۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

تقدیم به آقای ملکی‌، با احترام


نگارنده این نوشته را فارغ از احترام شخصی‌ که برای دکتر محمد ملکی‌ و دیگر جویندگان راه آزادی قائل است نگاشته، بدون توجه به رویه و اعتقاد شخصی آنها ، که کیست که به قلب به وسعت دریای این مرد شهادت ندهد. نوشتم چون از احترامی که این مرد به آزادی بیان میگذارد مطمئنم ، پس اینگونه نگاشتن را آغاز می‌کنم: تقدیم به آقای ملکی‌، با احترام.

چند صباحی است که از ارائه شروط سه گانه سید محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین ایران، که در دیدار با نمایندگان اقلیت مجلس تحت عنوان کف خواست اصلاح طلبان برای مشارکت در انتخابات می‌گذرد. شروطی که هنوز از خشک شدن جوهر آن اندکی‌ نگذشته بود که مورد بی‌ مهری بعضی‌ از دوستان قرار گرفت و پس از چندی با آغاز شدن هجمه عظیم و دامنه داری که مراکز مختلف حاکمیت فعلی تدارک دیدند نشان دادند که آنها پیام این شروط را بهتر درک کرده اند، پیام‌هایی‌ که درک آنها احتیاج به ظرافت فکری خاصی‌ نداشت، شروطی که گذاشته شدند تا از یک طرف عدم وجود آنها مورد تاکید قرار گیرد و از طرفی‌ دیگر قبول کارت قرمز اخراج از حاکمیت را مورد تردید جدی قرار دهد، پیامی که صریحاً یادآور شد که ما بر همان مواضع هستیم.

آزادی زندانیان سیاسی و ایجاد فضایی برای فعالیت آزاد برای همه گروه‌ها و اندیشه ها، پایبندی به قانون اساسی‌، و پیش بینی‌ ساز و کاری برای برگزاری انتخاباتی سالم و آزاد سه شرطی بود که خاتمی ارائه داد، شروطی که برای دانستن عدم قابلیت اجرایی داشتن آنها در شرایط فعلی کشور احتیاج نیست که سید محمد خاتمی با آن سابقه سیاسی باشی‌، تازه نفسی در وادی سیاست هم که باشی‌ می دانی که شرط بقای حاکمیت و حاکمان فعلی در نقض هر سه آنهاست. ولی‌ ارائه همین سه شرط چنان موجب سو‌ٔ تفاهمی از طرف دوستان شد که تا الان ادامه دارد. آقای ملکی‌، سیاستمدار محترم آخرین کسی‌ است که در قالب نگارش متنی با عنوان "چه دیر فهمیدند! نگذارید دیرتر شود" در مسیر نقد آنها گام برداشت، نوشته‌ای کوتاه و مختصر که نویسنده خود را محتاج ارائه استدلالی ندید و به بیان نتایج استنتاجی خود اکتفا کرد ، نگاشته‌ای که در کنار نکات مفید، حاوی مطالبی است که شاید با حقایق ثبت شده متناقض بنماید.

مطلب آقای ملکی‌ را می‌توان به دو بخش مختلف کم ارتباط با هم تقسیم کرد: ابتدا شرحی است از رنج رفته بر شخص ایشان و بیان احساسی‌ است که در دل‌ آقای ملکی‌ با مشاهده آنچه که "قیام مردم" نامیده شده است به وجود آمده. بخشی که در آن تاکید می‌کند که دانشجویان تا بدانجا رشد کرده اند که ایشان احساس کرده که دیگر برای آنها سخنی جدید ندارد. این قسمت تنها بیانی از احساسات شخصی‌ آقای ملکی‌ است که همانطور که انتظار میرود بیانگر سطحی از احساس مسئولیتی است که این مبارز خستگی‌ ناپذیر راه آزادی در خود احساس می‌کند.

