البته دسته بندی‌های درون گروهی بین فعالین عرصه فرهنگ هم بی‌ تاثیر در حدت و شدت جهت گیری‌های اجتماعی نیست که با توجه به جوان بودن و احساساتی‌ بودن شخصیت این هنرمند می‌توان آن را عاملی شمرد در کنار بقیه عوامل.


۱۰ ماه از انتخابات ۲۲ خرداد می‌گذرد، روزی که منجر به یک تغییر انقلاب گونه در همه ارکان جامعه سیاست زده ایران شد، گروه‌های مختلف سیاسی وارد یک جنگ تمام عیار شد و به دنبال آن کنشگران دیگر عرصه‌ها هم جنگ‌های نهانی در ظاهری ناپایدار را آشکار کردند، انتقادات رنگ حمله به خود گرفت و مرزبندی های آشکار تری نسبت به "آنچه که بود" در طرفین شکل گرفت. در عرصه فرهنگی‌ هم چنین اتفاقی‌ حادث شد، به دنبال حوادث هفته های تبلیغات و در پی‌ آن حوادث بعد از انتخابات طیف فعال در بدنه‌های مختلف فرهنگی‌ اعم سینما، مطبوعات، انجمن های مختلف فرهنگی‌ و حوزه‌های مختلف صنعت نشر موضع گیری‌های عیان تری نسبت به آنچه که به آنچه که به آن معتقد بودند اتخاذ کردند و حتا گاهاً چرخشی انقلاب گونه در افکارشان شکل دادند و بالطبع آن سنگر‌هایی‌ که خاستگاه های خود میدانستند را ترک گفتند و بر اساس آنچه درست میپندشتند نقشی‌ دیگر پذیرفتند.

محمد نوری زاد، نویسنده اصولگریی که سابقه‌ فعالیت در روزنامه کیهان را دارد و بیش از این با پسوند تندرو در مجامع ادبی‌ شناخته میشد و نیک‌آهنگ کوثر، کاریکاتوریست خوش ذوقی که نقش‌هایش زینتگر روزنامه‌هایی‌ بود که بعد از دوم خرداد مجال تنفس میفتند از مثال‌هایی‌ هستند که این چرخش ها را تجربه کردند؛ اولی‌ در یک دوره کوتاه مخرجی شد برای صریح‌ترین انتقادات به بدنه محافظه کار نظام و شخص رهبر و آن یکی‌ در یک بازه بلند تر زمانی به منتقدی تبدیل شد سرسخت بر علیه سید محمد خاتمی و میر حسین موسوی از رهبران جنبش سبز، اولی‌ چرخش خود را فریاد زد و "آنچه کرده بود" را حاصل اشتباهات درکی خود دانست و آن دیگری منکر هر چرخشی شد و قضاوت عمومی‌ معتقد به این چرخش را با توجیه "نقشی‌ که برای خود به عنوان خبرنگار و نه سیاستمدار قائل است" جواب داد، به هر حال این چرخش‌ها اتفاق افتاد و نقش‌ها تغییر کرد، ولی‌ شاید با نگاهی‌ دقیق تر بتوان خاستگاهی متفاوت برای این دو نوع تغییر متصور شد

محمد نوریزاد، هنرمندی که فعالیت هنری خود را با روایت فتح کلید زد و با ساختن فیلم‌های کوتاه و نگرش مقاله‌های فرهنگی‌ و سیاسی با موضوعیت اتفاقات جاری در روزنمه‌های کیهان و رسالت تداوم بخشید. از نظر دسته بندی‌های مرسوم ایشان نویسنده‌ای ولایت مدار بود که از اقرار به غرق شدن در "بحر ولایت" شرمندگی یا ابایی نداشت. سالها بر طبق اعتقاد به آنچه که در اولین نامه جنجالی بعد از انتخابات توضیح داد نوشت و فعالیت کرد و از هیچ تلاشی برای حمله به طیفی که اصلاح طلبان نامیده می‌شدند و دفاع از آن طیف موسوم به محافظه کاران فرو نگذاشت، تا آنکه عقربه‌های زمان چرخید و برگه‌های تاریخ ۲۹ خرداد سال ۱۳۸۸ را نشان داد، هفته بعد از انتخابات ریاست جمهوری که منجر به درگیری‌های شدیدی گشت، تا بدانجا که آقای خامنه‌ای در نطقی تاریخی‌ حجت را بر مخالفان تمام کرد و واضحاً از جایگاه رهبر به سمت یکی‌ از طرفین جانبدارانه خطبه نماز جمعه را بجا آورد و داستانی دیگر آغاز گشت. این قسمتی‌ از اولین نامه محمد نوریزاد است خطاب به آقای خامنه ای:

