۱۳۹۱ آذر ۶, دوشنبه

روزی که خاک خون نوشید


گفت "هیچ فرقیمابین ایشان و بچههای بقیه مردم که شهید شدند نیست" و حاضر نشد در مورد "سید علی‌" صحبت کند و بیانیه صادر کند، البته نه آن "سید علی‌" که به پای قدرت، همه شرافت و آبرو داشته و نداشته را قربانی کرد که سخن از "سید علی حبیبی موسوی" است که در عاشورای خونین ۸۸، در خیابان "شادمان" و در پیش چشمان هزاران نفر، توسط سرنشینان پاترولی مشکی، به ضرب گلوله شهید شد و نام اش، جاودانه و به رنگ سرخ، بر تارک این خاک حکشد تا یادمان بیاید و بماند که در آن عاشورای خونین، با ما چه کردند و چگونه جواب اعتراض صلح آمیز ما را با گلوله دادند.


- شرح این جنایت و جزئیات مشاهدات رو میشه اینجا و اینجا خواند، اینکه چگونه سرنشینان آن پاترول سیاه، با فراغ خاطر کشتند و رفتند.

۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

"دفاع از خاک" در مقابل متجاوز خارجی‌ نه تنها مشروع است که مقدس است


کشوری داریم بنام اسرائیل، کشوری که برخلاف همه معاهدات بینلمللی و در مقابل همه قوانین جهانی‌، ۶۰ سال است که یک کشور را اشغال کرده و ملت آن را کوچانده و روزانه از آنها میکشد. کشوری که "نژاد پرستی" دینی و قومی در بافت حکومت آن رسوخ کرده و در اعمال آن متبلور است. کشوری که سابقه تجاوز به تک‌تک همسایه‌هایش را دارد و در سه نوبت، به سه کشور غیر همسایه نیز حمله کرده. عضو سازمان انرژی اتمی‌ نیست و پروتکل الحاقی را امضا نکرده و واضحا صنایع پیشرفته تسهیلات هسته‌ای و میکروبی دارد و با وجود همه اینها، از کوچکترین پیگیری جهانی‌ مصون است. نمی‌توان آنها را در سطح جهانی‌ بازخواست کرد، چون "آمریکا" و "اروپا" متعهد به تضمین خواست‌های نامعقول آنهاست، حتا اگر قیمت این خواست‌ها خون و مال دیگر ملل باشد

در مقابل ملت فلسطین را داریم: ملی پایمال شده با سرزمینی غصب شده، ملتی که شصت سال است که از سرزمین‌شان رانده شده و از اولیه‌ترین حقوق انسانی‌ و شهروندی‌شان محروم شده اند. توقع‌شان صلح است و سرزمینی که طبقه معاهدات بینلمللی حق‌شان است، به آنها تعلق دارد. اسلحه‌شان سنگ است و فلاخن و احیانا اسلحه‌هایی‌ که اگر در مقابل حریف‌شان بگذاریم، قطره‌ٔ‌ای است در مقابل دریا، حریفی که نامحدود از ذخایر مالی‌ و تسلیحاتی دنیا برخوردار است


"دفاع از خاک" در مقابل متجاوز خارجی‌ نه تنها مشروع است که مقدس است. چشم‌هایمان را باز کنیم و حقی‌ که برای خودمان در مقابل تجاوز عراق مشروع دانستیم، برای فلسطین نیز مجاز بدانیم، کشور و ملتی که از هستی‌ ساقط شده. برای‌شان هیچ چیز نمانده غیر از غروری نابود شده و شخصیتی‌ مچاله شده و خاطره‌ای از سرزمینی که قدمت آن به بیش از دو نسل می‌رسد





۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

در حاشیه قتل "ستار بهشتی": به ریشه‌ها بپردازید


نظام آن نیست که حاکمان ادعا میکنند و در تریبون‌ها می‌گویند، ماهیت حاکمیت را باید اتفاقا در رفتارهای عاملینی از نهاد دولت جستجو کرد که با مردم در ارتباط مستقیم اند: اگر رفتاری سازمانمند و مداوم در ارتباط با مردم  حادث شود، حتا اگر در سطوح عالیرتبه با آن مخالفت کلامی‌ شود، حتا اگر برخورد‌های مقطعی نیز صورت بگیرد، بطوریکه در نتیجه آن رفتار منقطع نشود، آن رفتار‌ها تعیین کننده مختصات هویتی نظام و حاکمیت است. تنها زمانی‌ رفتار‌های خارج از عرف و قانون در نهادی همه گیر میشود که به نوعی برای آن توجیهی باشد، مشروعیتی برای آن تعریف شود، در چنین حالتی اگر نهاد‌های بالادستی بخواهند تغییری مداوم در شرایط ایجاد کنند، باید به سراغ ریشه‌ها و عوامل مشروعیت زا بروند و اصلاح و برخورد را از آنها شروع کنند


رطب خورده منع رطب چون کند؟

کاری که مامورین نیروی انتظامی یک نهاد با "ستار" کردند، محل مشروعیت‌اش خود نظام است. آنچه که بر سر ستار آمد قبلا مجموعه حاکمیت با بخش بزرگی‌ از ملت انجام داد و از این طریق، به واضح‌ترین شکل ممکن، پیش نهاد‌های پایین دستی‌ آن را مجاز شمرد، به آنها مشروعیت بخشید. اگر نظام بخواهد رفتاری متفاوت از بخش‌های پایین دستی‌ مشاهده کند، ابتدا به امر باید رفتاری متفاوت از خود به آنها نشان دهد. پرونده شکنجه‌ها هنوز باز است و هنوز تعداد زیادی از عزیزان، روزانه درگیر انواع آن اند. "کهریزک" هنوز نامی‌ آشنا است و عاملین اصلی‌ آن هنوز در عالیرتبه‌ترین بخش‌های حاکمیت مشغول خدمت! اند. منتقدین هنوز در حصر و حبس اند و هنوز هیچ اراده‌ای از طرف نظام برای روشن شدن زوایای تلخ جنایات اخیر مشاهده نمی‌شود. برای اصلاح امور هنوز راهی‌ دراز باقی‌ مانده، مسیری که متاسفانه، مجموعه نظام هیچ اراده‌ای برای پیمودن آن ندارد

برخورد‌های مقطعی و چکشی تنها زدودن سرشاخه‌های بیمار از درختی است که میزبان یک بیماری گسترده است، زدودن موقتی آثار بیماری است که روزبروز گسترده تر میشود، بیماری که در پناه چنین عملی‌ پنهان به رشد خود ادامه خواهد داد و روزی، قوی و لاعلاج باز ظهور خواهد کرد. "هرس کردن" مفید است، اما چاره نیست، باید به ریشه‌ها پرداخت





۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه

حکومت مسئول قتل ستار بهشتی است



دو تجربه آکادمیک: "تجربه زندان استنفوردنام پژوهشی روانشناسی‌ است که در سال ۱۹۷۱، در زیرزمین دانشکده روانشناسی‌ دانشگاه استنفورد انجام شد که طی‌ آن سعی‌ شد رفتار‌های متقابل زندانیان و زندانبانان مورد تحقق و بررسی قرار گیرد. به اختصار در این آزمایش، داوطلبانی که همه دانشجویانی سفید پوست و فاقد سابقه کیفری، متعادل و بدون هیچ سابقه روانی‌ بودند به دو دسته زندانی و زندانبان تقسیم شدند. به زندان‌بانان این امکان داده شده بود تا برای برقراری نظم و انضباط و جلب احترام زندانیان، دست به تدوین و اجرای قوانین خودشان بزنند، آزادی عملی‌ که نامتناهی نبود، ولی‌ آنقدر بود که از روز دوم تقابل‌های ایجاد شده، زندانبانان را به تحدید و نقض حقوق زندانیان و از روز چهارم به شکنجه‌های بدنی سوق دهد، تا آنجا که به سبب اقدامات سادیسمی زندانبانان، آزمایشی‌ که قرار بود ۲ هفته بطول بیانجامد، در روز ششم متوقف شد. (مشابه این پژوهش، آزمایش میلگرم بود که در ژوئیه ۱۹۶۱، در دانشگاه ییل انجام شد که هدفش بررسی میزان اطاعت افراد برای انجام اعمال خلاف اخلاق و وجدان عمومی‌ بود که آنجا هم داوطلبان (که مثل آزمایش قبل سعی‌ شد متعادل و فاقد سابقه روانی‌ و کیفری باشند) همگی‌ تحت شرایطی نشان دادند که قادرند با اجازه سیستم طراحی‌ شده، تا کشتن آدم‌ها نیز پیش بروند). در هر دوی این آزمایش ها، شهروندان یک جامعه مدرن و محصور و مطیع قانون، در شرایط داشتن قدرت، بدون در نظر گرفتن هنجار‌های اخلاقی‌ جامعه و وجدان عمومی جامعه تبدیل به افرادی شدند که قادر بودند که "ظلم کنند" و آنقدر در استفاده از قدرت خود افراط کنند که مستقل از شرایط متغیر تحت آزمایش، به مطلوب خود دست یابند. (آزمایش استنفورد نشان داد که حتا از این حد هم فراتر رفتند: یکی‌ از علل توقف آزمایش استنفورد این مطلب بود که میزان آزار و اذیت در نیمه شب‌ها افزایش میافت، چون زندانبان‌ها فکر میکردند که ناظرین آزمایش حضور ندارند و متونند با استفاده از غفلت آنها، اعمالی فراتر از اختیارات داده شده انجام دهند). 

