حکومت جمهوری اسلامی برخلاف همه حکومتهای قبلی زاییده اراده ما مردم بود، با خواست و اراده ما نطفههای آن شکل گرفت و پیش رفت و در نهایت در ۲۲ بهمن سال پنجاه هفت به بار نشست، به قیمت خون صدها هزارِ مثلِ من هشت سال در مقابل هیولای جنگ طاق آورد و بعد از آن به پشتوانه صبوری من، به پشتوانه همه صبر من پا به مسیر تثبیت گذشت. خرداد سال ۷۶ طلیعه فعل من بود و سید محمد خاتمی چیزی نبود جز نتیجه خواست و اراده من، دوباره انتخابش کردیم. آموختیم که هر گاه نخواهیم که فاعل باشیم به جایمان ارادهشان را به نام مان الصاق خواهند کرد، کما اینکه احمدی نژاد آمد، در سکوت ما آمد. چهار سال بعد، خسته از یک دنیا بی اخلاقی و بی درایتی دوباره خواستیم که سازنده سرنوشت خود باشیم، اراده کردیم که اینبار حکومتی که مظهر اراده منِ مردم بود را دوباره وادار به اطاعت از خواست مان کنیم، به پای صندوقهای رای آمدیم و بعد از آن ... .
قصد واگویه کردن حدیث آنچه که حادث شده ندارم که کیست که این داستان غم انگیز را نداند و از بر نخواند؟ آنچه که حادث شد عبور حاکمیت از خواست مردم بود، آنچه که واقع شد این بود که حاکمیت در مقابل اراده ملت سر خمّ نکرد و با فرض این خیال باطل که قدرتاش از جای دیگر است، که مشروعیتاش نه از سوی مردم است دگرگونه رفتار کرد، حاکم آن لباس سرخ بر تنی کرد و حکم به جنگ با ملتی را داد که قرار بود ارادهشان سرلوحه عمل حاکمیت باشد. صدای گلوله بلند کردند تا به زعم باطل خودشان مخالف خوانان را خفه کردند که نفهمیدند که اگر حکومتی است و حاکمیتی بر دوام، تنها علت آن وجود و حضور مردمی بوده است، جماعت مسئولی که تابِ دیدن نابودی ثمره خون هزاران شهید و خواست میلیونها را نداشتند. از آنها کشتند و از پندهای دلسوختگان بی اعتنا رد شدند و گوش بر هشدارها و اندرزها بستند و اینک نگران گوش بر زمین دوخته اند و با چشمانی هراسناک صدای گامهای هیولای جنگ را میشنوند که ذره ذره و گام به گام به پیش میاید، چشم بر آسمان دوخته اند و نقاط سیاهی را میبینند که چرخ زنان به پیش میآیند تا شاید از ثمره این اتفاق شکم سیری از غذا در بیاورند ، نامشان کرکس است و کارشان خوردن لاشه!
چه خواهند کرد؟ نیچه روایتی دارد از غرور که "مغرور، حتی از اسبی كه كالسكهاش را پیش می راند بیزار است" ، فردِ مغرور از هر فعلی که به غیر از خود نسبت دهد و هر عملی که فاعلی به غیر از خود مفروض داشته باشد بیزار است، حتا اگر نتیجه آن عمل و فعل آن فاعل مستقیما با منافعاش همسان باشد. داستان رقت بار حاکم کنونی شهر ما هم چنین است که به نظر میرسد که حاضر است به عمق نابودی رود و همه دستاوردهای یک کشور و ملت را با خود به قهقرا برد، ولی حاضر نیست که حقیقت نقشِ مردم و مشروعیت ناشی از آن را در دوام و بقای این سازه بپذیرد و بر اساس آن سربه اطاعت آنها خم کند. البته این تنها یک برون یابی است که حتا نگارنده آن از صمیم قلب امید بر اشتباه بودنش میبندد، امیدی که چندان بر وقوع نمیتوان دل بست.
سخن آخر: سخن آخری نیست که سخنهای آخر را اندرزگویان و مصلحت خواهان به کرات گفته اند و شنیده نشده، حاکمیت چشم بر حقایق بسته و نمیبیند که یکایک پیشبینیهای محتومی که نتیجه کارهایشان دانسته اند جامه حقیقت بر تن میکنند و به واقعیت مبدل میگردند. امروز هر آنچه که در صحنه اتفاق میافتد و هر نقشی که بر بوم زده میشود نتیجه مستقیم خواست حاکمیت در به کناری نهادن مردم است و تکیه بر تکیه گاههایی است که پیش از امثال صدام و قذافی بر آن تکیه داشته اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر