۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

تریبونی برای همه آنها که صدایشان پر طنین نیست، تشکری که به مسیح بدهکاریم


دو سال از آغاز جنبش مان می‌گذره، جنبشی که قرار بود بشه منشا تغییر خیلی‌ چیزها، یعنی‌ همه مون عزم کرده بودیم که قاعده بازی حاصل از انتخاب احمدی‌نژاد را عوض کنیم، ابزار مون هم انتخابات بود؛ مصرح‌ترین و مشروع‌ترین راهی‌ که هم قانون و هم عرف پذیرفته شده کشور بر آن تاکید کرده بود، حداقل تا اون موقع. به میانه میدان آمدیم، با شوق و در انتخابات شرکت کردیم و نتیجه نه آن شد که انتظار داشتیم: جنبشی از دل‌ آن زاده شد با طعم خون، با صدای شیون مادران عزادار و همسران تنها و دور افتاده از عزیزان اسیر، شد خبرهای شکنجه و بازداشت و دادگاه فرمایشی و ظلم، خبرهایی که آنقدر تکرار شد که به بخشی لاینفک از زندگی‌ مان تبدیل شد. دستاورد هم کم نداشتیم: برای اولین بار در چند دهه اخیر، حداقل بعد از آن شورهای انقلابی ماه‌های منتهی‌ به انقلاب ۵۷، با هم بودن رو تجربه کردیم، با هم بودنی متفاوت از هم که اینبار در غم هم شریک بودیم، در تلاشی که مزدش در کمترین حالت باتوم بود و البته توهین و تحقیر. شعری فی‌البداهه رو با هم شروع کردیم به سرودن، در حالیکه هیچکداممون نه شاعر بودیم و نه اصلا به این صنعت علاقه‌ای داشتیم. هر کدام گوشه‌ای از کار را گرفتیم، یکی‌ شد بیانیه نویس فلان گروه، یکی‌ شد شعار نویس دیوارهای شهر، یکی‌ که زوری داشت گروهی رو دور خودش جمع کرد تا به زور کثرت، انعکاس صدایشان را بیشتر کند، ... ، خلاصه اینکه هر کس با خرج هرآنچه داشت و در توانش بود به میان آمد و چه غم انگیز که در حین این هم پیمایی، جای به جای عزیزانی از میان مان می‌رفتند، به ضربِ تبر هیزم شکن ظالم جنگل مان، شاخه‌هایی‌ که شکستند و ریختند و درختانی که در سوگ‌شان نشستند و چه سوگی از این تلخ تر که جگرگوشه ۱۸ ساله ‌ات با فریاد سکوت به خیابان رود و بدن سردش را چند روز بعد تحویل بگیری، یا شوهری که کارگری بوده و دغدغه‌اش نون فرزندانش، یا پدری که هنوز منتظری که از در وارد بشه و در آغوشش جایی‌ برای تو باز کنه. اینها اتفاق افتاد، اسامی که هر روز بر تعداد آنها افزوده میشد و اینک وظیفه‌ای جدید بر شرح وظایف قبلی‌ در جنبش باید تعریف شود: پر انعکاس کردن نام این عزیزان، خواست‌شان و صداهای خانواده‌های داغدار شان.
مسیح علی‌نژاد را میشناسیم، نامی‌ پر انعکاس که پیشه‌اش خبرنگاری بود و قلمرو‌اش راهروهای مجلس شورای اسلامی، تا آنروز که راه ورودش را بستند، به بهانه ای. راهی‌ دیگر گشود و ممارست کرد تا جایی‌ که راهی‌ نماند. جنبش سبز آمد و مسیح را به همراه همه مان با خود برد، بی‌ پرسش سوار مان کرد و ابزاری به دست مان داد، به شرحی که گفته شد. مسیح برای خود وظیفه‌ای دیگر تعریف کرد گرانقدر، که صدای مادران داغدار باشد، صدای همسران تنها، کودکان چشم انتظار درهای زندان، انعکاسی باشد برای آن نامزدی که ادعای سیاسی ندارد، خطابه سیاسی نمیداند، ولی‌ درد دارد، دردی که دردِ من و تو هم هست. شد یک بلندگو تا خواهر آن عزیزِ شهید بوسیله آن صدایش را بلند بلند زمزمه کند تا بشنویم و بدانیم که شهدای مان، زندانی مان بیش از انی‌ اند که میپنداشتیم. شهدای گمنام و اسیران رها شده در فراموشی را پیدا کرد، تلفنی بدست گرفت و تریبونش را در اختیار آنها قرار داد تا هرآنچه در دل‌ دارند بگویند. از دردِ خانواده هم گفت، دردی که فقط دوری نیست، فقط مالی‌ نیست، فقط ... ، که ملغمه‌ای از همه اینهاست. عکسی‌ از درون زندان، یادداشت کوتاهی‌ از دخترِ  .... .
نوشتم تا تشکری کنم از یک عزیز، عزیزی که هیچگاه ندیدمش و شاید هیچوقت نبینمش، ولی‌ دیدار نبود که باعث آشنائی شد که جهدی و تلاشی بود که مسیح کرد تا کاری را کند که شاید کسِ دیگر با این کیفیت نمی‌توانست بکند، که تشکر کنم از اینگونه اعمال، کارهایی که صدا ندارند، جامعه به فاعل آن صفت قهرمان نمیدهد، ولی‌ ارزش آن به اندازه مجاهدت‌هایی‌ است که عزیزان دربند مان می‌کند، مکمل آنهاست. جنبش متکثر است، هم از حیث عقاید و هم از حیث وظایف، نقش‌هایمان متفاوت است، بعضی‌ سخت تر و بعضی‌ راحت تر، ولی‌ پذیرفتن مسئولیت بعضی‌ از کارها نیازمند داشتن روحی‌ بلندتر است.



۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

نرگس محمدی به یازده سال زندان محکوم شد - اراده سقوط


برای دیکتاتور‌ها تاریخ تکرار میشود، چون توان درس گرفتن از سرنوشت حکومت‌های هم عرض‌شان و اراده تغییر در روش‌شان را ندارند، یا ابتدا به امر خود را اصلا دیکتاتور نمی‌دانند و به مانند همه مستبدان تاریخ خود را در قامت مصلحانی خیرخواه می‌بینند که به ناچار اینک در قامتی پدری مهربان، ولی‌ سختگیر باید بر صغیران خود اندکی‌ سفت بگیرد، یا اگر مشابهت غیر قابل انکار باشد، ناکامی را به مقتضیات زمانی‌ و مکانی ارتباط میدهند. ولی‌ غم‌انگیز آنجاست که این سرنوشت دیگر نه بستری تاریخی‌ دور و نه در سرزمینی با فرسنگ‌ها فاصله و نه فقط یکبار، که متناوباً و پیاپی در زمان حال، دامنگیر کشورهایی شود که هم حاکمیت‌هایی‌ شبیه دارند و هم مردمی تا حدودی نزدیک به هم، و باز هم نادیده گرفته شود. و این حکایت امروز حاکمیت ایران و حاکم آن است؛ رفتارهایی که در مقابل قسمت‌های مختلف تحول خواه جامعه نشان میدهد و برخورد‌های ناثوابی که در قبل آنها از خود بروز میدهد. 
در روزگاری که "سقوط" تبدیل به یگانه سرنوشت محتوم مستبدان و دستگاه‌های استبدادی منطقه شده و شعله‌های تغییر روز بروز بیشتر دامنه خود را بر فراز کشور‌های منطقه میگسترد، این همه اصرار حاکمیت بر روش‌هایی‌ که امتحان خود را در به سقوط کشانیدن هر سیستمی‌ نشان داده جای بسی تعجب دارد. اینکه این همه حاکمیت اصرار دارد که بر مخالفت خود با فعالیت‌های در چارچوب قانون تغییر خواهانی که حداقل در حال حاضر بر سرِ برانداز نبودن خود تاکید دارند، اینکه با تهدید و ارعاب و ایجاد هزینه‌هایی‌ غیر قابل باور، برای جماعتی که تنها برای بهبود شرایط اسفناک حقوق مدنی و صنفی تلاش میکنند جای تحلیل دارد، و اینکه اینها همه در مورد جماعتی اتفاق میافتد که نه ادعای قدرت دارند و نه اصلا نوع فعالیت‌شان به آنها اجازه میدهد که خود را شریک قدرت بدانند؛ خیر خواهانی هستند که دلبسته حاکمیت‌ها نیستند، ولی‌ به شدت از هزینه غیر قابل اجتناب یک تغییر انفجار گونه میهراسند. اولویت‌شان امنیتی است که موجب تخطئه آزادی نشود، حقوق بشر و حق شهروندی برای‌شان اولویت دارد، آزادی بیان و مطبوعات برای‌شان یک اصل است و حفظ حداقل‌های کرامت انسانی‌ یک معیار که بوسیله آن همه کارهای حکومت‌ها را محک بزنند. فعالیت‌شان محدود کننده حاکمیت هاست و اقتدار حاکمان را به چالش میکشد، پس همیشه تهدید و تحدید میشوند، فرقی‌ هم نمیکند که ایران باشد یا سوئد، ولی‌ از آنجایی‌ که این آگاهی‌ وجود دارد که دوام حکومت‌ها نتیجه مستقیم اصلاحات منتج فعالیت‌های آنهاست، پس حفظ میشوند، اصل بقای‌شان تهدید نمی‌شود. ولی‌ داستان در سرزمین من متفاوت است که هزینه چنین فعالیت‌هایی‌ چه بسا از براندازی بیشتر است که خود نشان از مقدار هراسی است که حاکمیت از اینها در ذهن دارد. 
نرگس محمدی به یازده سال زندان محکوم شد، نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر و رئیس اجرایی هیئت صلح، طی‌ حکمی که در جای آن جای آن سعی‌ شده است که این تشکل‌ها را بر هم زننده امنیت ملی‌ قلمداد کنند و فعالین آن مشتی برانداز که هدف‌شان ساقط کردن حاکمیت است، چنین حکم سنگینی‌ که مشابه آن را حتا مابین مخالفین سیاسی هم سخت بتوان پیدا کرد نشان از رشد نوعی رویکرد دارد که در آن حاکمیت اراده کرده که کلیه نهاد‌های ناظر را از ریشه بزند، یا آنها را از کارکرد خود خارج کنند و به سمتی‌ سوق دهند که دیگر اولویت‌شان آنچه که در بالا آمده است نباشد. محرز است که حاکمیت یکدست در حکومت ظلم اش، اینک به ساختن نهادهایی در سطح جامعه می‌اندیشد که کارکرد‌شان نه نظارت و احیانا انتقاد از فعالیت حاکمان، که صرفا ابزاری باشند در دست حاکمیت تا هر آنجا که میخواهند به بازی بگیرندشان، بلایی‌ که در دهه شصت بر سر بسیج آورد‌ند و از نهادی انقلابی و مردمی تبدیل‌اش کردند به تندروترین ابزار در دست حاکمیت که قادر است چشم ببندد و به فرمان حاکمان دهان بگشاید و قداره بکشد و آسفالت خیابان را مزیّن به سرخی خون.
برگردیم به سطور اول و حکایت حاکمانی که چشم بر اطراف‌شان بسته اند و فرمان به دست جاهلان بی‌ توجه به مصلحت سپرده اند. کاش ببینند که امروز حقوق بشر و حقوق شهروندی تبدیل به معیار‌هایی‌ شده اند که می‌توان با دقت بالا ثبت و دوام یک حاکمیت را بر مبنای آن تخمین زد، نمی‌توان بر این دو چشم بست، نمی‌توان که نهاد‌های ناظر بر کیفیت آنها را با چنان شدتی سرکوب کرد و فعالین خیر خواه و نجیب آن را با چنان قساوتی آزار داد و دل‌ به دوام حکمرانی‌شان بست. کاش بشنود زمزمه‌های تغییر که در کوتاه زمانی‌ تبدیل به غرش‌هایی‌ شدند که هیچ دستگاهی عزم رویارویی با آنها را نداشت و کاش درک کنند که قدرت محل لجبازی و اصرار طولانی‌ مدت بر یک اشتباه نیست. انفجار قطعی است اگر انسداد در جامعه اندکی‌ دیگر بپاید.


۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

چرا از خاتمی دفاع می‌کنم



ابتدا به امر تاکید کنم که من از خاتمی در مقابل احمدی‌نژاد، یا خاتمی در چارچوب محدودیت‌های فعلی سیاسی ایران دفاع نمیکنم، من از کارکرد خاتمی و گفتمانی که ایشان به آن متعلق است در عرصه سیاسی ایران دفاع می‌کنم.
سید محمد خاتمی برای من نماد یک نوع اندیشه است، یک نوع گفتمان، یک نوع عمل، از آن دفاع می‌کنم چون از محتوای عقلانی آن دفاع می‌کنم، چون از تعادل آن دفاع می‌کنم، از سیاست ورزی مبتنی‌ بر تعامل آن. از تاکیدی که بر هیجان زدایی از عرصه سیاست ایران می‌کند، از اصراری که بر آرامش و از هر آنچه که موجب شود که گام‌های به سوی آزادی استوارتر و کم لغزش تر شود. از نوعِ سیاست ورزی که سید محمد خاتمی نماد آن است دفاع می‌کنم چون شعار زده نیست و افق آن بیش از فرداهای انتخابات را هدف دارد. نوعی از سیاست که در آن نظارت مذموم نیست و افزایش مشارکت حتا به قیمت کاهش اختیارات دولت نامطلوب، با همین رویکرد است که نهاد‌های ناظر مثل سازمان حسابرسی و دیوان محاسبات تقویت میشوند و شوراهای شهر، به عنوان اصلی‌ مغفول مانده از قانون اساسی‌ اجرایی میشوند تا شریکی باشد برای دولت برای اداره کشور، نهادی که منتخب مستقیم مردم اند. با همین رویکرد است که صندوق ذخیره ارزی تاسیس میشود و هیات امنایی تا دولت نتواند به هر زمان که اراده کرد دست در آن کند و سرمایه کشور را به دندان مفسدان دهد.
عرصه سیاست برای من نه آن اوردگاهی است که انتظار داشته باشم که در آن شب بخوابم و صبح برخیزم و دموکراسی را در سینی صبحانه، بی‌ زحمت روبرویم گذشته باشند؛ بی‌ منّت و چشمداشت از طرف مصلحی خیرخواه از آسمان که می‌خواهد حضرت مهدی باشد یا مسیح یا جنگنده‌های آمریکا و ناتو تا بیایند و بمب‌های دموکراسی را بر سر مردم کشورم بپاشند و سر آخر "شاید" نیمچه دموکراسی هم نصیبم کنند، به خرجِ خونِ مردمم. سیاست برای من صحنه ایست که آرام اجزای آن تغییر میکنند، آنقدر آرام که همه چیز در کنترل بماند و دگرباره به مانند سالهای ابتدایی انقلاب مان آنقدر سرعت بازی تند شود و هیجان زده که هر تازه به دوران رسیده‌ای این امکان را یابد که همه چیز را به نام و نفع خود مصادره کند و آفتی چه بسا بدتر از قبل بیافریند.
دولت خاتمی برای من نماد گفتگو است، گفتگویی نه یکجانبه و آغشته به دروغ و خدعه؛ کاملا متفاوت از آنچه که امروز میبینیم که در آن دولت و دولتمردان ناطق یک طرفه داستان باشند و سمتی‌ دیگر در سکوتی سنگین دندان بجود و خون جگر بخورد، دروغ ببافند و آمار بسازند و حقیقت را جعل کنند تا امروز را به فردا پیوند دهند و روزی دیگر در عرصه سیاست کشور بمانند. نوعی از گفتگو که در آن دم از مدیریت جهان بزنند، در حالیکه جای جای صحنه مدیریت داخلی‌ را بوی گند فساد مدیران فرا گرفته باشد و عزت کشور و وحدت ملی‌ زیر پای حماقت‌های‌شان هر روز کمرنگ تر و کم رونق تر شود. خاتمی برای من نماد نوعی از گفتگو است که در آن دانشجوی کشور قادر است در روی رئیس جمهورش بلند شود و صدایش را بالا برد و فردایش، تنش میزبان شلاق و روحش میزبان تحقیر حاکمان نشود، نوعی از گفتگو که بعد از شنیدنش سرم را بالاتر از همیشه بگیرم و با افتخار به انتخابم بنازم، نوعی از گفتگو که در آن نفرت سهم کشورم و حقارت نصیب مردمم نباشد. 
خاتمی و مردانش مردانِ عمل در عرصه ایران اند، آزموده‌های این عرصه اند. زمانی‌ به میانه میدان آمدند، با تکیه بر رای و خواست و با تاکید بر وعده‌هایی‌ که داده بودند که میان‌شان نه "عبور از قانون اساسی‌" بود و نه به "چالش کشیدن زیرساخت‌های نظامی" که روزی به اعتقاد‌اش سوگند یاد کرده بودند؛ وعده دادند که اینک نوبت توسعه سیاسی است و فریاد زدند که همین قانون فعلی سراسر ظرفیت‌های مغفول مانده است، به بخش فرهنگ وعده دادند که دوران سیاه میرسلیم به سر خواهد آمد و به بخش‌های اقتصادی قول یک آینده روشن تر دادند. آمدند و کردند هر آنچه که میتونستند بکنند، کاهلی کم نبود و کم نبود موقعیت‌هایی‌ که خود به اشتباهات‌شان در آنها معترفند، ولی‌ کیست که بازی کند و ادعا کند که برنده همیشگی‌ یک عرصه است؟ آمارها گواه ماحصل کار دولت خاتمی است و اظهارات و قضاوت‌های اهالی فرهنگ و هنر پشتوانه آن. خاتمی برای من نه آن مردی که روزی رئیس جمهور کشورم بود که نوعی از رفتار و منش و مدیریت است که دفاع از آن را وظیفه خود می‌دانم، وظیفه‌ای که عمل به آن بسان یک تکلیف است.

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

حاشیه‌ای بر فیلم جدایی نادر از سیمین؛ روایت اخلاق و شکست یک جامعه کوچک


اصغر فرهادی را از فیلم "چهارشنبه سوری" شناختم، فیلمی با داستانی بسیاری ساده و حکایتی بسیار قدرتمند، فیلمی که موفقیت خود را نه مرهون روایت یک ماجرای محیرالعقول میبیند و نه استفاده از مؤلفهٔ‌های سینمایی که بیننده با آنها ناآشنا باشد تا بوسیله آن برای آنها جذابیت ایجاد کند و بر صندلی‌‌های سینما میخکوبش کند، فرهادی موفقیت‌اش مرهون روایت‌های جذاب‌اش است، مرهون مهارت‌اش در قصه گویی، فرهادی قصه گوی شهر ماست، پهنه‌ای که قصه و حکایت هنوز در آن جذاب است و سنت قصه گویی در آن محترم.

پیشاپیش بگم که من نه نقاد فیلمم و نه چیزی از تکنیک‌های فیلم سازی میدانم، حداقل نه آنقدر که در آن جایگاه قرار بگیرم، بیننده‌ای هستم مشتاق که فیلم‌ها را از زاویه دیدِ خود ارزش گذاری می‌کنم. قدرت سناریو برای من چیزی بیش از آنچه که میبینم و آن چیزی که میتوانم تعقیبش کنم و آن پیامی، اگر پیامی در کار باشد، بتوانم از لابلای فیلم دریافت کنم نیست. روایت فیلم "جدایی نادر از سیمینِ " فرهادی برای من روایت اخلاق بود، روایت اوج گرفتن و به حضیض ذلت افتادن اخلاق مردان و زنان، روایت انواع مختلف آن، روایت ... ، بگذریم. برای من این فیلم آش شعله قلم کاری از افراد مختلف با صفات اخلاقی‌ متفاوت بود، داستانی که هر روز در اتوبوس، خیابان، دکان بقالی سرِ کوچه و در خانه‌هایمان و حتا آیینه مقابل مان با آن مواجه ایم، روایت هر فرد و آنچه که بر سرِ اخلاق‌اش میاید، آن هنگام که با اتفاقی‌ خارجی‌ مواجه میشود، اتفاقی‌ که آنقدر قدرتمند است که عیار آنها را آشکار کند.

نادر: مردِ خانواده است، مشخصه‌اش غرور‌اش هست و تعریفی‌ که از دنیای اطراف‌اش دارد، تعریفی‌ که در آن "حق" نقشی‌ محوری در تعریف ارتباط‌اش با دنیای پیرامونی‌اش بازی می‌کند؛ زنی‌ که روزی این "حق" را داشت که انتخابش کند و روزی دیگر این "حق" را دارد که انتخاب‌اش را پس بگیرد، پمپ بنزینی که انعام زمانی‌ "حق"‌اش است که وظیفه‌اش را در قبل‌اش انجام دهد و دخترش پولی‌ را که به "ناحق" به کسی‌ نداده را "حق"‌اش هست که تصاحب کند. اخلاق مدار است و خانواده دوست، اما تا جایی‌ که آن اخلاق با منفعت‌اش بخواند و غرور‌اش در مقابل حسی که به خانواده‌اش دارد به چالش کشیده نشود. چیزی که این مرد را حفظ می‌کند تعادلی است که مابین این مؤلفهٔ‌های گوناگون رفتاری و اخلاقی‌ است، تعادلی که بر هم خوردنش در مواجه با یک اتفاق نه از اخلاق مبتنی‌ بر منفعت‌اش چیزی باقی‌ گذاشت و نه از غرور اش؛ زنی‌ را به سبب اشتباه‌اش به چیزی متهم کرد که "حق"‌اش نبود (دزدی)، اخلاق‌اش چنان در طوفان این اتفاق به حضیض ذلت افتاد که نه تنها خود دروغ گوی شد که یگانه دختر‌اش را نیز دروغ گو ساخت، تا جایی‌ که پدری که روزی به عشق‌اش تصمیم گرفته بود بماند هم دستمایه اثبات دروغ گویی‌اش شد (هر چند که آخرین لحظه کوتاه آمد) و در نهایت تنها مانده، در حالیکه که دو خانواده را متلاشی کرده، در مقابل اتاق دادگاهی که سرنوشت‌اش را شکل خواهد داد سر اب زیر می‌افکند، در حالیکه از تمام آنها فقط غرور‌اش را نگاه داشته. راه بازگشت دارد، ولی‌ اینک این غرور است که حاکم بلامنازع این عرصهٔ است و کرکس‌هایی‌ که بر فراز زندگی‌‌اش میچرخند.

ترمه: دختر خانواده است، مشخصه‌اش این است که در اصطلاح عامیانه ما "نجیب" است و "شریف"، باهوش است و پدر و مادر‌اش را با هم دوست دارد. گریه می‌کند، می‌خندد، تحت تاثیر قرار میدهد و از اطراف‌اش تاثیر می‌پذیرد. به شدت پایبند گذاره‌های اخلاقی‌ است، مهم است که پدر‌اش "دروغ" می‌گوید یا آیا مرتکب این رذیلت اخلاقی‌ میشود که "شاهدی" را آموزش دهد به شهادت. ولی‌ این اخلاق حالت تقدس گونه ندارد که بجایش و بر اساس منفعت‌اش خود نیز ابائی ندارد از شهادتی دروغ، شهادتی فکر نشده و مهندسی‌ نشده، هر چند که تأثر بعد از این اتفاق و اشک‌هایی‌ که بر گونه سرازیر میشود دوباره مطهر‌اش می‌کند. نصیب‌اش حاصل اشتباهات دیگران است: هر چند سربلند در حفظ اخلاق اش، ولی‌ شکست خورده به سبب بی‌ اخلاقی‌‌های اطراف اش، باید انتخاب کند، بین پدر و مادرش، چیزی که از آن آبا داشت و بر اساس عدم وقوع آن همه امور‌اش را تنظیم کرد و چه غم انگیز که "ترمه" داستان ما تنها یا حتا قدرتمند‌ترین مؤلفهٔ تعیین کننده سرنوشت داستان نبود.

راضیه: مستخدم خانواده است، مذهبی‌ است و به شدت پایبند به اخلاقیات برخاسته از آن مذهب، تا آنجا که برای پیر مردی که از سرما در حمام میلرزد نیز باید ابتدا به امر جواب شرعی‌اش را بگیرد که لمس‌اش گناه نداشته باشد و چه زیبا که حداقل در این اخلاق مذهبی‌ "اضطراری" هست که بنامش بتوان به استناد آن به مرد نا محرم دست زد تا از مهلکه خارج‌اش کرد، اضطراری که "نادر" داستان درک نکرد تا از اصول اش، هر چند موقتی بگذرد. بچه‌اش را از دست داد، همچنین تا حدودی شوهر اش، ولی‌ اخلاق‌اش را نباخت و برای حفظ‌اش تا به پایان هزینه‌اش را داد: دروغ نگفت و مالی که صاحبش نبود، یا در تصاحب‌اش شک داشت را صاحب نشد. سوالی که اینجا پیش میامد این بود که اگر جوابِ صدای پشت تلفنی که در مورد حد شرعی لمس پیر مردِ لرزان در حمام جواب میداد منفی‌ بود چه رفتاری میکرد؟ اصلا جواب این سوال مهم است؟ شاید باشد که روزانه بسیار سراغ داریم افرادی که پشتوانه اخلاق فردی و اجتماعی‌شان را این استفسأ‌ها می‌دانند و بر اساس نتیجه آن به شدت محیط اطراف و انسان‌های محاط‌شان را تحت تاثیر قرار میدهند.

حجت: شوهر راضیه است، محوری‌ترین صفت‌اش "غیرت" در معنای مرسوم اجتماعی ایران است و افتخاری که به آن می‌کند. جامعه فقری در دامن‌اش گذاشته که همه خصوصیات فردی و رفتار اجتماعی‌اش را تحت تاثیر قرار داده: عصبی است و پرخاشگر، چون طلبکار‌ها هر روز دم خانه‌اش هستند، ناسازگار است و به جایش از دروغ گفتن و اصرار بر چیزی که بر ناراست بودنش آگاهی‌ دارد ابایی ندارد، چون نمی‌خواهد دوباره به زندان بازگردد. خود را محصول سیستم مریضی میداند که بعد از ده سال کارگری در کفاشی قادر است به مانند زباله‌ای به بیرون بیفکنش و از حقوق‌اش محروم‌اش کند، پس ابائی ندارد که بر علیه آن سیستم طغیان نیز کند. نمونه‌ای از افرادی که هر روز در اطراف مان میبینیم، در جامعه‌ای که روز بروز بیشتر در دامن‌اش چنین انسان‌هایی‌ میپرورد، افرادی عصبی و ناسازگار که فقر تحمیلی از طرف جامعه هر روز بر تعداد‌شان میافزاید، تا جایی‌ که جمعیت‌شان غالب شود (شده است؟) و اخلاق جامعه را دیگر خود تعریف کنند.

این روایت حکایت انسان‌های دیگری هم هست: سیمین زنِ نادر، یا حتا پدر نادر. قاضی دادگاه یا از همه مهمتر معلم "ترمه" که تا آخر داستان دروغ نگفت. غیر از اخلاق این فیلم روایت مسائل دیگری رو هم در آستین دارد: سؤ تفاهمات مابین طبقه‌های مختلف، "حجت" که می‌پندارد که "غیرت" و "ناموس" مِلک انحصاری طبقه خود است و "نادر"‌ای که ناخوداگاه نمیپندارد که آن کودک کشته شده و آن خانواده حائز احساساتی‌ همانند او در قبل خانواده نیستند.

این فیلم بدیهی‌‌ترین روایت کشور و جامعه من هم است، کشوری که انسان‌ها در آن با هر نوع اخلاقی‌ و با هر نوع دید و نگرشی با هم در تعامل اند، تعاملی که به سبب سؤ تفاهمات معمولا خصمانه است و تقابلی و در نهایت به سبب آنچه که از طرف جامعه بر ایشان تحمیل میشود، در ماجرایی که زن "مجبور است مهاجرت کند" چون نمی‌خواهد "فرزند‌اش در این شرایط رشد کند" و حجتی که مجبور است دروغ بگوید، چون نمی‌خواهد دوباره به زندان رود همه شکست میخورند، همه میبازند.

و در نهایت این فیلم روایت پایان داستان را نمی‌گوید، چون همه ما میدانیم که چه اهمیت دارد که "ترمه" پدر را انتخاب کند یا مادر را وقتی‌ نفسِ این انتخاب شکست بود. 


۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

مظلومیت ملتی بنام فلسطین و معیار‌های دوگانه آمریکا



منبع کاریکاتور
"در نهایت این اسراییلی‌ها و فلسطینیان هستند نه ما که باید درباره مسائل مورد اختلاف توافق کنند: مرز و امنیت، آوارگان و بیت المقدس." اینها قسمت‌هایی‌ از صحبت‌های باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا است که در ادامه هشداری بیان شد که به سران فلسطین داد که "هیچ میان‌بری برای تاسیس کشور مستقل در کار نیست". با این جمله ایشان عملا در برابر لایحه‌ای که در روزهای آینده با محتوای تشکیل و به رسمیت شناختن کشور فلسطین قرار است در صحن سازمان ملل مطرح شود موضع گرفت. به بهانه بی‌ طرفی‌ و با این استدلال که این مشکل باید در قالب مذاکرات دوجانبه اسرائیل - فلسطین حل و فصل شود ، عملا حق سازمان ملل و دیگر کشور‌های جهان را برای ورود به مساله‌ای که طرفین آن نه دو کشور همتراز، که ملتی بی‌ خانه و سنگ بدست، در برابر پنجمین کشور دارای ارتش قدرتمند دنیا است نقض کرد. کشوری که یکی‌ از نماد‌های آپارتاید دولتی است: حقوق اقلیت‌ها در آن نقض میشود و عملا ترور ابزاری است در خدمت آن دولت، به معاهدات بین‌المللی پایبند نیست و عملا هر آنچه که مخالف با امیال و خواسته‌های خود باشد راد می‌کند و نقض می‌کند، می‌خواهد قطعنامه سازمان ملل باشد یا تعهدی الزام آور.
فارغ از اینکه این نوع بیانِ آمریکا نه تنها بی‌ طرفی‌ نیست که عملا دفاعی یک جانبه و آشکار از اسرائیل در مقابل فلسطینی است که شش دهه است نماد مظلومیت و مبارزه‌ای ناکام است، سوألی که پیش میاید این است که چیست دلیل این معیار‌های دوگانه و متناقض آمریکا در قبل کشور‌های دنیا در شرایط تقریبا مشابه؟ چگونه بود که جامعه جهانی‌ و در راس آن آمریکا در قضیه سودان آنگونه ورود می‌کند، در ماجرای یوگوسلاوی آنگونه نیرو گسیل می‌کند، در جریان حمله عراق به کویت چنان لشکر کشی‌ راه میاندازد، ولی‌ اینجا در مقابل طرح تاسیس کشور فلسطین اینگونه اعلام موضع می‌کند؟ با این اوصاف ما حق نداریم که آمریکا را به عدم صداقت متهم کنیم؟ حق نداریم که به دیپلماسی آمریکا به دیده شک بنگریم؟ حق نداریم که حق بدیم به ملت‌هایی‌ که به آمریکا به چشم کشوری در خدمت اهداف اسرائیل مینگرند؟

۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه

از لابلای برگ‌های تاریخ؛ سید محمد خاتمی در صحن سازمان ملل: من از ایران سرفراز آمده‌ام، به نمایندگی از ملتی بزرگ و پرآوازه


من از ایران سرفراز آمده‌ام،به نمایندگی از ملتی بزرگ و پرآوازه که از ده‌ها قرن پیش،صاحب تمدن بوده و پس از پذیرش آیین اسلام در تأسیس و بسط تمدن اسلامی نقش ممتاز داشته است،ملتی که با تکیه بر غنای فرهنگی و انسانی خویش تندبادهای سخت خودکامگی و تحجر و نیز خودباختگی در برابر دیگران را از سر گذرانده و در دوران جدید تاریخی‌اش،پیشتاز تأسیس جامعه مدنی و نظام مشروطیت در شرق جهان بوده، هر چند که در اثر دخالت بیگانگان و نیز کم‌تجربگی، در این آزمون،ناکامی‌هایی داشته است........