"......حوادث بعد از انتخابات ، همه معادلات فكري و انساني ما را بهم زد . رفتاري كه تحت امرحضرتعالي بامردم شد ، رفتار همشان و همطراز زحمت و فهم و همراهي مردم نبود . مردم اگر انتظار داشتند اين رفتار را از ماموران خود سر نظام ببينند ، درعوض ، انتظار اين راهم داشتند كه رهبرشان ، بلافاصله به رسم علي علي هاي مكررش ، همچون علي به مددشان بيايد و دادشان بستاند . نه اين كه مرتب روح و رفتار وحشيانه ماموران را تاييد كند و به مردم معترض خودش ، همسنگ اغتشاشگران و براندازان نگاه كند.....

شما درآن سالها ، مسئوليت چنداني نداشتيد اما در اين سالهاي رهبري ، كدام مسئوليت است كه بدون تاييد شما مقبوليت داشته باشد ؟ و چرا اين سخن ، به جان جامعه درنيفتاد ؟ و چرا جامعه از نورانيت آن بهره مند نشد ؟ پاسخم را خود مي دانم : درقرآن نيز سراسرنورهست اما آيا به چه ميزان در طريقت ما سهم دارد ؟ درباره همان سخنان ديرين شما ، بگويم كه ما هرگز شخص شما را به آن آفات مورد اشاره متهم نمي كنيم اما شما هم درخيرخواهي ما شك نكنيد"

نامه‌ای که با ذکر دلیل "آنچه که کرده بود" آغاز شد و به "آنچه که به آن رسیده بود" به پایان برد و در جای جای آن از طرح گلایه‌هایی‌ که مستقیماً رهبر را نشانه رفته بود ابا نکرد، عملی‌ که در قاموس فعالین مطبوعات داخل کشور هنوز عملی‌ است که تابو محسوب میشود و هزینه‌هایی‌ سنگین در پی‌ خواهد داشت. گذشت زمان ثابت کرد که نگرش این نامه حاصل یک لحظه احساسی‌ ناشی‌ از یک اتفاق نبود، نامه از پس نامه و مصاحبه از پس مصاحبه تداوم تفکر برخاسته از این تغییر را تایید کرد، محمد نوری زاد دیگر نویسنده‌ای نیست که آرمان‌های خود را در کردار آقای خامنه‌ای می‌بیند! در مورد علل این چرخش بحث زیاد رفته که تحلیل‌هایی‌ هماند تعلق قلبی ایشان به خمینی و بالطبع آن شخص میرحسین و مشاهده آنچه که نظام میتواند با چنین فردی بکند را شامل میشود تا ربط دادن آن به ظهور طیفی جدید از محافظه کاران و تعریفی‌ جدید از محافظه کاری، استدلالی که حتا به فرض صحت دلیلی‌ برای این تغییر نیست که بروز این تحول اتفاقا خوانی پر نعمت جدید برای هم قطاران قدیم ایشان گشود! پیرو این نامه مجموعه‌ای از مصاحبات و نامه‌های دوم و سوم از طرف ایشان منتشر گشت که آنها نیز حاوی تند‌ترین حمله‌ها به شخص رهبر و دیگر ارکان نظام بود تا به دستگیری ایشان در روز ۲۹ آذر منتهی‌ شد.

