۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه

چگونه می‌توان به رسا کمک کرد



تلویزیون رسا، رسانه‌ بخش بزرگی‌ از کنشگران سبز است که به علت پاره‌ای از ملاحظات قادر به قبول کمک از هیچ نهاد دولتی غیر ایرانی‌ یا سازمان‌هایی‌ که شائبه وابستگی‌شان به دولت‌ها میرود نیست، تکیه‌اش بر مردم است و کمک‌های خورد آنها. سابق بر این کانال‌های تغذیه مالی از ایران برای خود تعریف کرده بود که به علت پاره از اقدامات حاکمیت موقتاً به محاق رفته است. به همین سبب ما اراده کرده ایم که این خلأ موقتی را با همیاری هم حل کنیم: با تاسی‌ به همه آن چیزهایی که به ما قدرت میدهد، همه آن چیزهایی که باعث شد حاکمیت را ماه‌ها درگیر خیابان‌ها کنیم و ۲ سال است عاجز از حل این بحران که همان تعداد ماست، شبکه‌های ماست و گروه‌های اجتماعی میخواهیم یاریگر رسا باشیم


برای کمک به رسا می‌توان به آدرس وبسایت این رسانه‌ رفت و با کلیک بر روی بخش کمک‌های مردمی، نحوه کمک را انتخاب کرد تا انجام شود. نحوه این کمک بوسیله شکل زیر با جزئیات توضیح داده شده است:


۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

دست بکار کمک به رسا شویم که بدون ما خواهد شکست


...شرحی طولانی‌ گفته شد تا به موضوع اصلی‌ برسیم: رسا این روزها حال خوبی‌ ندارد، حاکمیت راه‌های تامین مالی‌ رسا را بسته است، با کار اطلاعاتی‌ آنها را شناسایی کرده و با اقدامی امنیتی موقتاً به محاق برده‌شان و از آنجایی‌ که رسا خودخواسته کمکی‌ از هیچ دولتی نمی‌پذیرد اینک ادامه فعالیت‌اش در گرو یافتن راهی‌ برای حل این معضل است، آنهم به دست مایی که خود را صاحبان این جنبش میدانیم، مایی که این "تصاحب" و این "مالکیت" را فقط در ادعا تعریف نمی‌کنیم، مایی که حاضریم شبکه‌های دوستی‌ و اجتماعی خود را بکار اندازیم تا با جمع آوری کمک‌هایی‌ هر چند خرد، هر چند کوچک و هر چند قلیل تلاش کنیم تا این رسانه‌ را سرِ پا نگاه داریم. اینک آن روزی است که بسیاری از ما، چه در داخل، چه در خارج میتونیم تاثیر بگذریم، موثر باشیم. به صفحه رسا برویم و تکثر و تعداد خود را به یک تکیه گاه تبدیل کنیم و خدعه حاکمیت را ناکارا سازیم



"ما بی‌ شماریم" شعاری بود که همیشه سر داده ایم و روزها و ماه‌ها و بار ها، در مناسبت‌های مختلف عینیت آن را مقابل حاکمیت به نمایش گذشته ایم. از آن طرف هم حاکمیت نشان داد که "بی‌ رحم است"، "بیشرف است" و "در برخورد با اراده مقابل خود "بی‌ توجه به همه ارزش ها"، ولی‌ آیا همه این بی‌ شرفی و بی‌ اخلاقی‌، "بی‌ شماری" ما را در هم شکست؟ قدرت ناشی‌ از تکثر ما را حداقل موقتا به محاق برد؟ حاکمیت خواهد شکست، دیر یا زود که همه آنچه که حاکمیت برای به فردا وصل کردن امروزش کرد، در آینده نه چندان دور نابودش خواهد کرد، ولی‌ این آینده چقدر دور خواهد بود و این شکستن حاکمیت به چه منتهی‌؟ یقینا هر دو اینها نتیجه رشدی است که ما طی‌ ماه‌های در پیش رو خواهیم کرد، که خود فرزند اطلاعات و میزان گردش آن و بهرمندی از آن توسط طبقات مختلف جامعه دارد. ولی‌ چه باید کرد که این چرخه توزیع این اطلاعات را تسریع و کیفیت آن را همپای کمیت آن رشد دهیم؟

در بین رسانه‌‌های مختلف، تلویزیون هم از حیث نفوذ و هم تاثیرگذاری بالاترین پتانسیل برای توزیع متوازن اطلاعات مابین اقشار مختلف را داراست. آگاهی‌ به چنین امری منجر به این میشود که اولین اقدام حاکمیت‌هایی‌ که سودای ایجاد نظامی خودکامه را در سر دارند، انحصار این رسانه‌ است تا این  میدان را از نیروهای غیر همراستا خالی‌ کنند و البته خطرات احتمالی‌ آینده را به حداقل برسانند یا اینکه در هر انقلابی، مراکز پخش تلویزیونی یکی‌ از مکان‌هایی‌ است که به شدت مورد محافظت قرار می‌گیرد یا فتح آن به مثابه فتح حاکمیت است.