قسمت دوم که بناگاه به مانند طوفانی از پس قسمت اول، و نه چندان مرتبط به آن از راه می‌رسد حاوی نقد‌هایی‌ است که به زعم آقای ملکی‌ به "سران گروه معتقد به اصلاحات" و در راس آن شخص سید محمد خاتمی وارد میشود. انتقاداتی که طیفی از مفاهیم و عقاید آنها، از صحبت از مردم سلاری کردن با وجود موانعی همانند نظارت استصوابی، وجود شورای نگهبان و حکم حکومتی تا ارائه شروط خاتمی را شامل میشود، و در ادامه متذکر میشود که ایشان (آقای ملکی‌) باور نمیکند که آقای خاتمی با آنهمه شعور و استعداد نداند که مشکل کجاست، پس نتیجه می‌گیرد که ایشان (آقای خاتمی) یا نمی‌خواهد یا نمیتواند که آن را حل کند و در ادامه "مشفقانه" به آقای خاتمی نصیحت می‌کند که به جبران "کم کاری‌ها و فرصت سوزی ها" به پیشنهاد ایشان که برگزاری همه پرسی‌، زیر نظر سازمان‌های بین المللی و حقوق بشری است اقتدا کنند، و دلیل آن برای عملی‌ شدن این پیشنهاد را مثال تونس میداند، ، آن را در ایران نیز اجرا شدنی میداند، "اگر کسی‌ بذر تردید و شک نکارد"!

اجازه می‌خواهم سخن را از اصلاح اشتباهی‌ که آقای ملکی‌ در متن خود مرتکب شده اند آغاز کنم، البته که اشتباهی‌ است سهوی. همانطور که بالاتر گفته شد شروط خاتمی سه شرط بود، نه طبق آنچه که آقای ملکی‌ نگاشته اند دو شرط. شرط سومی‌ که آقای ملکی‌ آن را ندیده گرفته اند "برگزاری انتخاباتی آزاد و سالم" است، انتخاباتی که آقای خاتمی در بیان مشخصات آن تاکید می‌کند: "تاکید ما بر انتخابات سالم، حفظ سلامت در تمامی مراحل انتخابات از مقدمات تا نحوه تشخیص صلاحیت‌ها، حقوق کاندیداها در نظارت بر صندوق‌ها و روند رای‌گیری و شمارش آرا است".ابتدا به این امر تاکید کنم که چیزی که مسلم است این است که خاتمی نیک‌ میداند که این شروط در شرایط فعلی ایران قابلیت اجرایی ندارد، کما اینکه اولا اگر این نظام ظرفیت اجرایی کردن آن را داشت که دیگر دلیلی‌ برای حیات جنبشی به نام جنبش سبز احساس نمی‌شد و ثانیا اجریی کردن این سه شرط سقف آرزوی هر فرد معتقد به دموکراسی در هر جای دنیاست، از سوئد بگیرید تا هلند و آمریکا. پس این چه شروطی است که بدنیا نیامده مادر آن میداند که مرده است؟ پاسخ آن این است که این کودک مرده باید بدنیا بیاید تا پیامی برساند، پیامی که همانطور که بالاتر نوشته شد بسیاری از ماها نگرفتیم، ولی‌ طرف مقابل براحتی عظمت آن را درک کرد.

در قسمتی‌ دیگر آقای ملکی‌ صریحاً از آقای خاتمی خواستار معرفی‌ مرجعی شد که ایشان به نمایندگی‌ از آنها اقدام به ارائه این شروط کرده است. شروطی که با اندکی‌ تاخیر، با همین صراحت از طرف میرحسین موسوی نیز ارائه شد، اما با زبانی دیگر در قالب عبارتی کاملا روشن که "بنده در اطلاعیه ۱۷ گفتم شما امثال بنده را ندیده بگیرید و خودتان بی‌اعتنا به ما زندانیها را آزاد و اعلام کنید که پایبند به همه اصول قانون اساسی هستید و رسانه‌ها را آزاد کنید، انتخابات آزاد غیر گزینشی داشته باشید. خواهید دید افق روشن خواهد شد". البته که درخواست آقای ملکی‌ هم منطقی‌ است و هم لازم، که واقعا موسوی و خاتمی از طرف چه کسانی‌ این حق را پیدا کرده اند که شرط ارائه دهند. که مگر کسی‌ مثل خاتمی که دو دوره بی‌ حرف و حدیث رئیس جمهور قانونی‌ کشور بود و استقبالی که در همین انتخابات اخیر، در همان اندک زمان حضور در صحنه انتخابات، در شیراز و بوشهر از ایشان شد نشان از محبوبیت ایشان داشت این حق را دارد که شرطی ارائه دهد. آیا شخصی‌ مثل خاتمی که چنان بین اکثریت همان زندانیهای سیاسی که آقای ملکی‌ همین نوشته‌شان را به آنها تقدیم کرده محبوب است و مقبول این حق را دارد که شرطی ارائه کند؟! آقای ملکی‌، فارغ از جواب به سوال شما، من پرسشی در مقابل از شما دارم: اگر خاتمی و موسوی صلاحیت ارائه چنین شروطی را ندارند، پس چه کسی‌ دارد؟