اما تغییر‌ها فقط به این جناح محدود نشد که ریزش‌هایی‌ هم جناح مقابل داشت، هر چند که این تغییر جبهه هیچگاه صریحأ از طرف فاعل تایید نشد। نیک‌آهنگ کوثر، کاریکاتوریستی که هرازگاهی دستی‌ درنوشتن دارد و زندگی‌ هنری خود را بر فراز درخت پر بار نشرییه آقای صابری، گل آقا، آغاز کرد، ابراهیم نبوی سالها بعد این آغاز را این گونه تصویر می‌کند "روزی جوانی بلند قد با لهجه‌ای شیرازی که سالها بعد...". به هر حال تا سالها آثار این هنرمند باهوش زینت گر روزنامه و نشریاتی همانند آفتاب امروز، بنیان، ایران امروز، مشارکت، نوروز، همبستگی‌،... بود تا سرانجام لطف آنروز‌های بدنه مستبد پیش رونده شامل حال ایشان شد و در پی‌ طرح از مصباح یزدی در قامت یک تمساح سبز شکایت و تحصن و تجمع‌هایی‌ که خواهان برخورد با ایشان بودند شکل گرفت و حکومت هم مضایقه نکرد که در نهایت به مهاجرت ایشان به خارج از کشور و راحل اقامت افکندن در جایی‌ غیر از ایران منتهی‌ شد. سرنوشتی تکراری، نویسنده‌ای که در پی‌ فضای باز ناشی‌ از سر کار آمدن دولت خاتمی صدای خود را تا دورترین درز‌های کشور می‌کشاند و حکومتی که می‌خواهد این صداهای منتقد را به چراغ جادو برگرداند. به هر حال در خارج از کشور نیک‌آهنگ داستان خود را با کار در نشریاتی مانند روز آنلاین و وبلاگ‌ها و وبسایت‌های شخصی‌ ادامه داد، ولی‌ طی‌ این مدت تغییری شگرف نسبت به "آنچه که کنشگران عرصه مطبوعات از ایشان انتظار داشتند" ایجاد کرد، جهت گیری‌های ایشان که با رنگی‌ غلیظ در نوشته‌های منثور بر علیه موسوی و خاتمی نمایان شد که البته با رنگی‌ کمتر ولی‌ پیش رونده در کاریکاتور‌های ایشان هم نمود پیدا کرد، تا جاییکه این روزها می‌توان تعلق ایشان را به یک جناح فکری و نه فقط سیاسی مورد تردیدی جدی قرار داد. چرخشی که هیچگاه صریحأ از طرف نیک‌آهنگ مورد قبول واقع نشد.


نیک‌آهنگ و نوریزاد دو روی سکه تغییرند، تغییری که اگر چه با الگویی کاملا متفاوت انجام شد ولی‌ به هر حال به ترک یک نقش در یک جناح و پذیرفتن نقشی‌ جدید نه الزاماً در جناح مقابل منتهی‌ شد. انگیزه‌های منتهی‌ به این تغییر موضوع تفاسیر متفاوتی بوده که شاید هر کدام مالک بخشی از حقیقت باشند. به هر حال در نظر گرفتن مجموعه عوامل دخیل مانند خاستگاه فکری، دوری یا نزدیکی‌ به فضای سیاسی کنونی ایران بالطبع آن نزدیکی‌ به شرایطی که کنشگران اصلی‌ یک سمت سیاسی در آن دست به عمل سیاسی میزنند و در نهایت بررسی اتفاقاتی که کمتر رنگ اجتماعی و شاید بیشتر شخصی‌ را دارند قضاوتی در اختیار انسان قرار میدهد که شاید بتوان با کمک آن این تغییر را ریشه یابی‌ کرد. در مورد شخص نوریزاد این قضاوت سهل تر است که ایشان نه تنها این تغییر را به رسمیت شناختند که حتا صریحأ در مورد "چرایی" این تغییر سخن رانده اند و آن را به مربوط به رفع یا نسخ دلایلی میدانند که به رفتار گذشته ایشان منجر میشد نامه اول ایشان صریحأ گویای این سوال است. در مورد نیک‌آهنگ با طیفی از دلایل روبرو هستیم که از مسائل شخصی‌ تری که منجر به دلخوری ایشان از شخص خاتمی و دولت ایشان است را شامل میشود تا مسائل بزرگتر، دلایل شخصی‌ که قطعاً قادر به پذیرفتن نقش "دلیل اصلی‌" نیستند که شاید تنها بتوان به آنها به عنوان یک نقطه آغاز نگریست. عدم حمایت گروه‌های فعال اصلاح طلب از ایشان در پی‌ گسست ایشان از این سمت سیاسی که در تشکیل ائتلافی مستقل در انتخابات شورای شهر سال ۱۳۸۱ نمود یافت و به شکست ایشان منتهی‌ شد نیز دلیلی‌ دیگری است که باز هم فاقد قوت کافی‌ برای پذیرفتن این نقش است. زیستن در خارج از کشور و دور بودن از فضای واقعی‌ حاکم بر عرصه‌های مختلف هم دلیلی‌ است که در مورد این تغییر تدریجی‌ ذکر میشود، آفتی که دامنگیر بسیاری از عزیزان "بریده از تحلیل داخلی‌" ساکن در خارج کشور میشود، عاملی که باعث میشود که فرد با مختصات فرهنگی‌ و سیاسی کشور ثانی‌ دست به قضاوت در مورد معادلات داخلی‌ ایران بزند، موردی که منجر میشود که فرد اولا هزینه‌های بودن و ماندن را لحاظ نکند و ثانیا توقعی غیر واقعی از دایره حرکت و "آنچه می‌توان گفت" و " آنچه می‌توان کرد" در ذهن خود ایجاد کند! البته دسته بندی‌های درون گروهی بین فعالین عرصه فرهنگ هم بی‌ تاثیر در حدت و شدت جهت گیری‌های اجتماعی نیست که با توجه به جوان بودن و احساساتی‌ بودن شخصیت این هنرمند می‌توان آن را عاملی شمرد در کنار بقیه عوامل.