دو تجربه واقعی‌ در ایران: یکی‌ از غم‌انگیز‌ترین اتفاقات سال ۱۳۸۶، ماجرای فوت مشکوک زهرا بنی یعقوب بود؛ دختری ۲۷ ساله، نفر بیست و دوم کنکور سراسری که از قضا پدرش شاغل در سپاه بود و زندانی زمان شاه. پزشکی‌‌اش را تازه تمام کرده بود و برای انجام طرح به یکی‌ از مناطق محروم همدان فرستاده شده بود. غروب روزی در پارکی، به همراه نامزدش دستگیر میشود. با خانواده‌اش در تهران تماس می‌گیرد تا اقدامات لازم برای آزادی‌اش انجام دهند، و فردای آن‌روز جسد بی‌ جانش را تحویل پدر و برادرش داده میشود، به همراه توضیحی مبهم و مضحک که خودکشی‌ کرده است. پدرش زار میزد که چرا خودکشی‌؟ مگر خلاف کرده بود تا شرمنده چیزی باشد؟ برادرش گریه میکرد که چگونه؟ مگر از چهارچوب در که مجموع ارتفاع‌اش ۱ متر و هشتاد سانت است می‌توان کسی‌ خودش را آویزان کند و بدون آنکه خودش را به اطراف و چهارچوب در آویزان کند و خودکشی‌ کند؟ طناب از کجا آمده؟ پدرش دوره افتاد و دردِ دلش را پیش هر کسی‌ که میشناخت برد، یکی‌اش سید حسن خمینی بود. بحث این بود که "چرا نظام پشت جنایت ایستاده است؟ چرا کارگزاران نظام بگونه‌ای رفتار میکنند که نتیجه آن شود که هزینه این عمل به پای مجموعه نظام نوشته شود؟ خلاصه اینکه پرونده مختومه شد و به ارباب جراید دستور داده شد که پیگیری نشود. زهرا بنی یعقوب اولین قربان رفتار غیر مسئولانه و نقض غرض دستگاه انتظامی کشور نیست که هنوز منافع ملی‌ کشور متضرر قتل زهرا کاظمی است. "ستار بهشتی"، آخرین قربانی رفتار‌های منجر به جنایت دستگاه امنیتی انتظامی کشور است:  جوان اهل رباط کریم که به سبب نوشته‌های وبلاگی خود دستگیر میشود و بعد از چند روز، جسدش تحویل بستگان‌اش میشود. جنایتی که هیچ چیز غیر از هزینه نصیب حکومت نمیکند