در ادامه آقای ملکی‌ پرسیدند که "با وجود افرادی مثل جناب جنتی در راس شورای نگهبان و با وجود نظارت استصوابی، آیا امکان یک انتخابات آزاد در ایران وجود دارد؟". جواب شما نه است، احتیاج به پاسخ آقای خاتمی نیست که خود خاتمی تاکید کرده که منظور از انتخابات آزاد " حفظ سلامت در تمامی مراحل انتخابات از مقدمات تا نحوه تشخیص صلاحیت‌ها، حقوق کاندیداها در نظارت بر صندوق‌ها و روند رای‌گیری و شمارش آرا " است. شرط خاتمی دربرگیرنده این قسمت هم هست، احتیاج بود کمی‌ با حوصله تر میخواندید. در قسمتی‌ دیگر آقای ملکی‌ فرمودند که "جناب آقای محمد خاتمی؛ بیایید با هم کمی صادقانه صحبت کنیم. راستی شما فکر میکنید اگر وضع مانند ده دوازده سال پیش شود و شما رییس جمهور با بیش از بیست میلیون رای شوید و مجلسی مانند مجلس ششم هم در اختیار شما باشد با چنین قانون اساسی جنابعالی در پایان کار نخواهید فرمود من یک تدارکاتچی بیشتر نبودم؟". ابتدا به امر لازم است که بنویسم که همانطور که خود آقای خاتمی گفتند ایشان هیچگاه نگفتند که تدارکاتچی بوده اند، گفتند که اینها رئیس جمهور تدارکاتچی میخواهند. تفاوت بین این دو نقل قول بسیار است. بررسی دستاورد‌های دوران موسوم به دوم خرداد موضوع این بحث نیست که براحتی می‌توان درک کرد که حاصل تفریق ایران امروز و ایران زمان خاتمی، در هر زمینه‌ای حاصل کار دولت ایشان و دیگر گروه‌های فعال است که اگر آقای ملکی‌ معتقد است که تفاوتی‌ نمیکند خود حدیثی دیگر است. جواب این پرسش را هم آقای خاتمی مفصل داده اند که در ضمیمه رفرنس آن موجود است.

ولی‌ قلب نوشته آقای ملکی‌ پیشنهادی است که ایشان ارائه کرده اند، پیشنهادی که با همین نام مدت‌ها قبل تر خود خاتمی نیز ارائه کرده است، ولی‌ ساز و کاری که ایشان خواهان آن هستند و هدفی‌ که ایشان در قالب این پیشنهاد دنبال کرده اند قطعاً متفاوت است. بررسی و تحلیل مقدار احتمال اجرایی شدن این شرط موضوع این نوشته نیست که تحلیلگران سیاسی گرانقدری که بر حسن نیت‌شان شک نداریم و علم‌شان مورد وثوق است زحمت آن را خواهند کشید. ولی‌ آیا می‌توان گفت که آیا اعتقاد به این راه و اصرار بر آن باید موجب بی‌ توجهی‌ به راه‌های دیگر شود؟ آیا می‌توان گفت که خروج از حوزه عمل در چارچوب سیاسی ایران، با تاکید بر این شرط عاقلانه است؟ اصلا آیا اگر مورد قبول واقع نشود (که احتمال آن اگر از احتمال اجرایی شدن شروط خاتمی کمتر نباشد، بیشتر نخواهد بود) چه باید کرد؟ سکوت کرد؟ تحریم کرد؟ همان تحریمی که موجب شد که برای اولین بار بعد از انتخابات جناح مقابل اداره انتخابات را بر دست گیرد و ما را به اینجا برساند! آسیب شناسی‌ آنچه که ما را به اینجا رسانده البته که کار نیکویی است. شاید چه بهتر باشد که هر کدام از ما به مانند بزرگمرد دربند، مصطفی تاج زاده یک نوشته با عنوان "پدر و مادر، ما متهمیم" بنویسیم.


http://www.rahesabz.net/story/31471/

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

در ستایش سیاست



مرتضی‌ مردیها در کتاب "در دفاع از سیاست" از قول ماکیاولی مینویسد: "در پراتیک جاری سیاست، به نظر می‌رسد درجهٔ غیر اخلاقی‌ شدن اعمال زور و تزویر، غالبا، با میزان تهدید شدن یک حکومت یا حکم، نسبت مستقیم دارد". این استدلال به طرز جالبی‌ با داستان امروز ایران همخوانی دارد، نمی‌توان انتظار داشت که جایگاهی مثل رهبری را با چنین قدرتی‌ مستقیم تهدید به نابودی کرد و انتظار داشت هر کاری برای بقای خود نکند، نمی‌توان گفت که به هر حال نابود خواهی‌ شد و انتظار نداشته باشیم که تا آخرین نفس و با غیر اخلاقی‌‌ترین ابزارها مبارزه نکند. شخص خامنه‌ای از طریق اعمال مستقیم و غیر مشروع قدرت متهم اصلی‌ جنایت است، جنایاتی که سهراب‌ها و ندا‌ها تنها مثل‌هایی‌ از آنها هستند، ولی فراموش نکنیم که این هزینه در راه نیل به هدفی‌ پرداخته شده و بزرگترین خیانت به خون همین ندا‌ها و سهراب ها، فراموش کردن آن هدف و قربانی کردن آن در پای بتی به نام "عدالت" و لابد "مجازات" است، بتی هزار چهره که به پای آن چه خونها که به حق و ناحق ریخته نشده. این هزینه‌ها در راه هدفی‌ با عنوان "پیشبرد دموکراسی و مردمسلاری" در ایران پرداخته شده که اگر به هر دلیلی‌ آن را از الویت خارج کنیم و ارزش‌هایی‌ دیگر را جایگزین کنیم کاری نکردیم، مگر پشت کردن به خون شهدا. از همین منظر است که مادر سهراب اعرابی آزادی زندانیان سیاسی را شرط گذاشتن از خون فرزندش میداند، چون هدف را بالاتر از اجرای عدالت شخصی‌ میداند.

"آقای خامنه‌ای! فردوست‌ها دارند از شما آریامهر می‌سازند" عنوان مقاله ایست که چندی قبل به قلم آقای نگهدار نگاشته و در رسانه‌های مجازی منتشر گردید، مقاله‌ای که اگرچه، حداقل در ظاهر مخاطب آن شخص خامنه ای، رهبر مذهبی‌ و سیاسی ایران بود، ولی‌ دوستان بسیاری در قالب‌های مختلف زحمت پاسخ دهی‌ به آن بخود دادند و نوشته از پس نوشته منتشر ساختند. عناوینی که به ایشان آویختند و صفت‌هایی‌ که ایشان را به آن سزاوار ساختند. به هر حال موضوع این نوشته نه شخص فرخ نگهدار و سبقه و عقبه ایشان است و نه پاسخ دهی‌ به نوشته‌هایی‌ که ایشان را هدف داشت، صرفاً پرداختن به آنچه که مبنای نگارش این نامه سرگشاده بود است، پرداختن به آنچه که شاید بتوان "سیاست" نامیدش.