راز اعتلای هنر در آزادی آن است و عدم حصر آن در چارچوب‌های مختلف، نگارنده به این امر واقف است و قصدی در مورد قضاوت این تغییر‌ها ندارد، یعنی‌ درستی‌ محتوای فکری مبدأ و مقصد این تغییر‌ها مورد قضاوت این نوشته نیست که تنها سعی‌ شد چگونگی‌ این دگردیسی ریشه یابی‌ شود! آنچه که مبرهن مینماید این مودلیل برای شخص نوریزاد بیشتر معنایی است تا نیک‌آهنگ، بیشتر بر باورها تکّیه دارد و آنچه که مجموعه اعتقادات ایشان را می‌سازد، تا جاییکه در میانه میدان فریاد می‌کشد و آگاه بر عواقب عمل می‌کند، عطای احترامی و سابقه‌ای را که در سمتی‌ دارد را به لقایش می‌بخشد و ترجیح میدهد "آنگونه که درست می‌پندارد" رفتار کند. در مورد چرخش نیک‌آهنگ هر آنچه که در مورد نوریزاد گفتیم شاید صدق کند، ولی‌ با رنگ و بوی کمتر، به عبارتی رد پای باورهای اعتقادی در آنها کمتر است، یعنی‌ مثلا در دوره‌ای که نقش پذیری فردی مثل خاتمی نسبت به بقیه کنشگران و حتا ماقبل خود ایشان کمتر است بیشتر مورد عنایت آثار ایشان قرار می‌گیرد که گویای نقشی است که حافظه شخصی‌ ایشان بازی می‌کند در قضاوت اجتماعی ایشان. قضاوت‌ها یی که روز به روز بیشتر تشدید میشود و با بازخورد‌های منفی‌ و مثبتی که در محافل مختلف با آن صورت می‌گیرد تشدید میشود و نمود‌های بیشتر می‌یابد. نقش اعتقاد و احساسات در این چرخش و سهمی که هر کدام ایفا میکنند شاید مهمترین تفاوت این دو نوع تغییر رفتار باشد.



۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

خدایان مستبدی که حاکمان می‌‌آفرینند




"اندیشه آزادی هرگز در عمل آفریدگار وجود نداشته! از ازدحام آرا مردم چیزی جز شورش و نا‌ بسامانی عاید نمی‌شود؛ شورش و نا‌ بسامانی در جهانی‌ که برای عبودیت و ثبت آفریده شده گناه است! مشیّت الهی با فرمان بیان میشود، نه با برهان. خداوند خود مستبد عالم بود ... " از چشم غربی، جوزف کنراد، ترجمه احمد میر علایی
متن بالا قسمتی‌ از سند دولتی است که رئیس امنیت مستبد و جنایتکار حکومت جاری روسی در رمان "از چشم غربی" در توجیه اعمال خود بیان میدارد، جملاتی که از اعماق اعتقاد یک سر سپرده برمیخیزد، از عمق وجود فردی که به آزادی به چشم یک ابزار مینگرد برای نابودی سعادتی که تنها در عبودیت قابل حصول است، عبودیتی محض به خدا و در نبود آن به بندگان و حکومت‌های جایگزین صالح آن و چه بسیار زنان و مردانی که با این اعتقاد کشته شدند و به تبعید فرستاده شدند، چه بسیار قلم‌ها که شکسته شد و کتاب‌ها که به توده‌ای از خمیر مبدل گردید. خدای رئیس امنیت این رمان، خدایی است که به استبداد نه تنها معنا میدهد که خود اولین مستبد عالم است، فرمان میدهد و آتشی و پاداشی، که استدلال و برهان در ادبیات وی جایی‌ ندارد، خدایی که حکومتی با هدف نیل به آن ساخته شد و کافران معتقد به آزادی آن را برانداختند و خدایی جدید آفریدند و دوباره آزادی را به مسلخ بردند و این تسلسل تلخ را باز آفریدند، نویسنده واقف است که خدای مستبد باز آفریده میشود تا حکومت‌ها برای سلطه خود به آن دست یازند و انقلاب تنها محملی است برای دست بدست شدن این خدا: "بی‌ قانونی‌ خود کامگی و بی‌ قانونی‌ انقلاب"
خدای مستبدی که گاه بی‌ نام است و بی‌ وجود، دور از دسترس در آسمان‌ها جایگاه دارد، و گاه هم جسم دارد و هم سبیلی به فراخی استالین، که در مورد اول همیشه کارگزارانی هستند که مدعی نمایندگی‌ خدایند و به نام وی زندان‌ها را لبریز میکنند و چوبهٔ دار را پیاپی سنگین. خدایانی که آفریده میشوند و سرنگون میشوند و باز آفریده میشوند ، در هیبتی‌ جدید، مستقل از زمان، تا آنجایی‌ که حکومتها به آنها نیاز دارند.
و چه تلخ که این حکایت ظهور‌ها و سقوط‌ها در سرزمین ما هم جاری است، خدایانی که مهربان از رحم آزادیخواهان زاده میشوند و در اندک زمانی‌ به اژدها یی مبدل میگردند که نه آزادی میشناسند و نه آن را مطلوب میشمارند، به نامش اسیر میکنند و شکنجه میدهند و میکشند و کارگزارانی که منتظر جهنم وعده داده شده نمیشوند، در همین دنیا آتشی برپا میکنند سوزنده تر از آن یکی‌ و تنها افرینش بهشت را وامیگذارند به آن خدا!
در سرزمین ما، خدای ما را کشتند، خدایی که با لفظ "به نام خداوند بخشنده مهربان" ستایش آن را آغاز میکردیم و کرامت و غفوریت او را هر دم زمزمه میکردیم که عبارت "لاه اکراه فی‌ الدین" را از خود وی آموختیم. خدایی که به نامش حتا آزار به حیوان هم حرام بود، نمی‌شد سر بر بالین گذشت اگر همسایه‌ای در زجر باشد. خدای ما سیاه رنگ نبود که عاشقی و عشق و مهربانی مجسم در خدای رویایی ما کجا و آن هیبت وحشتناکی‌ که اکنون به نامش ابرو که سهل است که جان میسانند کجا! خدای ما را کشتند تا خدای خود را علم کنند، خدایی که دیگر مهربان نیست، حاکم است و چه طنزی که در این دین دیگر مسجد محل نیایش نیست، و شاید نیایش از برای این خدا همان است که اینها اکنون در مساجد میکنند!
شعر گفتم و داستان نوشتم که به آنجا برسم که بگویم که این خدایی که به نامش همه چیز را به یغما میبرند و خانمان میسوزانند چیزی نیست غیر از ابزاری که نه آفریننده است و نه خالق که تنها ابزاری است اتفاقا "آفریده شده" برای نابودی آزادیخواهی و آزادیخواهان، که با آن خدای خیل خدا پرستان تنها در نامی‌ مشترک است، نام را میگیرند و هویتی جدید میافرینند و چوب حراج میزنند بر اعتقاد! که این حدیث، حدیث امروز و دیروز نیست، تا انسان بوده و استبداد بوده همین بوده و معابد و مساجد و کاهنان و کشیشانی که به نام خدا و به کام حکومت‌ها کشتند و بردند
عکس از وبلاگ "از فرادینه تا جور" برداشته شد

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

حرمت دار هدف کسانی‌ باشیم که قلمشان حقارت سکوت نپذیرفت و اکنون میزبان سرمای زندانند


عدنان حسن پور، محمدصدیق کبودوند، مجتبی لطفی، حسین درخشان، نادر کریمی جونی، محمد پورعبدالله، احمد زیدآبادی، کیوان صمیمی، عیسی سحرخیز، مسعود باستانی، محمد داوری، جواد ماهزاده، و شیوا نظرآهاری, اینها تنها تعدادی از نامهای هستند که تنها جرمشان این بود که قلمشان حقارت سکوت را نپذیرفت و اکنون در جایی، در کنجی در بندند, در گوشه ای، زیر فشار کسانی‌ هستند که نه قلم برایشان حرمت دارد و نه معنای انسانیت میفهمند که در نهایت آدمیت را تنها در اطاعت از یک مستبد میفهمند.

صبح بلند میشیم، لباس به تن می‌کنیم و راهی‌ سر کار یا دانشگاه می‌شویم و تفریح دم غروبی و شام شبی و خوابی‌ و فردا روز از نو و روزی از نو و در تمام این مدت کسانی‌ هستند که چیزی غیر از این انتخاب کرده اند، دقیقا انتخاب کرده اند که آنها هم میفهمند که آسایش چیست، میدانند که خوابیدن در تخت شخصی‌ با خوابیدن در کف سرد سلول، یا در نهایت تخت خالی‌ متفاوت است، معنای آزادی را میفهمند و میدانند که نعمت انتخاب اینکه "می‌خواهم در بقیه روز چه کنم" چیست، اینها را میدانند و چیزی دیگر انتخاب کرده اند! اینها همه چیزهایی است که انتخاب میشود، ولی‌ مشکل آنجاست که معیار‌های این انتخاب با هیچ منطقی‌ نمیخواند! مگر حقوق یک خبرنگار چقدر است؟ چه مزایایی برای یک خبرنگار در یک جامعه آزاد متصور است که اینگونه باید هر سختی و هر زجری را به جان بخرند؟ نمیتونستند مثل خیلی‌ از ماها یک زندگی‌ راحت انتخاب کنند؟ در ایران یا جای دیگه؟ حقشان نبود که گوش‌هایشان به جای فریاد‌های بازجو، پذیرای صدا‌هایی‌ مهربان تر باشد؟ یا سیاهی زندان و چشم بند آنقدر جذبه داشت که اینگونه بمانند؟

ننوشتم که به کسی‌ خرده بگیرم، دارد دل آخر شبی بود که فقط بر کاغذ ثبت کردم. مقصود این بود که به خودم و کسانی‌ که احیانا میزبان این درد دلها‌ها خواهند شد یادآوری کنم که درکشان کنیم که در نهایت بدانیم که میوه زحمات آنها تنها در پناه عمل جمعی ما به بار خواهد نشست! به امید آینده‌ای که در آن کسی‌ به سبب نشر آگاهی‌ در بند نباشد.

عکس از وبسایت رادیو فردا برداشته شده است

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

حرمت قلم و حرمت انسان و بازار مکاره‌ای به نام خبرگزاری و خبرنگاری















امروز پس از مدتی‌ بی‌ هدف قدم زدن در اینترنت، ناخواسته، گذرم افتاد به وبسایت یک خبرگزاری که بارها اسمش رو شنیده بودم، خبرگزاری پرچم، مکانی که از آن به عنوان یکی‌ از منابع نزدیک به دولت در رسانه‌ها یاد میشود! دلم نیومد دوستان رو بی‌ نصیب بذارم. چند عکس گرفتم و تصویر ترکیبی‌ ساختم و گذشتم و شروع کردم به پیدا کردن یک مختصر توضیح و سختی کار از اینجا شروع شد.

خواستم در مورد حرمت قلم بنویسم و حرمتداری خبرنگاری، خواستم در مورد لزوم رعایت اخلاق مرسوم در این عرصه بنویسم، خواستم بنویسم که فارغ از عقیده، فارغ از اختلاف دیدگاه و تنها بر اساس اعتقاد مشترک به قبح دروغ، قبح هتک حرمت، قبح همه آن چیزهایی که انسانیت یک نفر را زایل میسازه، تنها بر اساس این اعتقادات حداقلی لازم است یک سری اصول را محترم بداریم، خواستم بنویسم ... . افسوس!!! خیلی‌ چیزها می‌‌خواستم بنویسم که ننوشتم، دیدم بی‌ فایده است، بی‌ معناست از اخلاق سخن گفتن، برای کسانی‌ که انسانیتی که هدف اخلاق است برایشان بی‌ معناست! دیدم آب در هاون کوبیدن است سخن گفتن از حرمت قلم، برای کسانی‌ که اصلا آمده اند که قلم و میوه آن، دانایی، را به تاراج ببرند! دیدم حماقت است که برایشان توضیح دهم که انسان حرمت دارد در حالیکه که اصلا انسان شکل گرفته در ذهن آنها آنها با انسان من متفاوت است که مگر انسان من میتواند اینگونه همه چیز را زیر پا بگذرد! افسوس که نشد، تصویر را پاک کردم و یک تصویر جدید ساختم از دو خبری که شاید قسمتی‌ از هویت این خبرگزاری!!! را نشان میدهد. دوستان را دعوت می‌کنم از این بازار مکاره دیدن کنند