چرا نظام مسول مستقیم حدوث و استمرار این جنایات است: از آن پژوهش روانشناسی‌ شروع کردیم و داستان غم‌انگیز زهرا بنی یعقوب و ستار بهشتی را به عنوان مشت نمونه خروار ذکر کردیم تا به حدیث غم‌انگیز بی‌ قانونی‌‌های خطرناکی برسیم که در سطوح پایین دستگاه انتظامی و قضایی کشور، در موارد غیر ضروری در جریان است و از رهگذر وقوع و آشکار شدن آنها، صدمات جبران ناپذیری متوجه کشور و نظام شده است: "قدرت" ابزار حکومت و دولت برای اداره جامعه است، قدرتی‌ که در حکومت‌های مدرن، بوسیلهٔ قانون در بخش‌های مختلف حکومت توزیع میشود و حدود و مرز‌های آن تعیین و تعریف میشود. این قدرت ابزار آرامش جامعه و متضمن آسایش ارکان مختلف اجتماع است اگر مهار شده بماند. قدرت تمایل به تکثیر دارد، به فتح حوزه‌های جدید، تمایل به رشد و کمال، تا جایی‌ که مرزی برای اشتهای آن نمی‌توان متصور شد. به همین سبب که قبل از تعریف و توزیع قدرت در سیستم، باید اهرم‌های نظارتی آن ایجاد شوند و کلید‌های مهار کننده آن تعریف شوند. اینکه یک مامور نیروی انتظامی، یا رئیس یک پاسگاه دورافتاده، خود حوزه اختیارات خود را تفسیر کند و نحوهٔ استفاده از ابزارهای قدرت را تعریف کند و دست به رفتار‌های خطرناک بزند طبیعی است، چیزی نیست که قابل پیشبینی‌ نباشد، در مقابل این چنین آنارشی هایی‌، "باید" نهاد‌های بالادستی باشند که به نحوی از وقوع چنین سؤ رفتار‌هایی‌ جلوگیری کنند، گوشزد کنند و در شرایط حدوث، بر اساس قانون سؤ رفتار‌ها را جزا دهند، علنا، تا پیام دوگانه‌ای به نهاد‌های مشابه و جامعه بدهند که اولی‌ بداند که چنین اعمالی تحمل نخواهد شد و دومی‌ بتواند اطمینان کند. عملی‌ که تا الان نه تنها انجام نشده که با بی‌ تدبیری مطلق، این ذهنیت در دستگاه‌های نظامی و انتظامی کشور و همچنین ذهنیت عمومی‌ جامعه ایجاد شده که کلیت حکومت همراه و پشتیبان چنین اعمالی است، که فاعل "جنایت" اگر لباس دولت بر تن داشته باشد روئین تن است، پاسخگو نیست، اینها یعنی‌ اینکه "حکومت را می‌توان در وقوع آن جنایت در مقام فاعل قرار داد". 

چرا نظام مسول مستقیم حدوث و استمرار این جنایات است: در کنار دسته بندی‌های مختلف، سه تلقی‌ عمده در مورد نحوهٔ تعامل و جایگاه قانون و حاکم در تاریخ وجود داشته: اولین تلقی‌ این است که حاکم فرای قانون است. تلقی‌ دوم حکومت و قانون یکسان تلقی‌ میشود و قانون آن تعریف میشود که حاکم می‌گوید (به عنوان نهاد حائز قدرت)، طرفداران این نگاه (اثباتیون) استدلال میکنند که محل مشروعیت قانون اراده حاکم است و در فقدان آن، قانون نه مشروعیت دارد و نه اصولا وجود. تلقی‌ سوم که همگام با پیدایش نظریه‌های حکومت‌های قانون سالار رشد کرد، حاکم را در جایگاه فرودست قانون مینشاند و اعمال آن مشروط به اجئزه قانون می‌کند. تلقی‌ آخر، حداقل بر زبان به عنوان تلقی‌ قانونی کشور عنوان میشود. چیزی که با رفتار‌های افراد و نهاد‌های ارشد حکومت همخوانی ندارد. نهاد دولت، یک سیستم سیال است که رفتار‌های بخش‌های مختلف آن متاثر از هم است، عموما از بالا به پایین. رفتار‌ها از بالا به پایین تکثیر میشود و مشروعیت می‌یابد. اینکه وقتی‌ فرضا رئیس دستگاه مجریه، آشکارا بی‌ قانونی می‌کند و مجلس کشور آنها را بی‌ پاسخ می‌گذرد. اینکه شبهه نهاد‌های نظامی، با دستور یا بی‌ دستور، مصلحت بینی‌ خود را دلیل جنایت و برخورد‌های فراقانونی می‌دانند و بالاترین مسول کشور آنها را حمایت و تقویت می‌کند، اینها دیده میشود و الگو قرار می‌گیرد و مرتبه به مرتبه، توسط ارکان مختلف اجرا میشود و تا بدان جا می‌رسد که "رئیس فلان پاسگاه دورافتاده" میشود یک رهبر معظم برای آن حوزه: قدرتی‌ مطلق و غیر پاسخگو

