۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

من اين بت پرستي را به هر ژست روشنفکري ترجيح ميدم


چند روزی بود که داشتم فکر میکردم چه تضادی هست بین دوست داشتن یک نفر و انتقاد کردن از وی، که چه تناقضی هست عاشق منش یک نفر باشی و ان باز هم کامل ندانی، مخصوصا که این علاقه و شوق به فردی یا گروهی در عرصه سیاسی مربوط باشه، عرصه که میدانی که کامل بودن احمقانه ترین صفتی که ممکن است به کسی نسبت داده شود، زمینه ای که آگاهی که اگر پاک ترین انسان های عالم را بر تخت سلطنتی بنشانی که در ان اراده مطلق آن با هیچ چیز محدود و کنترل نشده باشد، در کوتاه مدت دیکتاتوری از جنس دیکتاتور های زمینی از آن ظهور خواهد کرد. من به تک تک اینها اعتقاد دارم و همین باعث شد که علارقم اینکه همیشه خود را اصلاح طلب بنامم، ولی از انتقاد به خاتمی در دوران صادرات ایشان کم نگذارم.
امروز هم داستان دلدادگی ما به مجموعه ای از فعالین سیاسی و در راس آن میرحسین موسوی همین داستان است. مگر میتوان عاشق میرحسین نبود که چنین آزادگی و استقامت و ایثار را برای من نوعی بازتعریف کرد. مگر میتوان دل در گرو بهزاد نبوی نداشت و عاشق تاج زاده و صفایی فراهانی نبود و به مجید توکلی و شیوا نظرآهاری عشق نورزید؟
میخواستم در این مورد بنویسم تا این جاری کردن کلمات بر روی ورق، اندکی آرامم کند. ولی این آرامش را به گونه ای دیگر گرفتم. ایمیلی که حاوی متنی شعرگونه به قلم مریم زمان بود تحت عنوان من یک بت پرستم:

اگه از عشق به مولانا بگيم ميشيم عارف
اگه از محبتمون به کوروش بگيم ميشيم يه آريايي آزاده
اگه از علاقمون به زرتشت بگيم ميشيم ايراني روشنفکر
اگر از دوست داشتن يک هنرمند بگيم ميشيم رمانتيک امروزي
اما اگر از ابراز علاقه به مردي بگيم که هم عارفه ، هم هنرمنده ، هم
آزاده است هم صادقه هم استوار ، هم ايثارگر ، هم صبور هم
.....ميشیم يه بت پرست .
من اين بت پرستي را به هر ژست روشنفکري ترجيح ميدم .

ياحسين ميرحسين

۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

این تاریخ است - روایتی از آنچه که ابراهیم یزدی در مدرسه علوی انجام داد


دیروز مطلبی از آقای مسعود بهنود در سایت های متفاوت منتشر شد که متاسفانه در لابلای دیگر مطالب گم شد و کمتر دیده و خوانده شد: روایتی از تاریخ، روایتی از آنچه که واقعا حادث شده، نه آنچه که ذهن مقصر طلب بسیاری طالب بیان آن است، ذهن هایی که فارغ از انگیزه فاعلان آن، همه چیز و همه کس درگیر در انقلاب و حوادث اول انقلاب را زیر یک مجموعه مقصر میداند و شایسته یک نوع مجازات. میخواهد دکتر بازرگانی باشد که ماند که بتواند اندک تغییری ایجاد کند، یا خلخالی که شرح جنایات هایش پشت هر کسی را میلرزاند. و چه زشت که برنده این بازی از میدان فرار کردگانی اند که تنها کاری که کردند پاک نگاه داشتن دامان بی خاصیت شان بود، تا برسد این روزهایی که از فلان ممالک اروپایی مدعی شوند.
با اجازه آقای بهنود عزیز و سایت های مرجعی که این مطلب درشان منتشر شد، تنها قسمت روایات تاریخی آن را انتخاب میکنم که البته که هر کس کامل آن را بخواهد رفرنس آن در همین مطلب موجود است. دوباره مینویسم تا بر دیگر بیان شود.
.......

اما کسی نه می توانست جلو دستگیری ها و تحویل ها را بگیرد و نه کسی می توانست هراس و بلاتکلیفی آن ها را چاره کند که در کلاس سوم کت بسته بودند و آیت الله ربانی شیرازی شده بود مسؤولشان. تا خبر رسید عکاسی ها و شماره دادن ها به سفارش شیخ صادق خلخالی است که به سخنان تند و آتشین در همان چند روز شناخته شده بود. به لحظه ای خبر صدور حکم اعدام برای چهل نفر در شهر پیچید و مخابره شد به جهان. چنین بود تا دکتر یزدی از اتاق محل سکونت آیت الله خمینی بیرون آمد و خبر داد که چنین نیست و کسی اعدام نمی شود و دادگاه های انقلابی هنوز تشکیل نشده اند. اما در همان لحظه خلخالی در طبقه بالا چند خبرنگار را جمع کرده بود و وعده می داد دست کم سی تن راهی شوند و مژده می داد به شهرهای دیگر که بزودی می آیم. همه در هیجان اعدام هائی بودند که خبرهای نقیض درباره اش می رسید. به چشم دیده می شد که سرنوشت آن جمع پریشان و منتظر به موئی بسته است. خلخالی می رفت در اتاق و بیرون می آمد شادمان مژده شبی سی اعدام می داد و دکتر یزدی در مقام معاون نخست وزیر می رفت و نیم ساعت طول می کشید باز می آمد و تکذیب می کرد. به چشم می شد دید که گروه های سیاسی هوادار خلخالی بودند. جوخه اعدام وی هنوز تشکیل نشده بود دویست سیصد داوطلب داشت، نام نویسی ها شروع شده بود. روزنامه های عصر بیرون آمدند و سی عکس را با شماره چاپ کرده بودند. یواش یواش دو سه خانواده از محبوسین رسیدند و با احتیاط می گریستند و کار را تمام شده می دیدند. اما با واکنش تند کسانی که تازه از زندان های ساواک بیرون آمده بودند مجالی برای ماندن و جنازه خواستن خانواده زندانیان تازه نبود. باز در همچنان باز و بسته می شد و خبرهای نقیض می رسید. تا وقتی که قطعی شد که به اصرار دکتر یزدی و درخواست مهندس بازرگان، با وجود تمام تدارکات فقط چهار تن، آن هم نظامی، امشب اعدام می شوند. خلخالی به غضب قهر کرد و برای دکتر یزدی هم خط و نشانی کشید به صدای بلند. پدر رضائی ها که قرار بود برای سی اعدامی لحظه قبل از تیر سخن براند قهر کرد و گفت برای چهار تن صرف نمی کند [درست به همین لفظ]. در این لحظه من شنیدم که دکتر یزدی که روی لبه پله ها نشسته بود و از خستگی پیدا بود که دارد از دست می رود، گفت باید بمانم و مطمئن شویم زندانیان به محل امن منتقل می شوند.

......