موج اجتماعی که به عنوان "جنبش سبز" نامیده شد حرکتی گسترده بود که بلا استثنا در تمامی‌ سطوح، جمهوری اسلامی و طبقه‌های مختلف جامعه ایران را تحت تاثیر خود قرار داد، از مردم غیر سیاسی فعال در عرصه‌های مختلف بگیرید و فعالین عرصه‌های مختلف فرهنگی و هنری تا عملگران سیاسی و مدیران کشوری، هر کدام به نحوی، بر اساس مهارت‌ها و ظرفیت‌های خود پا به عرصه تاثیرپذیری و تاثیرگذاری از این یا بر این جنبش نهادند و هر کدام به وسع خود با آن وارد داد و ‌ستد شدند و طبیعی است که هر کدام به زبان خود! سیاستمدار، سیاست ورزید و هنرمند، هنر خود را آلت قرار داد و مردم هر آنچه که بلدند و از همین رهگذر در اندک زمانی‌ علاوه بر اغتشاش‌های گسترده خیابانی، در عرصه حاکمیت هم فضا به شدت قطبی شد و یارگیری‌های گسترده‌ای انجام گرفت، تا آنجا که برخلاف رسم مرسوم سیاست ورزی ایران که در آن کسی‌ مثل "آیت الله لاهوتی" کشته میشود و صدا از صدای سیاست ورزی حتا موافق، در نمیآید، اینبار اختلافات عیان میشود و علناً افراد تقسیم بندی میشوند و نام‌هایی‌ مثل سران فتنه و خواص بی‌ بصیرت و سران جنایت دهان به دهان میچرخد و از تریبون‌های مختلف نظام بیان میگردند، ولی این همه داستان نیست که شاید این هیجانات را تنها بتوان قله کوه یخی دانست که تمام بدنه آن زیر آب از نظری پنهان است. شرایط در خیابان بی‌ حجاب و آشکار است و علیرغم تلاش حکومت برای محدود کردن ابزارهای رسانه‌ای همیشه حداقل تصویر لرزان موبایلی تحرکات آن را جهانی‌ می‌کند و بالطبع آن قضاوت را آسان ، ولی‌ عرصه سیاست، آنهم با خصوصیات سیاسی ایران، سایه‌ها هستند که بازی میکنند.

جایگاه‌هایی‌ که بخش‌های مختلف قدرت را در دست دارند همیشه مورد طمع جناح‌های مختلف درگیر در قدرتند و این وسط جایگاه رهبری بواسطه قدرتی‌ که از طریق قانون بدست آورده و آن قسمتی‌ که بطور غیر قانونی‌ از طریق تسلط بر نهاد‌های نظامی و مذهبی‌ بدست آورده خود داستان دیگری است. رهبر است که تعیین می‌کند که سیاست‌های کلی‌ نظام چگونه باشد و همو است که قادر است با یک نامه حتا طرح و لوایح مجلس و روند تصویب و ردّ آنها را تحت تاثیر قرار دهد، این تاثیر تا آنجا پیش رفته که دیگر هرگونه مخالفت با وی به منزله‌ حذف است، حذفی که یا از طریق نهادهای انتصابی و از مسیر‌های شبه قانونی‌ صورت می‌گیرد، یا بوسیله "جان بر کفان سرسپرده". تا آنجا که حتا دولتی مثل دولت خاتمی که "اعتدال سیاسی" را می‌توان در آن معنا کرد به شبهه انداختن در حاکمیت واحد ایشان و تلاش در جهت ایجاد "حاکمیتی دوگانه" متهم میشود و به انواع مختلف مورد حمله و تحدید و تهدید قرار می‌گیرد. به محبوب‌ترین وزرای ایشان در روز روشن حمله میشود و مورد ضرب و شتم قرار میگیرند و مشاور ارشد ایشان ترور میشود و ضارب به لقب "ذوالفقار علی‌" مفتخر میشود و آب از آب تکان نمیخورد. حال با این اوصاف عاقلانه‌ترین بهترین روش برای پیشبرد پروژه‌ای سیاسی، با هر هدفی‌ چیست؟ آگاهانه‌ترین روش برای برخورد با چنین جایگاهی، با این حد تمرکز قدرت چگونه است؟