داستان ایران نیز به همین گونه است: حاکمیت با ایجاد شدیدترین نوع انحصار با برقراری شدید‌ترین نوع گزینش، رسانه‌‌ای با پرسنلی ایجاد کرده که به شدت و با تهاجمی‌ترین حالت ممکن وظیفه فکر سازی و هدایت افکار عمومی‌ به سمتی‌ که حاکمان ثواب می‌دانند دارد. حاکمیت مطلقا تاب ندارد کوچکترین خدشه‌ای به این انحصار وارد آید، حتا اگر آن شبکه‌ای کابلی در داخل کوی دانشگاه تهران باشد. از طرفی‌ مردم نیز تحمل این انحصار را چندان ندارند و با صرف هزینه‌های مالی‌ و با در نظر گرفتن خطرات، اقدام به استفاده گسترده شبکه‌های پخش شده از طریق ماهواره میکنند، چیزی که در قانون فعلی ممنوع است. هر روز یک قانون نو و یک ممانعت جدید و هر روز یک راه گریز جدید از طرف مردم. ولی‌ به هر حال از حیث نفوذ هیچ شبکه‌ای تاب رقابت با شبکه رسمی‌ جمهوری اسلامی را ندارد که یک علت‌اش پتانسیل وحشتناک مالی‌ آن است و از طرف دیگر هیچکدام از شبکه‌های پخش شده از خارج، مخصوصاً در بود سیاسی مشروعیت قابل قبولی در پیشگاه افکار عمومی‌ را ندارند.

این داستان محرومیت از داشتن رسانه‌ تصویری همیشه برای نیروهای داخلی‌ معضلی حاد بوده، تا جاییکه میرحسین موسوی شرط ورودش به انتخابات سال ۸۴ را در اختیار داشتن یک شبکه تعیین می‌کند، شرطی که از طرف حاکمیت صریحاً رد شد تا نشان دهد چه قدر بر داشتن این انحصار راسخ است، تا آنجا که از آن حقی‌ به مقام دوم کشور هم ندهد، کسی‌ که ابتدا به امر از ارکان این نظام است و غیر از این قرار بود منتخب اکثریت مردم هم باشد. بعد از چند ماه و عدم کاندیداتوری میرحسین و حادث شدن آن اتفاقت عجیب و قریب که منجر به انتخاب احمدی‌نژاد شد، شیخ مهدی کروبی، کسی‌ که خود قربانی یک توطئه میدانست دست بکار تاسیس یک شبکه برون مرزی ماهواره‌ای شد که با مشکلاتی که عمده آن مالی‌ بود از انجام آن باز ماند و اینجا بود که مشکل اصلی‌ رخ نمود: هزینه‌های تاسیس و نگهداری یک شبکه

جنبش سبز ایران و آمد آن تغییرات شگفت انگیز را ایجاد کرد، در همه سطوح. زنده نگاه داشتن احتیاج به اطلاع رسانی داشت، مهمی‌ که ابتدا به امر با رسانه‌‌های خلاقانه افراد درون آن انجام شد، اسکناس ها، برگه‌های کوچک، دیوار‌ها و پارچه نوشته‌های آویزان از پل هوایی‌ها شدند حامل پیام‌های جنبش. ولی‌ با گذر زمان بسته تر شدن فضا و سنگین تر شدن هزینه ها، باید راهی‌ دیگر جسته میشد تا مقابل توپخانه صدا و سیما صف آرایی کند، با آن عقبه عظیم مالی‌ و تکنیکی‌. احتیاج به ابزار تصویری داشتیم که علاوه بر رفع این معضل، بتواند اطمینان مردم را جلب کند که این مستلزم این بود که دست نیاز به سمت هیچ دولت خارجی‌ و هیچ نهادی که ظن وابستگی آن میرفت دراز نشود، رسانه‌‌ای مستقل که بتواند صدای جمع کثیری از افراد درگیر در جنبش از اندیشه‌های مختلف باشد و بدین سال "رسا" متولد شد، "رسا"یی که آرام آرام و تاتی‌ کنن آغاز بکار کرد و بعد از کوته مدتی‌ خود را به عنوان مرجعی برای کسانی‌ که خواهان برخورداری از اخبار بودند معرفی‌ کرد. "رسا"یی که مدعی است که فقط متعلق و مدیون به مردم داخل است، بلندگوی آنهاست. ولی‌ مشکلات کماکان بود. 

شرحی طولانی‌ گفته شد تا به موضوع اصلی‌ برسیم: رسا این روزها حال خوبی‌ ندارد، حاکمیت راه‌های تامین مالی‌ رسا را بسته است، با کار اطلاعاتی‌ آنها را شناسایی کرده و با اقدامی امنیتی موقتاً به محاق برده‌شان و از آنجایی‌ که رسا خودخواسته کمکی‌ از هیچ دولتی نمی‌پذیرد اینک ادامه فعالیت‌اش در گرو یافتن راهی‌ برای حل این معضل است، آنهم به دست مایی که خود را صاحبان این جنبش میدانیم، مایی که این "تصاحب" و این "مالکیت" را فقط در ادعا تعریف نمی‌کنیم، مایی که حاضریم شبکه‌های دوستی‌ و اجتماعی خود را بکار اندازیم تا با جمع آوری کمک‌هایی‌ هر چند خرد، هر چند کوچک و هر چند قلیل تلاش کنیم تا این رسانه‌ را سرِ پا نگاه داریم. اینک آن روزی است که بسیاری از ما، چه در داخل، چه در خارج میتونیم تاثیر بگذریم، موثر باشیم. به صفحه رسا برویم و تکثر و تعداد خود را به یک تکیه گاه تبدیل کنیم و خدعه حاکمیت را ناکارا سازیم. 

