۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

در حاشیه اعتصاب غذای نامحدود فعالین سیاسی: این ظالم رفتنی است و این ظلم مردنی


نمیدانم چه بگویم، هنوز زبانمون به التماس ۱۲ دلاور قبلی‌ باز بود که بشکنید، که مگر جانتان برای خودتان است که اینگونه دست در نثار‌اش بکار انداخته اید که شش سرباز جدید لباس رزم این عرصه را به تن کردند و پای به میدان مشابه نهادند. کیوان صمیمی، عیسی سحر خیز، مسعود باستانی، علی عجمی، جعفر اقدامی و حشمت الله طبرزدی شش نفری اند که همراه دوازده مرد قبلی‌ شدند. زبانم روزه است و دلم همراه شان، بعد از مدت زیادی به نیت‌شان قد قامت الصلات گفتم و رو به جایی‌ که نمیشناسمش و فردی که نمیبینمش التماس کردم که اگر هستی‌، اگر میبینی‌، اگر آنگونه که می‌گویند قادری کاری کنی‌، حیلتی بزن که طاقت هدا صابر و هاله صبور دیگری را نداریم. این ظالم رفتنی است و این ظلم مردنی، ولی کاش که رنج این رفتن و این مردن از حد توان نتوانی مثل من بیرون نرود.

چشم‌هایم را می‌بندم به هدا صابری فکر می‌کنم که اکنون بین ما نیست، که رفتن را انتخاب کرد و نه ماندن به هر قیمتی و حاکمیتی که اراده چنین مردانی دیر یا زود به زانویش در خواهد آورد.


۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

روزه سیاسی، همه آنچه که میتوانم انجام دهم؛ به همراهی با دلاوران سرزمینم دهان به غذا میبندم



زمان زمانه بی‌ شرفی است، هنگامه‌ای است که بی‌ شرفان عنان کار بدست دارند و اختیار عمل را به کف؛ زندان‌هایشان را از دلاوران سرزمینم انباشته اند و روز بروز فضا را بر هر آنکه که دل‌ در گرو ایران و ایرانیان دارد بسته اند. خردادی که روزی طلیعه آزادی سرزمینم بود، خردادی که روزی نامش و یاداوریش لرزه شادی در دل‌‌هایمان مینداخت اینک ماهی‌ است که هر روزش سوگی شد که دلهای مان را سوگوار ساخت: عزت الله با عزت و هاله با غیرت و هدا صابر صبور که غم روزگار دهانش را به غذا بست و بال‌هایش را به سمت خدایش باز، بی‌ انصافی بود، به تک‌ تک‌‌شان احتیاج داشتیم که رفتن‌شان تنها ترمان کرد.

میدانیم و میدانند که این فضا دوامی ندارد که آنانکه که باد میکارند طوفان درو خواهند کرد، میدانیم و میدانند که ردّ خون بر زمین را نه آب میتواند بشوید و نه زمان آن را میتواند کمرنگ کند، میدانیم و میدانند که این زمین بذر دارد، که این خاک این سرزمین آبستن است و این خون‌ها .... .میدانیم و میدانند که ظلم رفتنی است و در نهایت این نام است که میماند، نشان دلاوری. میدانیم و میدانند که این قانون نانوشته لاتغیر است.

و اینک ۱۲ دلاور دیگر سرزمینم کمر به جانبازی گرفته اند، میدانند که نمیتوانند که تنها یمان بگذارند، که خودخواهی است. چه می‌تونم بکنم؟

۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

در سالروز بیست و دوم خرداد و صد و نوزدهمین روز حصر رهبران سبز و در شهر گوتنبرگ: صندوق رای بر شانه‌های داغداران سبز پوش

در دومین سالروز انتخابات ریاست جمهوری و در شهر گوتنبرگ و توسط گروهی از دانشجویان که در قالب تشکل رساگ (راه سبز امید گوتنبرگ) دور هم جمع شده اند. پیام‌شان به مردم سوئد به شهر زیر بود:


سلام. ما گروهی از جوانان سبز ایرانیم. امروز در خیابان‌های سوئد قدم می‌زنیم تا صحبت کنیم. امروز ۱۲ ژوئن است، در ایران روز مهمی‌ است. ۲ سال پیش در چنین روزی یک انتخابات بود، مثل همین انتخابات‌هایی‌ شما هم اینجا دارید، قرار بود ما یک رئیس جمهوری انتخاب کنیم. از آن موقع به جرم انتخاب مان ما را زده اند، دستگیر کرده اند، شکنجه داده اند، کشته اند. صد‌ها نفر را در خیابان‌ها به خاک و خون کشیده اند و هزاران شهروند عادی را برای سالها به زندان محکوم کرده اند. صدها خبرنگار را به جرم انتقاد راهی‌ زندان‌ها کرده اند و تحت شکنجه قرار داده اند. ولی‌ ما هنوز هستیم، بر همان میثاق‌های سابق: ما اکثریت مردم ایرانیم، صلح طلبیم، خواهان انتقام و کشتن کسی‌ نیستیم، ما تغییر می‌خواهیم، ما دموکراسی می‌خواهیم، ما می‌خواهیم رهبران مان، میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی آزاد شوند، ما می‌خواهیم همه زندانیان سیاسی آزاد شوند، ما اینها را نه با جنگ و خونریزی که با طی‌ کردن یک مسیر مسالمت آمیز می‌خواهیم.

















