عرصه سیاست میدان بازی "سیاست ورزان" است و قوانین دنیای سیاست برنده و بازنده آن را مشخص میسازد. ولی یک پروژه سیاسی به ثمر نمی‌نشیند مگر در سایه استفاده از نقشه پیچیده و در عین حال هماهنگ و نه متناقض. مثلا در مورد همان داستان جایگاه رهبری می‌توان با اطمینان گفت که بدون اذن این مقام نمی‌توان به جایگاهی قدرتمند در ساختار جمهوری اسلامی فکر کرد، مگر به قیمت یک انقلاب که فارغ از بحث شدنی بودن، هزینه‌های آن آنقدر سنگین است و حاصل آن آنقدر نامطمن و نامحتمل که شاید بهتر باشد فعلا به کناری نهاده شود. باید این ساختار بدست آید و آنگاه است که حتا می‌توان آنرا تغییر شکل هم داد یا حتا به کناری نهاد. ممکن است استدلال بیاوریم که تن‌ دادن به قبول چنین واقعیت وحشتناکی‌ خیانت به اخلاق است و خیانت به قانون ، که استدلال درستی‌ مینماید، ولی همانطور که بالاتر نگاشته شد سیاست حاصل بکار بردن مجموعه‌ای از سیاست هاست، یعنی‌ همانطور که مجموعه‌ای میتواند عبدالله نوری را داشته باشد که چنان قهرمانانه خواهان تحدید رهبری در چارچوب قانون است، می‌توان فردی مثل هاشمی‌ را هم داشت که نامه مینویسد و سیاستی مکمل را بکار می‌بندد.

مرتضی‌ مردیها در کتاب "در دفاع از سیاست" از قول ماکیاولی مینویسد: "در پراتیک جاری سیاست، به نظر می‌رسد درجهٔ غیر اخلاقی‌ شدن اعمال زور و تزویر، غالبا، با میزان تحدید شدن یک حکومت یا حکم، نسبت مستقیم دارد". این استدلال به طرز جالبی‌ با داستان امروز ایران همخوانی دارد، نمی‌توان انتظار داشت که جایگاهی مثل رهبری را با چنین قدرتی‌ مستقیم تهدید به نابودی کرد و انتظار داشت هر کاری برای بقای خود نکند، نمی‌توان گفت که به هر حال نابود خواهی‌ شد و انتظار نداشته باشیم که تا آخرین نفس و با غیر اخلاقی‌‌ترین ابزارها مبارزه نکند. شخص خامنه‌ای از طریق اعمال مستقیم و غیر مشروع قدرت متهم اصلی‌ جنایت است، جنایاتی که سهراب‌ها و ندا‌ها تنها مثل‌هایی‌ از آنها هستند، ولی فراموش نکنیم که این هزینه در راه نیل به هدفی‌ پرداخته شده و بزرگترین خیانت به خون همین ندا‌ها و سهراب ها، فراموش کردن آن هدف و قربانی کردن آن در پای بتی به نام "عدالت" و لابد "مجازات" است، بتی هزار چهره که به پای آن چه خونها که به حق و ناحق ریخته نشده. این هزینه‌ها در راه هدفی‌ با عنوان "پیشبرد دموکراسی و مردمسلاری" در ایران پرداخته شده که اگر به هر دلیلی‌ آن را از الویت خارج کنیم و ارزش‌هایی‌ دیگر را جایگزین کنیم کاری نکردیم، مگر پشت کردن به خون شهدا. از همین منظر است که مادر سهراب اعرابی آزادی زندانیان سیاسی را شرط گذاشتن از خون فرزندش میداند، چون هدف را بالاتر از اجرای عدالت شخصی‌ میداند.