صفحه رسانه‌ رسا اینجاست و جایی‌ که می‌توان کمک کرد اینجا. دست بکار شویم. از این صفحه کمکی‌ فیسبوکی هم میتونیم کمک بگیریم. 




۱۳۹۰ مهر ۲۶, سه‌شنبه

اینک آن زمانی‌ است که از ادعا به عمل باید کوچ کنیم



رسا در مخمصه است، رسا به عنوان رسانه‌ جنبش سبز که تریبون بخش بزرگی‌ از افراد درگیر در جنبش بود، فارغ از میزان تعلق‌شان به اندیشه‌های مختلف در مخمصه است. حاکمیت اراده کرده که همه کانال‌های تغذیه کننده مالی‌ داخلی‌ را ببندد، اینک نوبت ماست که در جواب همیاری آنها به پا خیزیم و هرآنچه که در توان داریم بکار گیریم. دو سخن کوتاه با دوستان.
سخنی با دوستان ساکن خارج: این همه از تاثیر گفتیم و اینکه موثر بودن در حضور داشتن نیست، این همه از تفاوت‌ها گفتیم و اینکه قرار نیست همه با هم یکجور عمل کنیم، که شما هم با توجه به امتیازات و محدودیت‌ها منشا عمل اید، منشا خیر. اینک یکی‌ از آن زمان‌هایی‌ است که میتواند این "ساکن خارج بودن" شما بکار آید، اینکه راحت تر میتوانید کمک کنید، اینکه میتوانید حل کننده بخشی از مشکلات دوستان داخل ایران که میخواهند کمک کنند، ولی‌ امکان آن را ندارند باشید، اینها ظرفیت‌هایی‌ است که شما دارید و بچه‌های داخل کمتر دارند. به صفحه رسا برویم و هر آنچه که میتونیم، اندازه آن مهم نیست، مثلا پول یک وعده غذا را به حساب رسا واریز کنیم. با دوستان تماس بگیریم، با بچه‌های ایران و اینجا و آنها را ترغیب کنیم که در این "ضرورت" مشارکت کنند. 
سخنانی با دوستان ساکن داخل: خسته اید، خسته از تحمل مستقیم زجر ظلم‌های حاکمان ظالم. ولی‌ اینک آن وقتی‌ است که باید دست به دست هم دهیم برای عبور از این معضل. لابد رسا را دیده اید و نقش‌اش را می‌دانید، نقشی‌ که به انداز نبوده و یقینا باید بهبود یابد، اینک آن جایی‌ است که باید به پا خیزیم. از همه راه‌هایی‌ که می‌شناسید سعی‌ کنید که کمک کنید، از دوستانی که در خارج دارید که میتوانند به وکالت از شما کمک کنند، و راه‌هایی‌ که در داخل بزودی با تدبیر دوستان باز خواهد شد برای انجام این کمک

۱۳۹۰ مهر ۲۱, پنجشنبه

از صدای مردم بی‌ اعتنا گذاشتید، صدای کوس جنگ و بالهای کرکسان مردار خوار را میشنوید؟