             -------------------------------------------------------------------

اینها فراز‌هایی‌ هایی‌ از سخنان سید محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین ایران در صحن سازمان ملل است که در شهریور هفتاد و هفت قرائت شد، رئیس جمهوری که نه مدعی اداره جهان بود و نه محو شدن کشوری را فریاد زد، نه به نام فلسطین بزرگترین خدمتگزار اسرائیل شد و نه بنام حقوق بشر، پاک‌ترین آیین‌های دنیا را به تمسخر گرفت، به آرامی سخن گفت و شمرده و از دل‌ آن پنجره‌ای تازه از ایران به سوی جهان گشود و تصویری تازه از ایرانیان ارائه کرد تا دنیا بداند که ایران نه آنگونه که بسیاری میپنداشتند مهد تروریست است و نه ایرانیان کوچکترین قرابتی با خون و ترور دارند. شاید الان، در زمانه‌ای که فردی بنام احمدی‌نژاد به پشتوانه همه حاکمیت از ایران تصویری ارائه کرده که یادآوری‌اش عراق شرم بر تن‌ مان مینشاند، یادآوری این سخنان و فراز‌ها بد نباشد. 



من از ایران سرفراز آمده‌ام، به نمایندگی از ملتی بزرگ و پرآوازه

سخنرانی سیدمحمد خاتمی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد

بسم الله الرحمن الرحیم

آقای رییس!

آقای دبیر کل

حضار محترم!

چراغ هستی آدمی با تمنای رستگاری روشن بوده و هست و جوهر پیام پیامبران الهی و نیز موضوع آموزش حکیمان و مربیان برجسته بشر نیز چیزی جز رستگاری نبوده است. با این همه، آنچه در ساحت پیدای تاریخ، دل را می‌آزارد، محرومیت و سیاه‌بختی آدمیان است؛ محرومیت زنان و مردان و کودکانی که اسیر هوای قدرت‌های حاکم بوده و سیاه‌بختی حاکمانی که از شفقت و همدلی با مردم خود محروم بوده‌اند. و نظام با فضیلت و حکومت خوب در تاریخ، دولت مستعجل بوده است.

شگفتا که کسانی به بهانه رستگاری مردم، ‌گاه بر اندیشه و اراده آدمیان لجام زده‌اند و آزادی آنان را سرکوب کرده‌اند و گاه دیگر رستگاری را در برداشتن هرگونه لجامی از کام هوس سیری‌ناپذیر انسان و قربانی کردن «عقل» و «عشق» در پای معبد هوس تفسیر کرده‌اند. ‌گاه به نام آزادی، عدالت پایمال شده و گاه دیگر به بهانه عدالت، آزادی از میان رفته است و در نتیجه، بشر هم از آزادی عادلانه و هم از عدالت آزادانه محروم مانده است.

از آن روز که کسانی، علم حقیقی را آن دانستند که «توانایی» بیاورد ـ نه آنکه قدرت را مهار کند ـ چند قرن بیش نمی‌گذرد. در این مدت به جای اینکه علم در خدمت رستگاری انسان و اعتلای شخصیت او باشد، در بیشتر موارد، در خدمت افراد و گروه‌هایی قرار گرفته که جز به آیین «سود» و «فایده» نمی‌اندیشند.

در این چند قرن علیرغم پیشرفت‌های بزرگی که نصیب بشر شده است ـ و بزرگ هم هست ـ انسان بیش از همیشه، طعم تلخی و تبعیض را چشیده است. هم اکنون بازماندگان دو جنگ جهانی، که ویرانگری آن بی‌شمار بوده است، در میان ما به سر می‌برند. و به رغم تاسیس سازمان ملل متحد، که از دستاوردهای مثبت بشری است، از صلح واقعی مبتنی بر عدالت کمتر اثر می‌بینیم.

وضعیت در جهان عقب‌ نگه داشته شده، اسفبار‌تر است و بسیاری از مردم این بخش جهان دچار قحطی، بی‌سوادی و بیماری و برخی در بند حکومت‌هایی هستند که حتی زحمت تظاهر به مردمی بودن و پیروی از موازین دموکراسی را به خود نمی‌دهند و محرومیت از پشتیبانی ملت‌های خود را به وابستگی به قدرت‌های سودجو و سلطه‌گر جبران می‌کنند.

حکومت‌های سرکوبگر و وابسته امکان تجربه مردم‌سالاری را از مردم می‌گیرند و با ادامه سرکوب و ترور، فرهنگ خشونت را در جامعه حکم‌فرما کرده، خواسته یا ناخواسته مخالفان خود را به استفاده از زور و خشونت تشویق می‌کنند. و لذا در این باب، ملامت در درجه اول متوجه قدرت‌های تحمیل‌کننده این نظام‌ها و حمایت‌کننده از این حکومت‌هاست که حتی سازمان‌های جاسوسی آن‌ها به کارنامه زشت براندازی حکومت‌های ملی و حمایت از رژیم‌های غیرمردمی مباهات می‌کنند.

این تصویر از جهان، زشت و چندش‌آور است و تا روزی که حکیمان و خردمندان، زمام امور را از دست سیاستمداران کم خرد و آزمند درنیاورند، نمی‌توان یکباره این تصویر را تغییر داد. ولی با این همه، به نظر من در آن سوی سیاهی و تباهی، در عمق تاریخ می‌توان از زیبایی‌های اصیل سراغ گرفت و به جرأت می‌توان گفت که زندگی بشر، در مجموع، رو به شکوفایی معنوی و مادی داشته است.

از جمله در همین قرن، مبارزات ضد استعماری و حرکت استقلال‌خواهی بسیاری از ملت‌ها را می‌توان نمونه آشکاری از این پیشرفت و شکوفایی دانست. فروپاشی جهان دو قطبی در آخرین دهه این قرن و سیر شتابان جهان و ملل خواستار تساوی به سوی احراز اقتدار و ابراز هویت در عرصه بین‌المللی گامی به پیش به شمار می‌رود. رؤیای جهان تک قطبی و تحت قیمومیت یک قدرت، جز پنداری باطل و نشانه عقب‌ماندگی صاحبان این پندار از سیر تاریخ نیست. و مطمئن هستم که حتی برخی از ملت‌های قدرتمند چون ملت آمریکا که سیاستمدارانشان خواب جهان یک قطبی را می‌بینند و با سوءاستفاده از نام پرآوازه این ملت‌ها، همه امکانات و حیثیت ملی کشورشان را در پای فزون‌طلبی برخی اقلیت‌های صاحب منافع مادی و قومی قربانی می‌کنند به این وضع رضایت نخواهند داد و رشد افکار عمومی غرب در جهت پذیرش رابطه صلح‌آمیز بر پایه احترام متقابل، گواه این مدعاست.

اینک آقای رییس و حضار محترم!

اجازه می‌خواهم از زبان انسانی سخن بگویم که از شرق، از خاستگاه تمدن‌های درخشان و از مهد پرورش پیامبران والامقام الهی: ابراهیم، موسی، عیسی و محمد (ص) آمده است.

من از ایران سرفراز آمده‌ام، به نمایندگی از ملتی بزرگ و پرآوازه که از ده‌ها قرن پیش، صاحب تمدن بوده و پس از پذیرش آیین اسلام در تأسیس و بسط تمدن اسلامی نقش ممتاز داشته است، ملتی که با تکیه بر غنای فرهنگی و انسانی خویش تندبادهای سخت خودکامگی و تحجر و نیز خودباختگی در برابر دیگران را از سر گذرانده و در دوران جدید تاریخی‌اش، پیشتاز تأسیس جامعه مدنی و نظام مشروطیت در شرق جهان بوده، هر چند که در اثر دخالت بیگانگان و نیز کم‌تجربگی، در این آزمون، ناکامی‌هایی داشته است. ملتی که یکی از طلایه‌داران مبارزه با استعمار و منادی استقلال بوده، هرچند نهضت ملی او با کودتای خارجی شکست خورده است و ملتی که صاحب انقلابی مردمی است؛ انقلابی که نه با کودتا و زور اسلحه آتشین، که با سلاح «کلام» و «ارشاد» بر رژیم کودتا پیروز شده است و در مسیر تجربه نوین خود، جنگ تحمیلی هشت ساله و فشار‌ها و تحریم‌ها و تهمت‌های گوناگون را تحمل کرده و بزرگ‌ترین قربانی تروریسم، این پدیده شوم و نفرت‌انگیز قرن بیستم بوده است.

و هم اکنون این ملت با تکیه بر گذشته خود، بی‌آنکه دچار ارتجاع شود، به فردای بهتر می‌اندیشد و راه خود را با پشت‌گرمی به اصول و موازینی که ریشه در هویت دینی، ملی، تاریخی و انقلابی او دارد و با بهره‌گیری از دستاوردهای مثبت تمدن روزگار، با آزمایش و خطا به سوی آینده بر‌تر می‌پیماید.

انقلاب اسلامی ملت ایران، به رهبری حضرت امام خمینی (قدس‌سره) انقلاب کلام در برابر زور و سرکوب بود. و مطمئنا انقلابی که براندازی‌اش با کلام بوده است، در دوران ساختن و آباد کردن، بیشتر و بهتر می‌تواند متکی بر کلام و منطق باشد. و به همین جهت نیز به جای «جنگ تمدن‌ها»، منادی «گفت‌وگوی میان تمدن‌ها و فرهنگ‌ها» است.