آنچه که من از مقاله فرخ نگهدار برداشت کردم و بسیار متعجب شدم که چرا دیگران برداشت نکردند این بود که واضحا ایشان فقط به خامنه‌ای یک هشدار دادند و یک وعده برای بازگشت، که هنوز، حتا برای شما هم امید هست، که هنوز می‌توان باقی‌ ماند اگر آب رفته را به جوی بازگردانید و این دقیقا چیزی است که میرحسین در آخرین مصاحبه در قالب عبارت " بنده در اطلاعیه ۱۷ گفتم شما امثال بنده را ندیده بگیرید و خودتان بی‌اعتنا به ما زندانیها را آزاد و اعلام کنید که پایبند به همه اصول قانون اساسی هستید و رسانه‌ها را آزاد کنید، انتخابات آزاد غیر گزینشی داشته باشید. خواهید دید افق روشن خواهد شد" بیان کرد که خود تکراری بی‌ ناقص بود بر سه شرط خاتمی برای حاکمیت. به کرات به شخص نگهدار عبارتی مانند "پاسدار منافع رژیم" نسبت داده شد که لابد این رژیم همان شخص خامنه‌ای است و در جای دیگه "دلسوخته ولایت" نامیده شد، که معتقدم شاید چنین ورود شتاب زده‌ای به عرصه‌ای که تامل شرط حضور در آن است چندان به صلاح هدف که ممکن است حتا تضعیف خآمنه‌ای و مجازات ایشان باشد، نباشد.


http://www.rahesabz.net/story/31095/

۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

جنبش سبز، مهران مدیری و حکایت کپی رایت رعایت کردن ما


تعریف جامعه شناسی‌، آن هنگام که به واژه ایرانی‌ و گستره ایران می‌رسد معمولا رنگی‌ جدید به خود می‌گیرد، آنچنان که معمولاً مجبوریم تعریف جدید ارائه کنیم یا حداقل اصلاحاتی در تعریف اصلی‌ بدهیم. مثلا همین بحث رابطه جنبش سبز و تحرکات اخیر سیاسی ایران و تاثیراتی که که گروه‌های مختلف جمعیتی ایران از آن گرفته اند. از بحث‌های تخصصی جامعه شناسی‌ بگذریم که محل بیان آن این نوشته نیست، مرسوم این است (یا شاید بتوان اینگونه گفت که مکانیسم سالم این است) این است که ابتدا به امر تغییر رفتاری در جامعه را شاهد باشیم و سپس تغیرات سیاسی و اجتماعی متاثر از آن را، ولی‌ داستان ایران بگونه دیگری است که براساس آنچه که تا الان تجربه کردیم، ابتدا به امر یک تغییر سیاسی، به روشی‌ حادث شده و آن تغییر همه جوانب زندگی‌ مردم، از گفتار و رفتار بگیرید تا آمار طلاق و ازدواج!

مثال‌های حکایت بالا بسیار است که شاید شاخص‌ترین آن را بتوان به آنچه که بعد از آمدن خاتمی، و یا بعد از ظهور احمدی‌نژاد شاهد بودیم را نام ببریم . از به میدان آمدن خاتمی تا شناخته شدن و رئیس جمهور شدن متعاقب آن کلا ۳ ماه هم طول نکشید، ولی‌ به هر حال رای آورد، ولی‌ این رای آوردن چنان تأثیری، حتا در سطح مکالمات مدیر یک مدرسه خصوصی با دانش آموزان گذاشت که همه را متعجب کرد. کار به جایی‌ رسید که حتا معلم با دانش آموز "گفتمان" میکرد و حرف از "احترام متقابل" میزد. این تغییرات با احمدی‌نژاد روندی معکوس به خود گرفت و شعار‌های خام انقلابی دهه چهل کالای رایج بازار شد، تا جایی‌ که روی پوشش مردم هم تاثیر گذشت، حتا شاید بتوان به جرات گفت که ادبیات احمدی نژادی جایی‌ برای خود در جامعه ایرانی‌ و گفتمان خیابانی باز کرد.