حکومت جمهوری اسلامی برخلاف همه حکومت‌های قبلی‌ زاییده اراده ما مردم بود، با خواست و اراده ما نطفه‌های آن شکل گرفت و پیش رفت و در نهایت در ۲۲ بهمن سال پنجاه هفت به بار نشست، به قیمت خون صد‌ها هزارِ مثلِ من هشت سال در مقابل هیولای جنگ طاق آورد و بعد از آن به پشتوانه صبوری من، به پشتوانه همه صبر من پا به مسیر تثبیت گذشت. خرداد سال ۷۶ طلیعه فعل من بود و سید محمد خاتمی چیزی نبود جز نتیجه خواست و اراده من، دوباره انتخابش کردیم. آموختیم که هر گاه نخواهیم که فاعل باشیم به جایمان اراده‌شان را به نام مان الصاق خواهند کرد، کما اینکه احمدی نژاد آمد، در سکوت ما آمد. چهار سال بعد، خسته از یک دنیا بی‌ اخلاقی‌ و بی‌ درایتی دوباره خواستیم که سازنده سرنوشت خود باشیم، اراده کردیم که اینبار حکومتی که مظهر اراده منِ مردم بود را دوباره وادار به اطاعت از خواست مان کنیم، به پای صندوق‌های رای آمدیم و بعد از آن ... .
قصد واگویه کردن حدیث آنچه که حادث شده ندارم که کیست که این داستان غم انگیز را نداند و از بر نخواند؟ آنچه که حادث شد عبور حاکمیت از خواست مردم بود، آنچه که واقع شد این بود که حاکمیت در مقابل اراده ملت سر خمّ نکرد و با فرض این خیال باطل که قدرت‌اش از جای دیگر است، که مشروعیت‌اش نه از سو‌ی مردم است دگرگونه رفتار کرد، حاکم آن لباس سرخ بر تنی کرد و حکم به جنگ با ملتی را داد که قرار بود اراده‌شان سرلوحه عمل حاکمیت باشد. صدای گلوله بلند کردند تا به زعم باطل خودشان مخالف خوانان را خفه کردند که نفهمیدند که اگر حکومتی است و حاکمیتی بر دوام، تنها علت آن وجود و حضور مردمی بوده است، جماعت مسئولی که تابِ دیدن نابودی ثمره خون هزاران شهید و خواست میلیون‌ها را نداشتند. از آنها کشتند و از پند‌های دلسوختگان بی‌ اعتنا رد شدند و گوش بر هشدار‌ها و اندرز‌ها بستند و اینک نگران گوش بر زمین دوخته اند و با چشمانی هراسناک صدای گام‌های هیولای جنگ را میشنوند که ذره ذره و گام به گام به پیش میاید، چشم بر آسمان دوخته اند و نقاط سیاهی را می‌بینند که چرخ زنان به پیش می‌آیند تا شاید از ثمره این اتفاق شکم سیری از غذا در بیاورند ، نام‌شان کرکس است و کار‌شان خوردن لاشه!
چه خواهند کرد؟ نیچه روایتی دارد از غرور که "مغرور، حتی از اسبی كه كالسكه‌اش را پیش می راند بیزار است" ، فردِ مغرور از هر فعلی که به غیر از خود نسبت دهد و هر عملی‌ که فاعلی به غیر از خود مفروض داشته باشد بیزار است، حتا اگر نتیجه آن عمل و فعل آن فاعل مستقیما با منافع‌اش همسان باشد. داستان رقت بار حاکم کنونی شهر ما هم چنین است که به نظر می‌رسد که حاضر است به عمق نابودی رود و همه دستاورد‌های یک کشور و ملت را با خود به قهقرا برد، ولی‌ حاضر نیست که حقیقت نقشِ مردم و مشروعیت ناشی‌ از آن را در دوام و بقای این سازه بپذیرد و بر اساس آن سربه اطاعت آنها خم کند. البته این تنها یک برون یابی‌ است که حتا نگارنده آن از صمیم قلب امید بر اشتباه بودنش می‌بندد، امیدی که چندان بر وقوع نمی‌توان دل‌ بست. 
سخن آخر: سخن آخری نیست که سخن‌های آخر را اندرزگویان و مصلحت خواهان به کرات گفته اند و شنیده نشده، حاکمیت چشم بر حقایق بسته و نمی‌بیند که یکایک پیشبینی‌‌های محتومی که نتیجه کار‌هایشان دانسته اند جامه حقیقت بر تن میکنند و به واقعیت مبدل میگردند. امروز هر آنچه که در صحنه اتفاق میافتد و هر نقشی‌ که بر بوم زده میشود نتیجه مستقیم خواست حاکمیت در به کناری نهادن مردم است و تکیه بر تکیه گاه‌هایی‌ است که پیش از امثال صدام و قذافی بر آن تکیه داشته اند. 

۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

در حاشیه اتهام امریکا به دولت ایران: امان از این جیمز باند‌های قرن بیست و یک


این ماجرای اتهام امریکا به ایران برای ترور سفیر عربستان و تشکر رسمی‌ کشور عربستان از آمریکا بابت این عملیات موفقیت آمیز بیشتر به دردِ یک لطیفه و جوک سیاسی یا طرح سناریو یک فیلم هالیوودی عامه پسند میخوره تا اظهارات مقامات رسمی‌ اف بی‌ آی‌ و آمریکا، آنقدر روند ماجرا‌ بچهگانه و ساده و سر راست است، آنقدر انجامش سخت است و هزینه‌اش بالا و دستاورد‌هایش ناچیز که باید به عقل فاعل‌اش شک کرد. اتفاقاً اقدام به انجام چنین عملی‌، مخصوصاً اگر موفقیت آمیز نباشه و قبل از انجام‌اش کشف بشه دستاورد‌های عظیم متقابلی برای عربستان و آمریکا خواهد داشت. به اختصار مینویسم:
چرا نمی‌تواند کار ایران باشد: یک نفر پاسخ این سوال که سود آن برای ایران چیست را بدهد. ایران در ترور‌های بروز مرزی سابقه‌‌ای بس طولانی‌ دارد، ولی‌ برای تک تک آنها توجیه وجود داشت. اتفاقاً ایران راسا وارد ترور‌هایی‌ نشد که در بالانس سود و ضرر آن برای ایران ضرر بود. حاکمیت ایران تشکیل شده از "عموما" سیاست ورزانی تند و رادیکال که راه و راسم سیاست ورزی را فرا گرفته اند و نشان داده اند که برای بقای خود حاضرند از اصول خود نیز بگذارند و نامه از پس نامه از بیت رهبر و خیابان پاستور با آقای اوباما رد و بدل کنند. حال در شرایط فعلی دست زدن به چنین اقدام پر هزینه و کم سودی چه توجیهی میتواند داشته باشد؟ غیر از دستاورد‌هایی‌ که در پاراگراف بعد خواهیم نوشت چه دستاوردی میتوانیم در انجام آن متصور شویم؟
چرا میتواند یک نقشه و بازی مشترک از طرف آمریکا و عربستان باشد: روابط اعراب و آمریکا و آمریکا و اسرائیل در حساس‌ترین شرایط خود قرار دارد، از طرفی‌ فلسطین و پیشنهادی که به سازمان ملل داده که شرایط را برای آمریکا دو سر باخت کرده که اگر همراهی کند لابی ایپک و اسرائیل را از دست خواهد داد و دو دستی‌ دمکرات‌ها آنرا تقدیم جمهوریخواهان‌اش خواهند کرد و از این ور اگر مخالفت کند رسما وارد یک رویارویی آشکار با کشور‌های عربی‌ خواهد شد، از طرف دیگر رشته تغییرات زنجیره‌‌ای کشور‌های عربی‌ و جایگزینی حاکمیت‌های غیر دمکرات سکولار مسلک با حاکمیت‌هایی‌ با بن مایه مذهبی‌ تر، آمریکا را در یک منطقه پر ریسک تر از حیث امنیت رابطه قرار داده و بالطبع آن عربستانی که رابطه‌ای تاریخی‌ و حسنه با سران اکثر آنها (بغیر از لیبی‌) داشت و از طرفی‌ دیگر زیاده خواهی‌‌های منطقه‌ای ایران و تندروی‌هایی‌ اسرائیل مسائل رو کمی‌ پیچیده کرده که هر گونه جهت گیری آشکار را برای سران آمریکا و عربستان را پر خطر کرده. حال احتیاج به یک نسخهٔ جادویی داریم که در آن از خطر کاسته شود از بین رود و آمریکا منجی وار از دل‌ آن به بیرون آید و اسرائیل هم در آن متضرر نشود، اعراب ارضا شوند و اندکی‌ احساسات جریحه دارشان ترمیم شود. با این اوصاف نظر تون راجع به کشف برنامه ترور سفیر عربستان در آمریکا (نه سفیر اسرائیل) چیه؟ اصلا چرا باید سفیر عربستان و نه سفیر جدید لیبی‌ یا سفیر جدید مصر؟
فاعل این داستان میتواند گروه‌های مستقلی باشند که از ایران هم منشا بگیرند، میتواند گروه‌های تندروی مسلمان غیر ایرانی‌ باشند که نشان داده اند که آنقدر که اسلحه و بمب ساختن را فرا گرفته اند، سیاست ورزی را فرا نگرفته اند، حتا در نقش‌های سخت تر اصلا گروه‌هایی‌ باشند که نشأت از دیگر گروه‌های عرب منطقه یا اسرائیل گرفته باشند که از چنین داستانی سودی واضح تر از ایران میکنند، ولی‌ قبول اینکه این کار دولت ایران است مستلزم این است که ایران را حاکمیتی احمق از حیث نظر سیاست ورزی و تشخیص مصلحت سیاسی بدانیم.
در پایان: شخصاً نه معتقدم که حاکمیت ایران خود را ملتزم به قوانین جهانی‌ میداند و نه این که از انجام ترور‌های دولتی، مشابه آنچه که تا الان بارها در خارج و چندین برابر آن بر علیه مردم انجام داده اند که آخرین نمونه آن جنایات خیابانی بعد از انتخابات اخیر است ابایی دارد، ولی‌ قویا معتقدم که می‌دانند که میدان سیاست ورزی با فیلم‌های اکشن آمریکایی‌ که در آن جیمز باند تاره توطئه مابین دو ملت را کشف و خنثا می‌کند متفاوت است

۱۳۹۰ مهر ۱۶, شنبه

داستان حبس و حصر و مظلومیتی که گریبان رهبران مان را گرفته



میر و شیخ مظلومند، بسیار بیشتر از آنکه بسیاری از ماها در ذهن میپنداریم: بی‌ حکم قاضی، بی‌ شرکت در محاکمه‌ای حتا ناعادلانه، در دادگاهی حتا بی‌ وکیل در حصرند، حصر که چه عرض شود؟ در جایی‌ اند که نه میدانیم با قطعیت کجاست و نه بر شرایط‌اش اشراف داریم، در دست کسانی‌ که بر بی‌ شرافتی‌شان اطمینان داریم، بر اینکه نه وجدان دارند و نه بویی از عدالت و حداقل‌های انسانیت دارند. اگر دیداری بوده، اگر اطلاعی از احوال بوده معدود بوده و آن‌هم در شرایطی که حتا "ناعادلانه" هم نمی‌توان نامیدش: زیر نظر ده‌ها نگاه امنیتی، در شرایطی کاملا توهین آمیز و سخنانی که باید ده بار جویده شوند تا با تذکری مواجه نشوند. ولی با اینحال حرف‌ها زده میشود، با پی‌ نوشت‌هایی‌ که بر نگرانی‌ها میافزاید.

دلم گرفت وقتی‌ امروز در اخبار خواندم که بعد از دویست و سی‌ و پنج روز شیخ برای اولین بار موفق شده با همه اعضای خانواده‌اش دیدار کنه، در باقی‌ موارد هم تعداد دیدار‌هایشان با اهل خانه‌شان بیش از انگشتان یک دست نمی‌شود، شرایط برای میر هم همینطور است، برای خانم رهنورد هم همین است. هر کار میخواهند میکنند و در مقابل تنها با سکوتی سنگین از طرف ما مواجه میشوند. دیگر کار به جایی‌ رسیده که اگر از سید محمد خاتمی و آیت الله دستغیب و آیت الله صانعی و معدود افراد و شخصیت‌ها و گروه‌هایی‌ که وجهه‌‌شان کاملا مشخص است بگذریم، کسی‌ حتا جسارت بر زبان آوردن نام این عزیزان را ندارد، مگربا اضافه کردن توهینی. اینها مظلومیت است و وقتی‌ دو چندان میشود که بگذاریمش در کنار واکنش‌ها ما، مایی که هواداران ایشان لقب داریم، مایی که مدعی هم جبهه‌ گی‌‌ با این عزیزانیم، هم سنگر‌شان در پیگیری تغییری، در مطالباتی همسان. مایی که فقط ماییم: خلاصه شده در یک ادعا، ادعایی بی‌ عمل و جدیدا بی‌ صدا.