من از این پایگاه و از منبر سازمان ملل متحد می‌گویم که علی‌رغم سختی‌ها و مصیبت‌ها، سیر زندگی بشر به سوی رهایی و آزادی است. و این تقدیر و سنت تغییرناپذیر خداوند است و مطمئنا بداندیشی و زشت‌کاری برخی از بندگان او نمی‌تواند تقدیر خداوند و مسیر تاریخ را دگرگون کند.

آقای رییس!

سابقه کلمه تاریخ از کلمه فلسفه بیشتر است و محور تاریخ، انسان است و تاریخ عبارت است از بازتاب نور وجود بر جهات و شئون گوناگون آدمی و در نتیجه حقیقتی است کلی و یگانه، در عین تکثر و تعدد. و این امر یگانه، هرگاه که جامه نو کند، عهد جدیدی به ظهور می‌رسد. داوری ما درباره تاریخ در گرو داوری ما درباره وجود آدمی است که مدار و محور تاریخ است.

«بنی‌آدم» که سعدی با تأسی به روایتی از پیامبر عظیم‌الشأن اسلام و به زیبایی هر چه تمام‌تر آنان را به عنوان عضوهای به هم پیوسته یک بدن توصیف می‌کند، در دسترس زیست‌شناسی و روان‌شناسی نیست. برای شناخت انسان باید نگاهی فیلسوفانه و متفکرانه به بشر و تاریخ او بیفکنیم.

آدمی از آنجا که به «دست خداوند» و به «صورت» او آفریده شده است و پروردگار از «روح» خویش در او دمیده است، یک حقیقت بیش نیست و تاریخ او بیش از یک تاریخ نمی‌تواند باشد. «دست خدا» او را، تاریخ و اختیار و قدرت انتخاب، و «صورت خداوند» او را، فرهنگ و معنویت و «روح پروردگار» او را زندگی و جنبش بخشیده است. از اینجا است که انسان دارای تاریخ و فرهنگ و آزادی است.

وحدت بشر و یگانگی تاریخ انسانی، علاوه بر مبدأ می‌تواند وحدت غایت و ‌‌‌نهایت نیز داشته باشد و غایت تاریخ چیزی جز فرهنگ معنوی و شرط لازم آن یعنی آزادی واقعی بشر نیست.

انسان چه در چنبر ادوار همیشه تکرارشونده هستی گرفتار باشد و چه در آنات و ایام زمان تاریخی، و تاریخ را چه تاریخ به پیش ببرد، چه سوائق نفسانی، چه شیوه تولید، و چه قهرمان ابرمرد، نکته مسلم آن است که فقط با اکسیر ایمان که عبارت است از «برداشته شدن قیدهای جدید و قدیم از دست و پای آدمی» می‌توان از دایره تکرار «ازلی» یا از سلطه ضرورت تاریخی به فراخنای آزادی و رهایی فراز آمد. همچنان که با نفس حیات‌بخش آزادی است که امکان انتخاب معنویت و ایمان فراهم می‌شود. و او می‌تواند چنین بسراید که: «چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد» و یا «اگر به کوه بگوید که به دریا فکنده شود چنین گردد» با چنین فهم و تفسیر از آزادی است که می‌توان از کرامت و فضیلت انسان، هم در برابر استیلای سیاسی دولت‌ها و هم در برابر هجوم بادهای مسموم نومیدی و سرگشتگی دفاع کرد و سیر تاریخ را به سوی آزادی دانست.

تاریخ انسان، تاریخ آزادی است و تنها فهم تاریخ به مثابه میدان تجلی آزادی است که می‌تواند گذشته را بر ما مفتوح و ما را از آن بهره‌مند سازد. و با عزل نظر از همه نظام‌های فلسفی که کوشیده‌اند برای تاریخ معنی، جهت و قوانین تحول بیابند، چون تاریخ بشری تاریخ آزادی است، انسان آزاد از قیدهای تحمیلی استثمار و استعباد اجتماعی و نیز آزاد از زنجیره غرایز تلطیف نشده حیوانی چون خشونت و درنده‌خویی، طبق سرشت انسانی خود جانب حق و عدالت را خواهد گرفت و تاریخ انسان تاریخ شکوهمند حق و فعلیت یافتن عدالت خواهد بود و این سخن را می‌توان بیان دیگری از نظریه دینی معروف مهدویت دانست.

کوتاه سخن اینکه، تاریخ را چه تجربی و استقرایی بررسی کنیم و چه شهودی، غالب متفکران نهایتا یک سخن مشترک دارند و آن عبارت است از شکوفایی بیشتر حقیقت انسان و رفع پرده‌ها و موانع از ذهن و قلب او.

من عمدا به جای اصطلاحات متداولی چون «پیشرفت تاریخی» کلمه «شکوفایی» را به کار بردم تا تأکید کنم که طرفدار هر کدام از نظریه‌های معروف و مهم فلسفه تاریخ باشیم، می‌توانیم در این استنباط عمومی و کلی از تاریخ هم‌صدا باشیم.

ایجاد و استمرار سازمان ملل متحد را می‌توان شاهدی بر حرکت تکاملی جهان و جامعه بشری تلقی نمود. اینکه در زمان ما نیاز به کوشش و بحث زیاد نیست تا همگان بپذیرند که به جای جنگ و خون‌ریزی و کشتار می‌توان و باید با یکدیگر گفت‌وگو کرد، چندان آسان به دست نیامده است؛ گویی تمام تاریخ خونین بشری، مقدمهٔ این قضیهٔ به ظاهر ساده است.

البته تا وقتی زورمندان کم خرد، این امکان و قدرت را داشته باشند که در لحظه‌ای کوتاه، گل و لبخند و امید و درخت را با تیغ بلاهت و قساوت از چهره زمین پاک کنند، باید جشن پیروزی نهایی کلمه بر شمشیر را به تأخیر انداخت.

قرن گذشته علاوه بر جلوه‌های خشونت و انسان‌آزاری استعمار قدیم و بیداد بی‌همانند میراث‌خواران جدید آن، قرن ظهور و سقوط حکومت‌های توتالیتر نیز بود. امید است قرن آینده، قرن نظام‌ها و حکومت‌هایی باشد که زور و خشونت را تقدیس نکنند و باطن قدرت سیاسی، محبت و عدالت باشد به گونه‌ای که گفت‌و‌گوی تمدن‌ها مظهر و مجلای آن باطن باشد.

آقای رییس، خانم‌ها و آقایان!

اینک پرسش این است که آیا سازمان ملل متحد در این جهت چه تحولی در درون خود به اقتضای وضعیت جدید ایجاد خواهد کرد و چه تأثیری در این سیر و صیرورت زندگی بشر خواستار رستگاری خواهد داشت؟

به نام جمهوری اسلامی ایران پیشنهاد می‌کنم که به عنوان گام اول، سال ۲۰۰۱، از سوی سازمان ملل سال گفت‌و‌گوی تمدن‌ها نامیده شود، با این امید که با این گفت‌وگو نخستین گام‌های ضروری برای تحقق عدالت و آزادی جهانی برداشته بشود.

از والا‌ترین دستاوردهای این قرن، پذیرش ضرورت و اهمیت گفت‌وگو و جلوگیری از کاربرد زور، توسعه تعامل و تفاهم در زمینه‌های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی و تقویت مبانی آزادی و عدالت و حقوق انسانی است. استقرار و توسعه مدنیت، چه در صحنه کشور‌ها و چه در پهنه جهانی، در گرو گفت‌وگو میان جوامع و تمدن‌ها با سلایق، آرا و نظرات متفاوت است. اگر بشریت در آستانه هزاره و قرن آتی، تلاش و همت خود را بر نهادینه کردن گفت‌وگو و جایگزینی خصومت و ستیزه‌جویی با تفاهم و گفت‌وگو استوار سازد، دستاورد ارزشمندی برای نسل آتی به ارمغان آورده است.

از سوی دیگر جا دارد ما اعضاء سازمان ملل متحد، به بازنگری در تاریخ شکل‌گیری این سازمان بپردازیم و با گفت‌و‌گوی منطقی، آن را اصلاح و کامل کنیم.

شکل‌گیری سازمان ملل متحد همزمان با دوره سیاهی از زندگی بشر بود که بسیاری از کشورهای عضو، شرایط تلخ و شوم دوران استعمار را تجربه می‌کردند و در نتیجه سازمان، نمادی از سلطه باشگاه قدرت ناعادلانه حاکم در جهان شد. امروز شرایط دگرگون شده است و فرصت تجدید سامان این سازمان و به خصوص تغییر ساختار شورای امنیت فراهم آمده است.

در اینجا لازم می‌دانم به گفته راهگشای رهبر معظم انقلاب اسلامی در سخنرانی افتتاحیه اجلاس سران کنفرانس اسلامی در تهران اشاره کنم که کشورهای اسلامی «به نمایندگی از یک میلیارد و چند صد میلیون نفوس، دارای یک کرسی دائم در شورای امنیت سازمان ملل متحد شوند و تا وقتی حق وتو باقی است، ششمین عضو دارای حق وتو در آن شورا باشند.» و همین امر را می‌توان نسبت به کشورهای عضو جنبش عدم تعهد نیز تعمیم داد.

وقت آن رسیده است که همگی با تفاهم، بر حق تبعیض‌آمیز «وتو» خط بطلان بکشیم و گام دیگری را در به رسمیت شناختن حق مساوی و عادلانه همه کشورهای عضو برداریم.

آقای رییس، حاضران محترم!

بیاییم همگی علیه نسل‌کشی، تجاوز و تحقیر انسان در گوشه گوشه جهان، دست اتحاد به هم بدهیم و جلوی فاجعه‌های ننگینی که از جمله در فلسطین و افغانستان و کوزوو و در بسیاری از نقاط آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین، چهره انسانی این قرن را سیاه کرده است، بگیریم.

 امنیت و صلح در خاورمیانه، که امری ضروری است، با به رسمیت شناختن حق همه فلسطینیان برای حاکمیت بر سرزمین آبا و اجدادیشان برقرار خواهد شد.