دیشب بزرگی‌ خدا را فریاد زدیم، امروز بزرگی‌ خودمان را نشان خواهیم داد. پیش به سوی‌ ۲۲ خردادی دیگر


شرح و تفصیل و توضیح ندارد. امروز روز ماست. ۲۲ خرداد، روزی که به خیابان‌ها میائیم که نشان دهیم هستیم، که نشان دهیم که ملت کوفه نیستیم، که ملت روز کودتای مصدق نیستیم. رهبران مان تنها نخواهند ماند

۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

در دفاع از عقلانیت


فریاد‌ها بلند است و صداهای متین اندرزگو کم انعکاس؛ این مشخصه فضای قطبیِ شدیدی است که بر اثر حماقت‌های حاکمان ایجاد شده که معمولان نتیجه نهایی‌ آن فاجعه بار است. فریاد‌هایی‌ که هر روز رنگ عقلانیت را کمرنگ تر و سهم احساسات را بیشتر می‌کند. عقلانیتی که متأسفانه در مقام گفتگو برای چاره اندیشی‌ مخاطب خود را در حاکمیت نیافت (یا به عبارتی هنوز نیافته است) و سرخورده به کنار رینگ مبارزه رانده میشود. ولی‌ آیا چنین شرایطی ما را به سرمقصد مطلوب می‌رساند؟
آنچه که سال ۵۷ حادث شده همه آن چیزی نبود که دلسوزان ملت انتظار داشتند، سرنوشتی بود که بانی‌ اصلی‌ آن حاکمان بی‌ تدبیر همان زمان بود. انفجار سیاسی که نتیجه مستقیم انسداد سیاسی تحمیل شده از طرف دستگاه حاکمه بود و نتیجه همان بود که انتظار میرفت: چنان اغتشاشی بر فضا مسلط شد که ماحصل آن مجموعه‌ای مغشوش شد که در کوتاه مدت از آرمان‌های حداقل اسمی انقلاب گذر کرد و در بلند مدت قاطبه دستاندرکاران خودش را بلعید. نمی‌توان انتظار داشت که ساختاری مهندسی‌ شده محصول انفجار باشد، همانطور که نبود، که ساختمانی از دل‌ آن زاده شد که بر نقشه معمار‌انش منطبق نبود و در نهایت به زندان همان معماران تبدیل گشت. چنان شرایطی محصول یک اتفاق نبود که قابل تکرار است، اگر دوباره انفجاری سیاسی حادث شود.
جنبش سبز حرکتی اجتماعی بود که در اعتراض به بی‌ قانونی‌ و با شعار تاکید بر قانون پا به عرصه ایران معاصر نهاد، معتقد به کارایی مطلوب و مطلق ساختمان ساخته شده در سال ۵۷ که در هر دوره‌ای صاحبان آن وصله‌ای به آن زده اند و آجری از آن برداشته اند نبود، ولی‌ چاره کار را هم انفجار نمیدید و با همین استدلال راه انتخابات را برگزید. مسیری که به یکی‌ از همان دالان‌های بن بست ساختمان منتهی‌ شد و مجال عینیت یافتن نیافت. ولی‌ باز هم بر طبل عقلانیت کوبید و تلاش کرد فضا را آرام نگاه دارد و از همین منظر سکوت را شعار اولین و بزرگترین تجمع خود قرار داد. سکوتی که پر طنین تر از هر فریادی شد. ولی‌ این عقلانیت مخاطب خود را نیافت. همانطور که ماه از پس ماه سپری شد و در همه این ماه‌ها حاکمیت جواب نجابت و عقلانیت جنبش را با یک سری اشتباهات احمقانه پرداخت، تا جایی‌ که این ذهنیت تقویت شد که شاید اصلا حاکمیت زبان نجابت نمیفهمد، شاید ترجمان عقلانیت را نمی‌فهمند، (تقریبا همان سیری که از سال ۵۳ به بعد در ایران تکرار شد)
واقعیت وجود ناتوانی‌ که احتمالا در ساختار حاکمیت فعلی و ذهن حاکمان فعلی ایران هست، ولی‌ آیا اصرار به استقبال زودهنگام از چنین باوری و پذیرفتن عواقب نامطلوب آن مطلوب ماست؟ آیا اصلا مفید است؟ این همه اصرار به خفه کردن صدای کسانی‌ که هنوز معتقدند که این ناتوانی صد درصد نیست پس چیست؟ این همه تلاش برای مرعوب کردن کسانی‌ که معتقدند که این نظام را هنوز می‌توان به جاده‌ عقلانیت بازگردند برای چیست؟
جواب به سوالات بالا چندان ساده نیست و بسته به این است که از چه منظری به آن نگریسته شود و پاسخ دهنده به آن چه دغدغه‌هایی‌ داشته باشد. ولی‌ نباید از آنها گذشت. هدف انگیزه یابی‌ افراد نیست، ولی باید کسانی‌ که با آغوش باز از شکست پروژه تغییر نرم استقبال میکنند باید پرسید که بعد آن به دنبال چه هستند، که چه چیزی را انتظار میکشند و چه اتفاقاتی را متصور میشوند. به عبارتی مصالحه نکنند که چه کنند؟ جواب این سوال‌ها مهم است که کسی‌ که جواب چنین سوال‌هایی‌ را نداشته باشد نمی‌توان بر مخالفت‌اش با مصالحه کنندگان حسابی‌ باز کرد، جواب‌هایی‌ که باید در جغرافیای واقعی‌ سیاسی ایران تعریف شود، نه براساس یک سری مسائل ذهنی‌ غیر واقعی‌!

۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

در حاشیه دفن شبانه هاله سحابی: خاک جنایت را مخفی‌ نمیکند که رویش جوانه‌ها شاهد من است

بنازم به قدرت حاکمیتی که از جسد خاموش دختری در تابوت نیز میهراسد که چنین شتابان در تاریکی‌ شب اصرار دارد در پس خروار‌های خاک مدفونش کند، زهی خیال باطل که اگر خاک میتوانست مخفی‌ کند که رویش هیچ جوانه از بذری را شاهد نبودیم

اینک آن زمان است که بلند شویم


زمزمه کنیم که موعد تغییر می‌رسد، تغییری که بویش همه فضا را گرفته. حاکمیتی که تاب تحمل پیکر خاموش و سرد درون تابوت را نیز ندارد، که چنان لرزش بند بند وجودش هویداست که فریاد‌های متوحشانه و اعمال رذیلانه‌اش نیز قادر به مخفی‌ کردن آن نیست. و اینک آن زمان است که زمزمه‌هایمان را بلند کنیم تا دست در دست همه به فریاد تبدیل شوند، فریادی بر سر حاکمیتی که بر هیچ بنیان انسانی‌ رفتار نمیکند، به هیچ اخلاق انسانی‌ رفتار نمیکند، نه زبان نرمش میفهمد و نه خواهش، نه تاب تحمل دلسوزی و دلسوزان را دارد و نه دلبستگی به ماندن. اینک آن زمان است که سکوت مان را بشکنیم.

عزت الله سحابی تنها یک فرد نبود، همانطور که هاله تنها یک دختر برای یک پدر و یک زن برای یک اجتماع نبودند که هر کدام نمادی بودند از جمعی که تاب تحمل حقارت پذیرفتن استبداد را نداشتند، چه آن استبداد غیر مذهبی‌ باشد یا چه به نام مذهب. تنها دو فرد از خیل اجتماعی نبودند که قرن هاست با روی باز و بازوان گشاده پذی‌رای دیکتاتوری، از همه رنگ و نوعش است. اینها غیر از اینها بودند؛ عزت الله سحابی و هاله سحابی، پدر و دختر، مرد و زنی‌ بودند که به نمایندگی‌ از بخشی از اجتماع، بدون کینه و حقد همّت به تغییر شرایط کردند و در مقابل حاکمیتی که از هیچ پستی کم نگذاشت، خون که سهل است که از خود نیز گذشتند.

ادامه دهنده این راه باشیم، راهی‌ که فرزندان مان محتاج داشتن آنند که سرنوشتی مشابه را برای آنها نخواهیم.

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

امشب طنین الله اکبر مان همه شهر‌های ایران زمین را باید بلرزاند، وظیفه داریم تا از شرف دفاع کنیم


مگه میشه باور کرد؟ هاله سحابی را در سوگ پدر و به جرم سوگواری کشتند؟ دیگر بحث فقط مردمسالاری نیست که دفاع از شرافت نوع انسان است که چنان پستی حاکمیت و حاکمان دنائت پیشه آن را را به سخره گرفته که حیران مانده ام. میرحسین آمد که یک نوع جدید از نگرش رو باب کنه، اعلام کرد که آمده است تا یک سری مسیر‌های غلط را عوض کند که حاکمیت زار و زور نگذشت و تاریخ نشان داد که پیش رفتن در آن به چه بی‌ شرفی‌هایی‌ منتهی‌ شده. الله اکبر دیگر فقط الله اکبر است، فقط ندای خواندن خدا نیست، ندای ماست، ملتی که باید، وظیفه دارد که بی‌ شرفی را به زیر بکشد