اینها را گفتیم تا برسیم به داستان جنبش سبز و مهران مدیری و اتفاقاتی که در دو ماه اخیر سر سریال قهوه تلخ شاهد بودیم. فارغ از بررسی ریز اتفاقات، مهران مدیری سریالی ساخت که صدا و سیما حاضر به نمایش آن نشد، چاره خرج‌های رفته چه بود؟ پخش آن بصورت مصرف خانگی؟ خیلی‌ نظر خوبی‌ نیست, آنهم برای کشوری که ۳ روز بعد از اکران فیلم ها، مردم لوح‌های فشرده آن را از خیابان‌ها میتوانند بخرند و حتا صدا و سیمای ملی‌ آن از نمایش انها عبایی ندارد. ولی‌ مدیری مرد استفاده از شرایط است، ترفند ایشان اینگونه بود که با استفاده از فضای بعد از تولد جنبش سبز و تبلیغ وسیع بعضی‌ مفاهیم مدرن که خود به خود ذهن مردم نسبت به آنها کنجکاو شده بود ، خرید لوح فشرده خود را به عنوان نشانه‌ای از رشد یافتگی مطرح کرد و اینگونه مردم را به دو دسته کسانی‌ که کپی نمیکنند و خریدن آن را تبلیغ میکنند و آنهایی که کپی میکنند، پس دزدند و شاید شایسته حکومت فعلی تقسیم کرد. چطور بود؟ من که میگویم بسیار باهوش. ولی‌ برخوردها هم متفاوت بود، مثلا کسی‌ در جایی‌ وبسایتی تاسیس کرد که با این استدلال "که دوستان خارج امکان خرید لوح فشرده را ندارند" اقدام به اشتراک گذاشتن سریال قهوه تلخ کرد. آن را در در مکان‌های مختلف مجازی نیز به اشتراک گذشت که یکی‌ از آنها بالاترین بود، عاقبت داستان اینگونه بود کهلینک با این استدلال که کپی رایت نقض شده در بالاترین حذف شد و در جاهایی‌ دیگر محل بحث.

اول اینکه به نظر من نگارنده، این اقدام کپی نکردن بسیار اقدام مبارکی است. آقای مدیری هم دستشان درد نکند که یادمان آورد که می‌توان دزدی نکرد، ولی‌ سؤالی که اینجا پیش میاید این است که آیا حتما باید اول اتفاق سیاسی بیفتد که پس از آن ما چنین کنیم؟ اگر چنین باشد که من از تکرار سیکلی که با آمدن خاتمی شروع شد و با آمدن احمدی‌نژاد عقیم ماند میترسم. به این صورت که چه تضمینی هست که فردای روز، با تحریک هوشمندانه کارگردانی جدید کپی کردن کالای رایج بازار نشود؟ یعنی‌ این نحوه زایش این رفتار، نوعی احساس عدم امنیت از استواری و دوام آن را به من میدهد که بسیار بطور ساده ، با از بین رفتن عامل تحریک ، معلول خود به خود از بین برود . ترس ندارد؟

و دومین عامل ترس من نگاه گزینشی است که مردم به این مقوله پیدا کرده اند. سوالی که اینجا پیش میاید این است که سیستم عامل کامپیوترها مگر کپی رایت ندارد؟ نرم افزارها و فیلم‌های روز خارجی‌ چه، ندارد؟ شاهدم که همین مردمی که اگر بهشان بگویی که میخواهی‌ "قهوه تلخ" را کپی کنی‌ با ساطور به جان گردن مبارک میفتند چنان آگاهانه و راضی‌ از انبوهی از نرم‌افزار‌های قفل شکسته استفاده میکنند که آدم از این گزینشی برخورد کردن متعجب میماند. کار تا آنجا بی‌ شرمانه است که بدون دغدغه و اندک خجالتی، علناً رو فیسبوک درخواست نسخه‌های قفل شکسته را هم میدهند. مگر این دزدی نیست؟ حکایت آنجا فجیع تر میشود که نوبت به یک غیر خودی برسد، مثلا ده‌‌‌ ‌نمکی و سری فیلم‌های "اخراجی ها"، اجازه دهید خیلی‌ دور نرم؛ شخصاً بدون هیچ عذاب وجدانی آن را کپی‌ و پخش خواهم کرد، این دزدی نیست؟ قطعاً هست، پس داستان چیست؟

داستان هر چه هست ترسناک است، مطمئن نیست، نه آن تغییر رفتار و نه این تبلیغ کپی رایت، ترسناک از این نظر که فردا میتواند آفتابی نباشد، اصلا میتواند بگونه‌ای باشد که دیگر "آفتابی بودن" ارزش نباشد. به این من خیلی‌ ساده میگویم رشد شکننده، پیشرفت متزلزل, پیشرفتی که نوی شرایط زدگی موقتی آن را ایجاد کرده که براحتی با عبود موج به نقطه پیشین باز خواهد گشت