بیت‌المقدس اشغالی، خانه تفاهم و گفت‌وگو است و به این جهت صدای بیت‌المقدس که از اعماق تاریخ به گوش می‌رسد، صدای با لذات ضدنژادپرستی و ضدصهیونیستی است. در بیت‌المقدس، ادیان بزرگ می‌توانند در کنار یکدیگر به طور مسالمت‌آمیز زندگی کنند و سلطه حکومت اسراییل در آنجا مخالف این همزیستی و همدلی است. فلسطین خانه فلسطینیان (اعم از مسلمان و مسیحی و یهودی) است نه آزمایشگاه هوس‌های خشونت‌آمیز صهیونیست‌ها.

در افغانستان هیچ راه حل نظامی‌ای برای از بین رفتن مشکل وجود ندارد. اعلام انزجار گسترده جهانی نسبت به قتل عام‌های وسیع و نسل‌کشی، به ویژه قتل فجیع دیپلمات‌ها و خبرنگار ایرانی و ادامه اسارت کمک‌رسانان ایرانی توسط طالبان، ضرورت فکر در این فجایع و اقدام عاجل برای محاکمه و مجازات عاملان این جنایات را می‌طلبد. سرزمین افغانستان با مردم رشید و فرهنگ‌دوست، اینک به پایگاه اصلی خشونت و ترور و تولید و توزیع موادمخدر تبدیل شده است.

مردم افغانستان همچون مردم دیگر نقاط جهان، حق انتخاب دارند و حق دارند از حکومتی فراگیر با پایگاه وسیع اجتماعی که همه اقوام، گروه‌ها و سلایق را نمایندگی کند، برخوردار باشند. این تنها راه اعاده آرامش به افغانستان است. اما برای نیل به آن، به تصمیماتی جدی و همکاری همه جانبه نیاز است تا امکان ارتزاق گروه‌ها از طریق تولید موادمخدر، فروش سلاح و نیز تروریسم مسدود گردد.

سازمان ملل متحد به کمک سازمان کنفرانس اسلامی و کشورهای ذی‌دخل می‌تواند هر چه زود‌تر همه طرف‌های درگیر را به پای میز مذاکره بکشاند و زمینه را برای انتخاب آزاد مردم مظلوم و رنج‌کشیده افغانستان فراهم آورد و یاغیان را با پشتوانه اراده جهانی به سر جای خود بنشاند. و از هم اکنون برای بسیج کمک‌های بین‌المللی پس از دستیابی به این شرایط ضروری سیاسی، برنامه‌ریزی و هماهنگی کند.

در کوزوو باید حق عادلانه مردم تحت فشار این ایالت به رسمیت شناخته شود و دولت یوگسلاوی وادار شود که به این حق احترام بگذارد.

آقای رییس، خانم‌ها و آقایان!

کوشش صادقانه برای مبارزه با تروریسم، در تمامی اشکال آن و از جمله تروریسم دولتی، یکی دیگر از نکات مورد اهتمام جمهوری اسلامی ایران است. تروریسم، محصول نومیدی و پوچ‌انگاری (نیهیلیسم) است و در جهانی که بر مدار قهر و غلبه می‌چرخد، مبارزه جدی با تروریسم از حد حرف و شعار جلو‌تر نخواهد رفت. مبارزه واقعی با تروریسم باید همراه با مبارزه برای عدالت باشد. البته این سخن نباید به معنی توجیه نوعی تروریسم تفسیر شود. ما به صراحت اعلام می‌کنیم که به اقتضای موازین دینی و اخلاقی فرهنگی خود با تروریسم در کلیه اشکال آن مخالفیم و با آن به جد مقابله خواهیم کرد. خلاصه آنکه باید برای ریشه‌کن کردن حقیقی این پدیده شوم، همراه با مبارزه با عوامل فعلی آن از طریق همکاری جدی و شفاف بین‌المللی، در راه تحقق عدالت در جهان کوشش کنیم.

جهان در آستانه هزاره سوم باید از کابوس جنگ هسته‌ای و سلاح‌های کشتار جمعی نیز رهایی یابد. آزمایش‌های اخیر هسته‌ای در منطقه ما به نگرانی‌ها و پیچیدگی‌های جدیدی دامن زده که این ضرورت را دو چندان می‌کند.

ما باید بپذیریم که فکر دستیابی به امنیت از طریق این تسلیحات، توهمی بیش نیست. نمایش عزم جهانی برای نابودی تمامی زرادخانه‌های کشتار جمعی در یک چارچوب زمانی معین، مبارزه با تولید و گسترش این سلاح‌ها را هدفمند و پرشتاب خواهد نمود. ایجاد مناطق عاری از سلاح‌های کشتار جمعی به ویژه در منطقه خاورمیانه، گام اولیه مناسبی در مسیر مبارزه با بی‌اعتمادی و تشنج ناشی از این تسلیحات است. ما به عنوان قربانیان سلاح‌های کشتار جمعی، بیش از دیگران بر آثار دهشتناک این سلاح‌ها واقفیم و لذا در تأسیس و تقویت ترتیبات جهان شمول برای امحای آن‌ها پیشتاز خواهیم بود.

امنیت، توسعه و رفاه در جهان سوم مستلزم تقویت مبانی همکاری و به کارگیری روش‌های حساب شده به منظور اعتمادسازی است. خوشحالیم که هشتمین اجلاس سران کنفرانس اسلامی در تهران، با تشخیص این ضرورت، ساز‌‌و‌‌کار مناسبی را برای تقویت همکاری و اعتماد بر مبنای گفت‌و‌گو میان کشورهای اسلامی پایه‌گذاری کرد.

من در اینجا به عنوان اولین گام در این مسیر، کشورهای منطقه خلیج‌فارس را که در یک دهه شاهد دو جنگ ویرانگر بوده‌اند، به ایجاد یک نظام امنیت و همکاری در منطقه خلیج‌فارس دعوت می‌کنم.

کوتاه سخن آنکه اعتماد و صلح بدون بازنگری جدی مبانی فکری و نتایج عملی جنگ سرد میسر نیست. توسعه فرهنگ صلح نیازمند پذیرش نقش سازنده ملت‌ها و پرهیز از سلطه‌طلبی، یک جانبه‌گرایی، تقلیل و حذف است.

جمهوری اسلامی ایران به اقتضای مبانی اعتقادی و مایه‌های تمدن دیرپای خود، خواستار جهانی سرشار از صلح و آرامش بر اساس کرامت انسانی است و تشنج‌زدایی را سرلوحه سیاست خارجی خود قرار داده است و بر مبنای اصول انقلاب اسلامی، سیاست موزون گسترش روابط با همسایگان و دیگر کشور‌ها را بر پایه احترام عملی به استقلال و برابری حقوق بین کشور‌ها ادامه خواهد داد.

صلح تمام‌عیار، علاوه بر صلح میان انسان‌ها شامل صلح میان انسان و طبیعت نیز می‌شود. انسان باید از غلبه و استیلا بر طبیعت دست بردارد و در آینده، بیشتر بر هماهنگی میان انسان و طبیعت تأکید کند. حفظ محیط‌زیست به مثابه میراث مشترک طبیعی از مهم‌ترین اولویت‌های قرن آتی است.

در پایان سخن، مایلم بر نقش خانواده، زنان و جوانان در ساختن فردایی بهتر و تحکیم بنیان‌های جامعه مدنی جهانی تأکید نمایم. خانواده بستر بی‌بدیل رشد جامعه بشری و اعتلای شخصیت فردی و اجتماعی انسان است. متأسفانه در روزگار ما به خصوص در جهان صنعتی، پایه‌های خانه و خانواده به شدت لرزان شده است و خطر فروپاشی آن تهدید بزرگی برای زندگی سالم مادی، معنوی و عاطفی بشر است.

همت جهانی باید برای مقابله با این خطر برانگیخته شود تا مبادا چراغ این کانون گرم محبت و عاطفه و تربیت، در برابر تندبادهای سرد سودطلبی و هوس‌پرستی و ظاهربینی به خاموشی گراید.

تلاش‌های جهانی برای ترویج احترام و حفظ و گسترش حقوق زنان، نیازمند بازنگری در نگاه‌های سنتی و متداول ناصواب نسبت به زن است؛ هم دیدگاهی که با پندار نادرست برتری مرد، به زن و مرد و انسانیت جفا می‌کند و هم آنکه با نادیده گرفتن اختلاف میان زن و مرد، ‌‌‌ همان ستم را روا می‌دارد. باید بپذیریم که زن و مرد هر دو انسان‌های بزرگ و شایسته رشد و پیشرفت عقلانی، عاطفی، فکری، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در جامعه هستند و توسعه همه جانبه و پایدار، تنها با حضور و مشارکت فعال هر دو میسر می‌شود.

ملل متحد در آستانه قرن و هزاره آینده باید نسل آینده را که صاحب این قرنند باور کند و آنچه را که لازمه این باور است، بپذیرد. بپذیریم که قیم جوانان نیستیم و جوان باید آگاهانه و مختارانه در فرآیند رشد و توسعه حضور داشته باشد.

با چنین دیدگاه نو و به کمک توان و اندیشه پویای نسل جدید، یقینا می‌توان آینده‌ای به مراتب بهتر و درخشان‌تر برای قرن آتی رقم زد.

از توجه شما متشکرم.


۳۰ شهریور ۱۳۷۷



منبع این پست صفحه جبهه‌ مشارکت د صفحه اجتماعی فیسبوکر است


۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

می‌خواهد آرا انتخابات باشد یا پول موجود در خزانه؛ در دولت احمدی‌نژاد همه چیز گم میشود



دولت احمدی‌نژاد در هر چیزی دچار لغزش و ناهماهنگی باشد و در هر چیزی بی‌ انضباطی رفتاری‌اش کشنده و زجرآور باشد، در منش و روش‌اش در نوع اداره بخش‌های مختلف و بالطبع آن نتایج آن یکدست و هماهنگ عمل می‌کند، می‌خواهد اقتصاد باشد، ورزش یا امور اجتماعی، منضبط عمل می‌کند، بر روالی یکسان بطور مثال چه بخواهد انتخابات برگزار کند یا بودجه بدهد و کشور اداره کند نتیجه یک چیز میشود: قسمت اعظم مواد آن قسمت جابجا میشود، گم میشود و البته این گم شدن آنقدر ناشیانه انجام میشود که تنها کسی‌ که بر عدم وقوع آن مطمئن است خواجه حافظ شیرازی است و البته خیل دوستان لابد "عدالت خواه" که البته شیفته صداقت و "دزدگیری" این جناب احمدی‌نژاد اند. این گم شدن به نحوی انجام میشود که ما کوچکترین تلاشی در جهت پنهان کردنش نمی‌بینیم، کوچکترین نشانه‌ای نمی‌بینیم که دولت میلی داشته باشد که حداقل اندکی‌ پنهانکاری کند، دلیل چنین رفتاری غیر از آن "صداقتی!" که ذکرش بالاتر رفت این بود که دولت به علت نزدیکی‌‌اش به نظرات آقای خامنه‌ای جایش گرم و پشتش نرم بود و البته در چنین حالتی جای تعجب نداشت که پرونده یک میلیارد دلارِ ناپدید شده بودجه سال ۸۵ به گوشه فراموشی سپرده شود (بنا بر روایتی با قسم رحیمی در مقابل آقای خامنه‌ای دستگاه قضایی کشور قانع شدند!)، ولی‌ الان چه؟ الانی که ماه عسل تمام شده و دوستان دیروز سپاهی اینک برادران قاچاقچی نامیده میشوند! 
به هر حال، امروزِ روز آنقدر آش دولت ولایی شور شده که دهان هر اندک عقل در سر مانده‌ای که دلش به  حال نزار مملکت میسوزد را سوزانده و دادش را به هوا برده، آنقدر دستپخت دهان سوز، جان سوز و خانمان سوز شده که دیگر دوستان گرمابه دیروز همراهی رو مصلحت نمی‌بینند، مصلحت که چه عرض کنیم، عاقلانه نمی‌بینند که مگر چه مدت می‌توان بر گرده دیوانه اسبی سوار شد؟ یقینا نه در هنگامه عبور از تنگه و داره! ولی‌ کاش ببینند که چگونه آن یک میلیارد دلار ناپدید شده سال ۸۵ که قیمتش فقر و بدبختی و بیکاری و فحشا مردم مُلک بود شد ۱۲ میلیارد و درس بگیرند که آن تقلب و کودتا سال ۸۸ ممکن است به چه منتهی‌ شود.

تخلف، اختلاس، آمار طلاق؛ سه فریم از یک فیلم

عکس از وبسایت راسخون برداشته شده است

صفحه خبر رو باز می‌کنم و در یک قاب سه خبر میبینم، اخباری که هر کدام بصورت مجزا نشان از وجود سه بحران جنسا متفاوت میدهند، در سه سطح متفاوت. اولی‌ تخلف است، قانونگریزی است، سؤ استفاده نامشروع از قدرت به قسمی که به نقض قانون منتهی‌ میشود. دومی‌ اختلاس است، دزدی و جرمی‌ که قانون سرش صریح است. سومی‌ نه جرم است و نه حتا الزاما  سؤ استفاده از چیزی، بالا رفتن آمار طلاق است، پدیده‌ای اجتماعی که درست است که شاید خود به بحران تعبیر نشود، ولی‌ نشان از حادث شدن یک بحران میدهد. سطوح آنها هم به ترتیب حاکمیت، بدنه در ارتباط مستقیم با حاکمیت و در نهایت جامعه است. اخبار به این قسمند:

در باب بررسی چگونگی‌ وقوع این سه رویداد می‌توان برگ‌ها سیاه کرد، از نقطه نظر جرم شناسی‌ دو مورد اولی‌ رو بررسی کرد و سومی‌ را سپرد به دست کارشناسان جامعه شناسی‌، می‌توان بررسی کرد که چگونه شرایط به سمتی‌ پیش میرود که دولت خود را قادر به چنین قانونگریزی گسترده‌ای می‌یابد، یا چگونه در سیستم بانکی چنان اختلاس گسترده‌ای امکان پذیر است، یا بطور مثل در جامعه به مانند ایران که هنوز در قانون اسی آن و عرف پذیرفته شده در اجتماع آن، نهاد خانواده به عنوان بنیادی‌ترین واحد اجتماع به رسمیت شناخته میشود و سنّت و مذهب، متحداً هاله‌ای از تقدس بدور آن می‌کشد، چگونه و تحت تاثیر چه عواملی چنین در تندباد تغییر می‌افتد. قصد این نوشتار صرفا پرداختن به رابطه این سه رویداد از یک زاویه است، وگرنه نخبگان عرصهٔ‌های مختلف یقینا از این اتفاقت به سادگی‌ نخواهند گذشت و ما را از تحلیل‌های خود محروم نخواهند ساخت. 


۱- مورد اول مستقیما به دولت به عنوان قوه مجریه کشور مربوط میشود، نهادی که در تعریفش می‌نویسند: "قوه مجریه یکی از قوای سه گانه‌است که وظیفه اداره کشور بر اساس قوانینی را که قوه مقننه مصوب کرده دارد"، وظیفه‌اش اداره کشور است و ابزارش قاعدتاً قانون و از آنجایی‌ که دولت در ایران به عنوان بزرگترین کارگزار بخش‌های مختلف کشور، از اقتصادی تا حتا مالکیت واحد‌های خرد فرهنگی‌ مطرح است، اهمال در اجرای قانون بوسیله آن به معنای از کارکرد خارج کردن این ستون جمهوریت در بخش بزرگی‌ از جامعه است. یک نگاه گذرا به اخبار کشور بدبختانه پرده از روندی دیگر برمی‌دارد که آن نه اهمال در اجرای قوانین مصوب که قانونگریزی کاملا نظام یافته و هدفمند دولت به عنوان نهاد مجریه کشور است. داستان، داستان امروز و دیروز نیست و مصیبت، مصیبت این تخلف ۱۵ میلیارد دلاری که آنقدر در مقابل اعداد تخلف دولت صفر بسته اند که دیگر حساسیتی در دیگر نهاد‌هایی‌ که وظیفه نظارت بر دولت و صیانت از قانون را بر عهده دارند، برنمی‌انگیزد، یا اگر هم برانگیزد انگیزه‌ای برای برخورد ندارند، چرا که چون به اندازه فاعلان دولتی در افرینش بحران اخلاقی‌ و مدیریتی فعلی مقصرند. , چرا که چون خود بخشی از این داستان غم انگیزند، داستانی که در آناعداد نجومی تخلفات و فساد حالتی انتزاعی بخود گرفته، به عنوان مثال این چند نمونه رو یک نگاهی‌ بیندازید: 

گزارش ۱۶۰۰ صفحه‌ای مجلس از تخلفات دولت از برنامه چهارم: درآمد ۲/۵ برابر، اجرای برنامه ۲۵ درصد

۲- حکایت تنها محدود به بدنه دولت و کارمندان رسمی‌ نمی‌شود که دولت فاسد و قانون گریز ناچارا پرورش دهنده طبقه‌ای خواهند بود که اگر چه عضو کابینه یا حتا کارمند دولت نیستند، ولی‌ از امنیت فعالیت در سایه چنین سیستم رو به فسادی بهره‌مند اند. این گروه‌های فعال در عرصهٔ‌های مختلف که فعالیت به مراتب بیشتری در بخش‌های اقتصادی دارند به شدت متاثر از دولتند، به شدت از رفتار‌های دولت تاثیر میگیرند و چون حجم فعالیت‌های اقتصادی‌شان بزرگتر از آن است که بتوانند مستقل از دولت و حکومت دوام یابند، اجبارا در ارتباط مستقیم و بی‌ واسطه با حکومت فعالیت میکنند، معامله‌ای دو سر سود برای دو بخش متنفع از وجود فساد.
خبر یک نمونه اختلاس ۳ هزار میلیارد دلاری از بانک صادرات (و نه حتا تخلف)، آن‌هم در دوره‌ای که دولت با بدهی ۶ هزار میلیاردی خود به بخش نیرو آن را به لبه ورشکستگی کشانده یک علامت است. عدد این اختلاس آنقدر بزرگ است که آقای عبدی، فعال سیاسی در مقایسه آن را بیشتر از مجموعه اختلاسات صورت گرفته در یکصد سال اخیر آمریکا دانسته است، عددی که امید هر چه کمرنگ میرود که تلنگری باشد برای مسئولین امر که ببینند که نتیجه بی‌ اعتباری قانون در پیشگاه دولت و دولتمردان نظام چه هزینه گزافی تحمیل کشور میکنند، هزینه‌ای که عدد به سرقت رفته مالی‌ آن کمترینِ آن است. البته این یک سرِ داستان است که شلختگی اقتصادی، واردات لجام گسیخته بدون برنامه، عدم ثبات در سیاست گذاری‌های اقتصادی که گاهاً عامدا از طرفِ دولت صورت می‌گیرد چنان خوان پر نعمتی در مقابل این جماعت باز کرده که اختلاس بانکی‌ در آن پر خطر‌ترین و کم سود ده‌‌‌‌ترین است. 


۳- دولتی که فساد را نهادینه میکند و بخش‌هایی‌ که در یک همکاریِ بر اساسِ سود مشترک با حاکمیت، اقدام به استفاده از شرایط میکنند، سؤ استفاده‌هایی‌ که در اشکالی همانند اختلاس، رانت، احتکار، فسادِ اقتصادی، ... چهره مینماید، که هر کدام به تنهایی‌ معیوب کننده مکانیسم‌هایی‌ است که اثر‌اش را بر طبقه آسیب پذیر فرودست جامعه می‌گذرد و در نهایت این بخش‌ها متحمّل آسیب اصلی‌ فساد درون حاکمیت و بدنه‌های متصل به آن خواهند شد. ظهور و بروز و رشد تصاعدی نگران کننده بیماری‌های اجتماعی همانند اعتیاد، خشونت‌های اجتماعی و مشابه آن، بهمن رشد کرده گلوله برف بالای کوه است که سر راه خودآنقدر بزرگ شده که کسی‌ را یارای ایستادن و مقاومت کردن در برابر آن نیست. در جایی‌ و جایگاهی که آمار بی‌ اعتبار میشود و نهاد‌های آمار دهنده زیر سوال میروند، در کشوری که نظارت تعبیر به دخالت و کارشکنی و نهاد‌های ناظر قانونی‌ منحل میشوند و با مکانیسم‌هایی‌ ناکارا از درون سیستم فاسد جایگزین میشوند بروز چنین فاجعه‌های اجتماعی نه تنها محتمل که ناگزیر است. رشد ده درصدی آمار طلاق در کشور در کنار دیگر آمار‌های نگران کننده رشد اعتیاد، بزهکاری اجتماعی و خشونت‌های ثبت شده و ... نشانگر چیزی غیر از تضعیف هرچه بیشتر بنیان  هایی‌ که یک جامعه بر آن شکل می‌گیرد و استوار میشود، نیستشرایطی که اگر قبول، درک و بررسی نشود، آن‌هم با مکانیسم و رفتارهایی متفاوت از آنچه که ماقبل در رفتار و گفتار دولتمردان مشاهده شده که خود باعث زایش این بحران‌ها و مشکلات است، یقینا منجر به بروز انفجاری اجتماعی خواهد شد. از طرف دیگر عکس‌العمل‌های دولت غوطه‌ور در ناکارائی در چنین مواردی البته قابل پیشبینی‌ است: وجود مشکل را منکر میشود،  عدد سازی و آمار پروری‌ میکنند و تا آنجایی‌ پیش میرود که جعلیات زاییده خود را به عنوان واقعیات مسلم فرض می‌کند و بر آنها خانه‌ای از خیال می‌سازد. از طرف دیگراعدادی که دیگر نهاد‌های رسمی‌ آمار دهنده اعلام میکنند انکار می‌کند. نمونه آن این است که آقای شیخ الاسلامی، وزیر کار و امور اجتماعی آمار رسمی‌ اعلام شده بیکاری را براحتی زیر سوال میبرد، بدون هیچ مستندی.

