مهسا امرآبادی رو پیش مسعود اش بردند، امروز صبح، مصیبتی است، ولی
مصیبت بزرگتر این است که باید حتما چنین اتفاقی میافتاد تا ما یادمان به
"مسعود باستانی" و دهها مسعود دیگر برود. یادمان بیاید که در گوشهای از
این کشور، در کنج یک زندان تاریک، کسانی ایستاده اند، کسانی تسلیم نشده
اند، کسایی سر خم نکرده اند، کسانی که شاید فریادشان به زمزمه تبدیل شده
باشد، ولی به سکوت نمرده است، کسانی که وزیر بوده اند، وکیل بوده اند،
خبرنگار یا حتا دانشجو و دانش آموز، ولی نقطه اشتراکشان اصرار و
ابرامشان است و البته امید و مسئولیت شان. خدا نگاهشان دارد که اگر امیدی
بر این پهنه هست (که هست) به واسطه روح بلند آنهاست، به پشتوانهٔ اراده
خلال ناپذیر آنها.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر