۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

شادی‌ها و احتیاط‌های این روزهای من: از حکم لغو انحلال خانه سینما تا سالروز دوم خرداد و توافق احتمالی‌ هسته ای

شادی‌های این روزهای من:

۱- رييس ديوان عدالت اداري از صدور راي در پرونده شكايت خانه سينما از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و نقض تصميم انحلال خانه سينما خبر داد.

۲- رگه‌هایی‌ از عقلانیت در واکنش‌های ایران مشاهده شده؛ توافق احتمالی‌ ایران و آژانس و امید به کم شدن فشار بر مردم

۳- در آستانه ماه خرداد فضاهای جامعه حقیقی‌ و همچنین مجازی نشون میده که هنوز آن نوع تغییری که دوم خرداد و همچنین ۲۲ خرداد نماد‌های آن هستند اقبال عمومی داره. ملت هنوز قصد نکرده اند از ترس عقرب جرّار به مار غاشیه پناه ببرند.

۴- محبوبه کرمی آزاد شد.

احتیاط‌های این روزهای من (به ترتیب شادی ها)

۱- احکام بسیار داریم که اجرا نشده با روی زمین است، مخصوصا وقتی‌ که دولت خطاب و بازنده رای آن باشه.

۲- امیدوارم حقوق ملی‌ ما قربانی نشده باشد و حاکمیت به امتیاز دهی‌ از جیب ملت نیفتاده باشد.

۳- امیدوارم دوام داشته باشه و این فضا مناسبتی نباشه.

۴- بجاش تا همین الان ۳ نفر از عزیزان مون رو به زندان برده اند، یعنی‌ معمولا این نسبت آزاده شده به دستگیر شده‌ها یک به سه است، حکومت جداً میترسه‌ای این قسمت نام خوبی‌ از خودش بجا بذاره

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

خانم محتشمی، همسر سید مصطفی تاجزاده: ۴۵ روز اقامت در شکنجه گاه دو الف ناچیزتر از آن بود که بی‌غیرتمان کند


سپاه به فرموده، رسماً مانع درمان همسرجان ماست!
معاون حقوقی‌اش فرموده دیگر با من تماس نگیرید
ما قبلا هم با ایشان تماسی نداشتیم
تماس با مابقی‌شان را هم که همسرجان قدغن فرمودند برایمان
حالا این ماییم و این چشم شهلای نازنین روزه دار دربندمان که تار می بیند:(
چشم‌ها را می بندم تا نبینم این همه سفاکی کینه توزانه را 
وای اگر تار مویی از سر همسرم کم شود! این هشداری بود که به ماه قمری سه سال پیش به مهاجمان دادم هنوز هم سر حرفم هستم و ۴۵ روز اقامت در شکنجه گاه دو الف ناچیزتر از آن بود که بی‌غیرتمان کند
چشم‌ها و همه جسم و جانش را سالم می خواهیم
همین که گفتم

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

مهسا را پیش مسعود‌ اش بردند ...

مهسا امرآبادی رو پیش مسعود‌ اش بردند، امروز صبح، مصیبتی است، ولی‌ مصیبت بزرگتر این است که باید حتما چنین اتفاقی می‌افتاد تا ما یادمان به "مسعود باستانی" و ده‌ها مسعود دیگر برود. یادمان بیاید که در گوشه‌ای از این کشور، در کنج یک زندان تاریک، کسانی‌ ایستاده اند، کسانی‌ تسلیم نشده اند، کسایی‌ سر خم نکرده اند، کسانی‌ که شاید فریاد‌شان به زمزمه تبدیل شده باشد، ولی‌ به سکوت نمرده است، کسانی‌ که وزیر بوده اند، وکیل بوده اند، خبرنگار یا حتا دانشجو و دانش آموز، ولی‌ نقطه اشتراک‌شان اصرار و ابرام‌شان است و البته امید و مسئولیت شان. خدا نگاه‌شان دارد که اگر امیدی بر این پهنه هست (که هست) به واسطه روح بلند آنهاست، به پشتوانهٔ اراده خلال ناپذیر آنها.