لازم به به اشاره نیست که نویسنده واقف است که این مشکلات زاییده ۷ سال اخیر نیست که اگر کارنامه دولت‌های قبلی‌، یا حکومت ماقبل انقلاب را هم بنگریم از این دست مشکلات، البته با شدت و حدت خواهیم یافت. نویسنده معتقد نیست که این مشکلات به یکباره ایجاد شده و ناکارائی‌های دولت‌های قبلی‌ در بروز آن تاثیر نداشته، ولی‌ یک بررسی تطبیقی و مقایسه این قضیه را نشان خواهد داد که چگونه در سالهای اخیر بخش‌های مختلف اقتصادی و حوزه‌های مختلف اجتماعی، با سرعتی غیر قابل باور به سراشیب سقوط افتاده اند، که چگونه به شهادت آمارهای مختلف می‌توان بر نقش یک دولت در عمیق شدن این بحران‌ها صحه گذشت.






۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

نامه جمعی از وبلاگ نویسان ایرانی در حمایت از سمیه توحید لو: اجرای حکم شلاق سمیه توحیدلو را وهن به آزادگی و کرامت انسان و قلم و اندیشه می دانیم


نامه جمعی از وبلاگ نویسان ایرانی در حمایت از سمیه توحید لو:

مردم شریف ایران!اجرای نمادین حکم شلاق و وارد آوردن زخمهای عمیق بر روح وبلاگ نویس بی گناهی که تنها جرمش آزادگی است، به ضرب افکار عقب مانده جزم اندیشان، بار دیگر نقاب از چهره دستگاه مدعی عدالتی برداشت که به رغم رشد روز افزون غارت اموال بیت المال و  آمارهای جنایی و مفاسد اجتماعی، تمام توان خود را به بستن دهان منتقدان و دگراندیشان و بند و شلاق و زندان کشیدن آنان بکار بسته است!تاریخ رسانه های فارسی زبان این روزها شاهد اجرای نمادین حکم شلاق  « سمیه توحیدلو » توسط منادیان عدالت بوده است وبلاگ نویسی که جرمش تنها دعوت مردم به حضور گسترده در انتخابات و دفاع رای و عقیده و نظر مردم بوده است .با این همه تاریخ گواهی خواهد داد که آنکه در این ماجرا، تحقیر و سرخورده شده است، نه « سمیه توحیدلو » که نظام " قضا "یی است که مقدمات چنین سقوط و انحطاطی را برای خود فراهم کرده بود و هم‌چنان با شتاب و شدت به سقوطِ خود ادامه می‌دهد.دستگاهی که همه‌ی ارکان قانونی و اخلاقی و شرعی‌اش ناگهان با هم فروریخته است و چيزی جز بلهوسی و فسق و رسوایی در بطن‌اش نمانده است. بااین عمل ننگین نه سمیه توحیدلو که تمام وبلاگنویسان ایرانی تحقیر شده اند. آنها می خواهند ما را تحقیر کنند و نشان بدهند کاری از دست ما بر نمی آید. مستبدان دینی حاکم بر حال و روز ایران می خواستند مردم را با شلاق زدن تو ساکت کنند! چه خیال خامی!ما امضا کنندگان این نامه ضمن محکوم کردن این عمل قبیح و ناعادلانه، اعلام می داریم که قلم را می توان شکست، دهان را می توان به ضرب شلاق و باتوم و بند و زنجیر بست، اما اندیشه را هرگز به هیچ راه و روش مستبدانه ای نمی توان زندانی و زنجیر کرد.ما امضا کنند این بیانیه ماجرای اجرای نمادین 50 ضربه شلاق بر پیکر سمیه توحیدلو را وهن به آزادگی و کرامت انسان و قلم و اندیشه می دانیم و قویاً آنرا محکوم و حمایت خود را از این وبلاگ نویس آزاده و سرافراز را اعلام می داریم!

1-علی هنری نویسنده وبلاگ " از سرزمین پست " به آدرس: http://fromnederland.blogspot.com/
2- فرشاد توماج نویسنده وبلاگ " شوره زار " به آدرس : http://shoorehzar.blogspot.com/
3- کامیار بهرنگ نویسنده وبلاگ " دل شوره " به آدرس : http://delshore.wordpress.com
4- سحر بیاتی نویسنده وبلاگ " هفت اقلیم " به آدرس : saharbayati.blogfa.com
5- شیوا شفاهی نویسنده وبلاگ " شیوا شفاهی "به آدرس :http://shshafahi.blogspot.com/
6- احمد جلالی فراهانی نویسنده وبلاگ " تحریریه خاموش " به آدرس:http://www.takseda1385.blogspot.com/
7- مرتضی اصلاح چی نویسنده وبلاگ " کورسو " به آدرس : http://www.neweslahchi.blogspot.com/
8- نجات بهرامی نویسنده وبلاگ " یادداشتهای نجات بهرامی " به آدرس : http://nejatbahrami.wordpress.com
9- ابراهیم مهتری نویسنده وبلاگ " آدم اینجا تنهاست " به آدرس : http://rozneveshteha.blogspot.com/
10 - آزاده اسدی نویسنده وبلاگ " آزاده گریز پا " به آدرس : http://goreezpa.blogspot.com/
11-  مصطفی خسروی نویسنده وبلاگ "ریگزار"  ( این وبلاگ توسط جمهوری اسلامی مسدود شده است.
12-  حمید مافی نویسنده وبلاگ " آماتور " به آدرس :  http://amatour1.blogspot.com/
13- " سعیده امین نویسنده وبلاگ " روزانه های سعیده: http://diary.saamin.com/
14-" نازنین کاظمی نویسنده وبلاگ " بانوی اردیبهشت:http://www.nazaninkazemi.com/
15- آرش بهمنی نویسنده وبلاگ " مرثیه های خاک " به آدرس : http://arashbahmani61.blogspot.com/
16- تارا بنیاد نویسنده وبلاگ " تا تهران "  به آدرس : http://tatehran.blogspot.com/
17- نیما. چ نویسنده وبلاگ " تمرین دموکراسی " به آدرس :http://dustefarsi.blogspot.com/
18- فرشته قاضی نویسنده وبلاگ " ایران بان " به آدرس : http://iranbaan.org/
19- امیر محسن محمدی نویسنده وبلاگ " شیخ و شازده " به آدرس :http://www.sheikhoshazdeh.blogspot.com/
20 - مسیح علی نژاد نویسنده وبلاگ " نوشته های مسیح علی نژاد " به آدرس: http://masihalinejad.com/
21- سپهر عاطفی نویسنده وبلاگ " سرگیجه " به آدرس :http://www.sepehratefi.net/
25- فاریا بارلاس نویسنده وبلاگ " فاریا " به آدرس :  http://faryabarlas.wordpress.com/
26- امید حبیبی نیا نویسنده وبلاگ " آیینه های روبرو " به آدرس : http://omidhabibinia.wordpress.com/
27- نویسندگان وبلاگ " آوندان " به آدرس : http://avandan.blogspot.com/
28- اسپینوزا نویسنده وبلاگ " اسپینوزا " به آدرس : http://spinooza.blogspot.com/
29- علیرضا رضایی نویسنده وبلاگ " " علیرضا رضایی " به آدرس :http://alirezarezaee1.blogspot.com/
30- مهدی محسنی نویسنده وبلاگ " جمهور " به آدرس :http://www.jomhour.org/
31- نوید محبی نویسنده وبلاگ " گاه نوشته های نوید محبی " به آدرس : navidmohebbi.blogspot.com
32- مصطفی شفافی نویسنده وبلاگ " میر نورز " به آدرس :http://mirnowrooz.blogspot.com/
33- آرمان امیری نویسنده وبلاگ " مجمع دیوانگان " به آدرس : http://divanesara2.blogspot.com/
34- حنیف مزروعی نویسنده وبلاگ " دفتر بی مخاطب " به آدرس : http://hanif.ir/
35- روح الله شهسواری نویسنده وبلاگ " روح سوار " به آدرس : http://www.roohsavar.com/
36- حمزه غالبی نویسنده وبلاگ " یادداشتهای حمزه غالبی " به آدرس : http://blog.ghalebi.ir/
37- فرهمند علیپور نویسنده وبلاگ " دل خوشی ها " به آدرس : http://farahmand.blogfa.com/
38- سارا امت علی نویسنده وبلاگ " صدای سکوت " به آدرس :http://www.voiceofsilence.blogfa.com/
39- نویسنده وبلاگ " نفت قوم لر " به آدرس : http://loroil.wordpress.com/
40- سولماز شریفی نویسنده وبلاگ " قصه ی آدم " به آدرس : http://sssolmaz.blogfa.com/
41-  علی حسین قاضی نویسنده وبلاگ " قاضی نوشته ها " به آدرس :http://www.ghazineveshtehaa.blogspot.com/
42- سامان صفرزائی نویسنده وبلاگ " محاوره " به آدرس : http://mohavereh.blogfa.com/
43- نویسنده وبلاگ " امید فردا " به آدرس : http://omidfardadk.wordpress.com/
44- سارا زرتشت نویسنده وبلاگ " زبان سبز " به آدرس :http://zabanesabz.wordpress.com/
45- رشید اسماعیلی نویسنده وبلاگ " یک کلمه " به آدرس : http://yekkalame.blogspot.com/