ستار بهشتی نمونه جوان غیر سیاسی، اما حساس و معترض به وقایع اخیر سیاسی کشور است. احتمالا ناخواسته کشته شده است که باز هم چیزی از قبح جنایت و مسئولیت حکومت در قبل آن نمیکاهد. فارغ از تعلق فکری ستار، قانون این حق را به ایشان داده بود که از یک دادرسی شفاف و عادلانه برخوردار شود و این تضمین را به خانواده ایشان داده بود تا در برابر دولت، از ایشان دفاع شود. حق و تضمینی که با خبر قتل و تحویل جسد به خانواده ایشان، به مبتذلانه‌ترین شکل ممکن زیر پا گذشته شد. مسئولیت حاکمیت در قبل این قبیل قتل‌ها فراتر از پیگیری و احتمالا مجازات عاملان آن است که چیزی که این میان، بر اثر چنین اعمالی خدشه دار شده، در درجه اول حق خصوصی یک فرد و در جایگاهی‌ بالاتر اعتماد میان حکومت و ملت و همچنین صلاحیت نهاد دولت در استفاده از قدرت است



در حاشیهنمونه‌های زیادی از این قبیل رفتارها روزانه در کشور روی میدهد و دستگاه‌های مسئول نظارت و کنترل، معمولا بی‌ توجه از کنار آنها رد میشوند (استثنا‌هایی‌ مشاهده شده که یکی‌ از آنها پرونده رسیدگی به قتل محسن روح الامینی، محمد کامرانی و امیر جوادی فر است. پرونده‌ای که علیرغم حرف‌ها و ادعا ها، بدون پرداختن به عوامل اصلی‌ و آمران، و با آزاد شدن بسیاری از عوامل میانه ادامه یافت). در پایان به بخشی از یک گزارش قابل تمایل که نشریه راه، در شماره اولخود منتشر شد بپردازیم، گزارشی که توسط وبلاگ وزین "آهستان" همخوان شد«من هر روز نزدیک به ۱۵ قرص مختلف مصرف می‌کنم و حداقل چند ساعت باید زیر اکسیژن باشم، در آنجا با اینکه می‌دانستند من تنگی نفس دارم با اسپری بیهوشم کردند. در حالی که دستهایم با دستبند بسته بود، گفتند پابند هم بزنید. به محض اینکه سرهنگ الف آمد، به من حمله کرد و با لگد زد توی سینه‌ام. خوردم زمین و او خیلی لگد زد، آنقدر که گونه‌ام شکست. تمام بدنم کبود شد و پروتز چشم مصنوعی‌ام شکست… سرهنگ الف می‌دانست که پای راست من ۶ بار عمل شده و ترکش داخلش است و ۹۰ بخیه دارد با این که به او می گفتم کار شما غیر قانونی است، بر کف پاهایم می‌زد… شب با همان دستبند و پابند مرا گذاشتند صندوق عقب یک ماشین، و بردند زیر پل آب بستند، دکتر گفته بود نباید یک نسیم سرد به من بخورد، اما من را داخل آب انداخته بودند. گرگ و میش صبح چند نفر آمدند و من را دوباره داخل صندوق عقب انداختند و بردند داخل یک سلول در همان نهاد امنیتی… بعدا که قرار شد برای مسائل پزشکی ما را ببرند درمانگاه، رییس دادگستری گفته بود قرار بازداشت موقت صادر کنند و بفرستند بندرعباس. در بندر عباس، قاضی پرونده بعد از اینکه کلی به ماموران همراه من بد و بیراه گفت، دستور داد سریعا در بیمارستان بستری بشوم…» 

این بخشی از خاطرات حاجی مظفری، جانباز ۶۸ درصد و شیمیایی اهل سیرجان است که بخاطر اعتراض به زمین‌خواری در شهرستان سیرجان این بلا سرش آمده بود!




















۱۳۹۱ آبان ۱۶, سه‌شنبه

نقد، نقاد، تخریب، مشاوره


"نقد" فرآیندی است که بخشی از تاریخ اندیشه به بررسی آن و تقسیم بندی و تعیین ویژگی‌‌های آن اختصاص یافته و به مانند بسیاری از موضوعات دیگر، محل چالش است. از دکارت و هگل، تا مارکس و توکویل. قطعاً منِ نویسنده این نوشته کوتاه نه بضاعت آن را دارد و نه در این فضای کوچک میتواند به این موضوع و تفاوت‌ها ورود کند: صرفا در این فضای کوچک سعی‌ شده تا تعاریف و پیش فرض‌های ذهنی‌ بیان شود تا از رهگذر نوشتن (برای من نموشتن فرآیندی است که به یادگیری منتهی‌ میشود) و احتمالا نظر‌های دوستان، ارتقا‌ٔ یابند
(سعی‌ شد تا حد امکان از لفاظی‌های معمول پرهیز شود و متن کوتاه و معجز شود تا شفاف باشد و احیانا خوانده شود)


نقد: اختصارا نقد عبارت است از قضاوتی منفی‌، با دیدی عیب جویانه، اما با رویکردی مثبت و با هدف تعالی موضوعِ موردِ نقد.

نقد و مشاوره: فصل مشترک هر دوی اینها نگاه‌شان به آینده و انگیزه‌شان در عمل است. تفاوت‌شان علاوه بر نحوهٔ ورود، نقطه ورود است: نقد از گذشته شروع می‌کند تا آینده را بسازد (که میتواند مستقیما به آینده نپردازد)، مشاوره حول محور آینده شکل می‌گیرد (که میتواند از گذشته شروع کند که آنهم میتواند منفی‌ یا مثبت باشد). فصل مشترک دیگر‌شان نحوهٔ بیان است که در ادامه خواهد آمد.   

نقد و تخریب: فصل مشترک هر دوی اینها عیب جویی است و قضاوت منفی‌، اما خط ممیزه آن رویکرد و انگیزه است. نقاد مصلحت اندیشی‌ می‌کند و از طریق جدا کردن سره از ناسره، مورد نقد را به سمت تعالی پیش میبرد. هدف نقاد نابودی مورد نقد نیست، در موضع دشمنی قرار ندارد

نقد سازنده و نقد مخرب: نقد در هر شکل‌اش مفید است و سازنده، به شرطی که در دایره نقد جای بگیرد. هر فرایند عیب جویی نقد نیست.

مشخصه‌های نقاد: نقاد باهوش، نکته بین و سریع الانتقال است و به موضوع مورد نقد مسلط است

روش نقد: از دو دریچه متفاوت می‌توان فرایند تولید و تولد نقد را در نظر گرفت: نقد میتواند صرفا تجلی‌ نظر و تبلور قضاوت مخاطب باشد، فارغ از اینکه قضاوت‌اش تخریب باشد یا سازندگی. نتیجه عمل در چنین حالتی چندان مّد نظر نقاد نیست، عملی‌ که صورت گرفته صرفا بیان نظر است. در چنین حالتی، فضای فکری فاعل، مستقل از نتیجه، تعیین کننده روش و جنس نقد است
دریچه دوم جایی‌ است که نقاد می‌خواهد، عامدانه و هدفمند موضوع مورد نقد را اصلاح کند و پیرایه‌هایش را بزداید. با این فرض، هم روش نقد و هم اصول آن، به اندازه خود نقد اهمیت می‌یابد. در چنین فضایی و شرایطی، نقد انتقال "قضاوت" از ناقد است به فاعل موضوع مورد نقد و زمانی‌ مفید و موثر است، زمانی‌ به نتیجه منتهی‌ میگردد که شنیده شود، دلسوزانه قضاوت شود، یا حداقل خصمانه ارزیابی نگردد. فصل مشترک دیگر "نقد" و "مشاوره" در این قمست است که در مشاوره نیز باید این فرایند انتقال صورت گیرد، وگرنه مشاوره (یا این نوع نقد) عملی‌ است که فاقد نتیجه مورد نظر نقاد خواهد بود