روز به روز روزها را میشمارم و با تمام وجود سوگوار گذر‌شان ام، روز‌هایی‌ که بیانگر و نمایانگر گذر روزهای حصر، حبس و غربت است، روز‌هایی‌ که مادری در داغ فرزند بر عکسی‌ بر دیوار خیره میشود، کودکی که نگاه‌اش بر قاب دری خشک میشود تا پدر‌اش بازگردد و دلداده‌ای که روزبروز نگاهی‌ بر تقویم بر دیوار دارد تا روز ملاقات برسد تا عزیز‌اش را از پشت قابی‌ شیشه‌ای نگاه کند. 

روز به روز این روزها را میشمارم، تا یادآوری شوند، یادآوری بعضی‌ میثاق‌ها و اصولی که از روز اول حول محور‌شان جمع شدیم و بر انجام‌شان پای فشردیم، همه با هم. اما، اینک بعد از این همه روز این "ما" چه می‌خواهد کند؟ چگونه می‌خواهد بر حاکمیت خواست و اراده خود را تحمیل کند، چگونه می‌خواهد سکوت خود را نه به فریاد که به زمزمه‌ای اجبار آور تبدیل کند؟

۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

آقای خامنه ای، مگر در این قبرستان سکوت می‌توان زمزمه کرد که شما از هیاهو میهراسید؟



رسانه‌‌های مستقل شاخک‌های پیامگیر جامعه اند، در شرایط نرمال به مانند اعصاب این پیکر عمل میکنند که با انتقال اخبار و در ارتباط قرار دادن اعضای مختلف امکان ادامه هیات را برای پیکر به عنوان مجموعه‌ای بهم مرتبط ایجاد میکنند، اگر جایی‌ نقضی یا نقصی باشد عیان می‌کند و اگر جایی‌ نیازی به ارتباط باشد اعمال میکنند، درد هم گاهی ابزار دستشان است تا به واکنش منتهی‌ شود، البته اینها آنجا محل ارزش است که اصلا رفع نقض و نقص هدف باشد و مرکز فرماندهی جامعه چنین کارکردی را مطلوب بداند. این داستان کشور و حاکمیت و جامعه‌های مختلف، فارغ از موقعیت جغرافیایی یا نوع فرهنگ حاکم بر مردم‌شان هم هست: رسانه‌‌هایی‌ که در اصیل‌ترین حالت خود خود باید مجاری باشند برای بیان نقص‌ها و مشکلات به قصد رفع آنها، مجاری باشند برای بروندهی انتقاد ها، انتقاد‌هایی‌ که نباید هزینه‌ای در پی‌ داشته باشد. ولی‌ در حاکمیتی و دوره‌ای که حذف نهاد‌های نظارتی یک اصل حکومت داری است و به حاشیه راندن و محدود کردن و در قید نهاد‌های انتسابی درآوردن نهاد‌هایی‌ که در ارتباط بیشتر با مردمند یک رویه پذیرفته شده است حکایت رسانه‌‌ها و برخوردی که حاکمیت با خبررسانی مستقل و احیانا انتقادی می‌کند خود حکایت غمباری است که نیاز به شرح ندارد. در چنین شرایطی طبیعی است که حاکمیت هر گونه خبررسانی غیر منطبق با منافع خود را اقدام بر علیه امنیت خود بداند و خود را مجاز بداند که همان برخوردی را با ایشان کند که با دشمنان مسلح خود می‌کند. حال این مقدمه اظهر منع الشمس را گفتیم تا به چه برسیم

در ادامه اظهارنظر و جبهه‌ گیری‌های مختلف بر لهٔ یا علیه اختلاس اخیر ایران، آقای خامنه‌ای ضمن تاکید بر مقابله با این حادثه و پیشگیری از حوادث مشابه (نقل به مضمون)، در مقام دستور به رسانه‌‌ها رهنمود کردند که "بیش از این نباید به جنجال و هیاهو درباره این ماجرا‌ ادامه دهند"، البته مصادیق این "جنجال" و "هیاهو" رو ذکر نکردند، ولی اگر فرض را آن نوع خبررسانی که رسانه‌‌های داخل ایران تا الان کرده اند بگیریم، مرز و حدود آنچه که ایشان "جنجال و هیاهو" خوانده اند مشخص میشود. خبررسانی که با بستن تقریبا همه رسانه‌‌های مستقل و حصر و حبس و تبعید همه خبرنگاران منتقد بیشتر به شبحی میماند که آزارش حتا به مدیر کل فلان منطقه هم نمیرسد، چه برسد به هیاهو کردن بر علیه مراجعی که قادرند چنان دستشان را تا آرنج در بیت المال کنند  و چنان غنیمتی ببرند که انسان انگشت بدهان تنها صفر‌هایش را بشمرد. با این اوصاف شاید بتوان نتیجه گرفت که آقای خامنه‌ای یا همین خبررسانی تاحدودی عقیم و کم خاصیت را هم برنمیتابد و رویای حتا بدتر و سیاه تر برای افرینش فضایی کنترل یافته تر در سر میپروراند، یا علاجی بیش از وقوع کرده است، وقوع واقعه‌ای که برای چنین حاکمیتی، با چنین شرایطی شاید مصیبت ارزیابی شود که مگر می‌توان کوچکترین چراغ و نوری را تحمل کرد؟ آن‌هم در شرایطی که از که از وزیر کشورش گرفته تا رئیس فلان بانک و فلان باشگاه ورزشی را گروهی نظامی تشکیل میدهند که عادت کرده اند که امر بشنوند و امر کنند، از رئیسی و بر مرئوسی. در چنین شرایطی اصلا "پرسش" محلی از بیان دارد؟ که مگر سریع که درد نمیکند را مگر دستمال می‌بندند که کیست که فراموش کرده باشد حمسه و نقشی‌ که رسانه‌‌ها در فاشگویی قتل‌های زنجیره‌‌ای داشتند؟ کیست که فراموش کرده باشد رسانه‌‌ها چگونه گام به گام خلوت آقایان را به هم زدند تا جایی‌ که همین آقای خامنه‌ای شمشیر بر کمر جابجا کرد و فرمان به برخورد داد؟ 
شاید عبث باشد مخاطب قرار دادن حاکمیت و در راس آن لابد فرمانده کل قوای آن که: آقایان، آنچه را که شما امروز کشف کردید رسانه‌‌ها و اصحاب آن سال‌هاست می‌دانند، سال‌هاست گلوی خود را پاره میدهند و فریادش میزنند تا گوش شنوائی پیدا شود، سال‌هاست که بحث این رانت‌ها که دیگر از استثنا به قاعده تبدیل شده نقل رسانه‌‌های مجازی و اگر امکان‌اش باشد رسانه‌‌های غیر مجازی داخل ایران است، آنچه که امروز از دهان قوه قضاییه در پی‌ اختلافات روزافزون شما به مصلحت بیرون میاید نقل یک حدیث تکراری است، با این تفاوت که اینک مصلحت ناشی‌ از اختلافات فیمابین پای قوه قضاییه را به میدان افشاگری کشانده، وگره کیست که ندادند که اگر احمدی‌نژاد مشایی را به حکم "آقا" به کناری مینهاد کماکان می‌توانست با طیب خاطر اطرافیان فاسد خود را تغذیه کند، کیست که شک داشته باشد که تک تک این مشکلات همیشه، حتا آن دوران که نظر شما در مقام مقایسه با هاشمی‌، به آقای احمدی‌نژاد نزدیکتر بود باز هم بود. که آقایان، اینکه از روز اول آگاهی‌ از حادث شدن چنین حوادثی ما را به میانه میدان کشند و آنگاه شما در مقابل ما قرار گرفتید. 
گفتید که هیاهو نکنند، سوال من این است که مگر توانی‌ در تن‌‌شان مانده که هیاهویی هم بتوانند بکنند؟ مگر چیزی برای‌شان گذشته اید که جنجال که هیچ، گفتگویی بی‌ هراس بتوانند به راه بیندازند و لانه دشمن نام نگیرند؟ اصلا مگر شما فضایی برای نه فریاد، که بیان کاملا آرام و بدور از جنجال و نه حتا مخالف، که رگه‌ای از انتقاد را گذشته اید؟ نگاهی‌ به دست‌اندرکاران روزنامه‌های سالهای اخیر بیندازید و اگر وقتی‌ دارید به لیست زندانیان، یا تبعیدی‌هایی‌ که ناچار شده اند از همه چیزشان بگذرند و کوچ کنند در ناکجا آبادی که نه متعلق به آنند و نه از حضور‌شان استقبال میشود؟ 

۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

نقش سوریه در سیاست بحران محور حاکمیت فعلی ایران





حاکمیت فعلی جمهوری اسلامی ایران، ساختاری که طی‌ ده سال اخیر از دل‌ یک تغییر مهندسی‌ شده سازمان یافته، با به انفعال کشیدن بخش‌های بزرگی‌ از کنشگران سیاسی فعال دو دهه اول انقلاب، و با استفاده از یاس‌های مقطعی مردم (نهاد‌های انتخابی) و بازچینی افراد در مسئولیت‌هایی‌ که مستقیم یا غیر مستقیم اختیار‌اش بدست رهبر سپرده شده است (نهاد‌های انتسابی) پایه‌های خود را مرحله به مرحله تقویت کرد تا پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری کاملا نقاب از چهره افکند و از باطن  خود پرده برداری کرد. برای بررسی میزان همخوانی این ساختار با آنچه که در سالهای پیشین بود همین بس که نخست وزیر هشت ساله‌اش در حصر است و دو رئیس جمهور‌های هشت ساله بعد از آن نیز یکی‌ گوشه نشین شده (هاشمی‌ رفسنجانی‌) و آن یکی‌ فتنه گر خوانده میشود (سید محمد خاتمی) و هر روز به قسمی تهدید میشود و امکان فعالیت‌اش محدود میگردد. بین بنیانگذارش اماج حمله گروه‌های مورد حمایت حاکمیت قرار می‌گیرد (سید حسن و سید یاسر خمینی) و روسای مجلس پیشین‌اش نیز به همین سرنوشت دچار میشوند که یکی‌ دچار حصر میشود (شیخ مهدی کروبی) و آن یکی‌ نیز گوشه نشین میشود (ناطق نوری). اینها شامل فعالین سیاسی در سطوح دیگر هم میشوند، به هر حال، این حاکمیت نه آن است که ابتدا بود که نه در افراد که در نوع سیاست ورزی و بالطبع آن منابع تغذیه‌اش دچار دگردیسی بنیادین شده که اگر آن قبلی‌ ها، به مردم به چشم منابع مشروعیت مینگریستند (بسته به فرد کم و زیاد دارد)، اینها از جای دیگر کسب قدرت میکنند و چشم به جاهای دیگه دارند تا به حکومت خود قوام و دوم بخشند.
یکی‌ از چیزهایی که محل اختلاف این دو نوع گفتمان سیاسی در سطح حکمیت شد نگاه آنها به پدیده "بحران" بود. بعد از دوران جنگ و روی کار آمدن دولت هاشمی‌، دولت عزم کرد که با دنیا اندکی‌ کنار بیاید و شرایط اجتماعی دوران جنگ اندکی‌ بازسازی شود و نوع آرایش اجتماعی که هدفش مقابله با یک شیطان خارجی‌ بود تغییر یابد، چیزی که به مذاق گروه دیگر و آقای خامنه‌ای در راس آن خوش نیامد. بحران برای دولت هاشمی‌ و با شدت بسیار بیشتر در دولت خاتمی سدی بود که مانع رشد اقتصادی و روند تمرکز زدایی از قدرت میشد، دو موردی که شاید اولی‌‌اش برای بخش اقتدار گرای حاکمیت مطلوب بود، ولی‌ دومی‌‌اش نمود یک انتحار بود که قطعا نه تنها از آن استقبال نمی‌کردند که به هر وسیله‌ای باید ناکام‌اش میگذشتند و بهترین راه چنین برخوردی استفاده از بحران بود، بحران‌هایی‌ که هم می‌توانست دردِ داخل را دعوا کند و امکان برخورد‌های تند را تسهیل کند و آنها را توجیه کند و هم در سطح بین‌المللی می‌توانست ابزار استفاده قرار گیرد. به عبارت دیگر، این بخش حاکمیت به بنهرن و بحران زایی به چشم ابزاری نگاه میکنند کارامد: در سطح داخل دست به سرکوب میزنند و در سطح منطقه دست به چانه زنی‌. از همین منظر است که مشکل فلسطین نباید حل شود و سوریه نباید با انتقال قدرت به مردم دچار دگردیسی شود، با همین منطق است که درهای کشور نباید رو به دنیا باز شود و نباید از مشکلاتی که بسیاری‌اش سؤ تفاهمی در سطح دو حاکمیت اند کاسته شود. حزب الله نباید در دولت ادغام شود، چرا که دولت لبنانی، برخاسته از نظر مردم‌اش ممکن است برآیند نظر و خواست ایران نباشد. 
سوریه در آتش میسوزد، حمام خونی شده است که شاید مشابه‌اش فقط در سربرنیتسا یافته شود و دنیا تنها نظاره می‌کند و این وسط تنها دولت ایران است که فعالانه ایفای نقش می‌کند، البته نه در جبهه‌ مردم که در سمت حاکمیتی که بیشتر می‌توان به پشتیبانی‌‌اش در سیاست‌های منطقه‌ای ایران حساب باز کرد که اگر نباشد شاید حماسی نباشد که بوسیله آن صلح فلسطین را به رویای دست نیافتنی تبدیل کرد، شاید روند رشد سرطان گونه حزب الله به مشکل بربخورد و به همان نسبت امکان تاثیرگذاری ایران در روند وحدت گروه‌های مختلف این دیار چهل پاره. مقاومت مردم سوریه یک اقدام کاملا امنیتی بر علیه حاکمیت فعلی ایران است و این چیزی نیست که بخش‌های قتدرگر ایران و در راس آن آقای خامنه‌ای از کنار آن آهسته رد شوند. بشار اسد باید بماند، حتا به قیمت عبور از اجساد هزاران نفر که این ماندگاری متضمن آینده سیاسی ایران در منطقه است و این همان است که ایران انجام‌اش میدهد. از طرف دیگر گروه‌های درگیر در روند مقاومت مردم سوریه می‌دانند که حاکمیت ایران و اقدامات کنونی‌اش برآیند خواست و نظر اکثر مردم ایران نیست، می‌دانند که تفاوتی‌ بنیادی است در نحوه نگاه حاکمان فعلی ایران به ابزار‌های منطقه‌ای و مخالفینی که اینک به حاشیه رانده شده اند. شاید ایجاد چنین اتحادی مابین مخالفین دو کشور، فارغ از تفاوت‌های محتوایی مذهبی‌ و فکری چهره‌ای باشد در جهت تقویت متقابل