نگارنده این نوشته را فارغ از احترام شخصی که برای دکتر محمد ملکی و دیگر جویندگان راه آزادی قائل است نگاشته، بدون توجه به رویه و اعتقاد شخصی آنها ، که کیست که به قلب به وسعت دریای این مرد شهادت ندهد. نوشتم چون از احترامی که این مرد به آزادی بیان میگذارد مطمئنم ، پس اینگونه نگاشتن را آغاز میکنم: تقدیم به آقای ملکی، با احترام.
چند صباحی است که از ارائه شروط سه گانه سید محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین ایران، که در دیدار با نمایندگان اقلیت مجلس تحت عنوان کف خواست اصلاح طلبان برای مشارکت در انتخابات میگذرد. شروطی که هنوز از خشک شدن جوهر آن اندکی نگذشته بود که مورد بی مهری بعضی از دوستان قرار گرفت و پس از چندی با آغاز شدن هجمه عظیم و دامنه داری که مراکز مختلف حاکمیت فعلی تدارک دیدند نشان دادند که آنها پیام این شروط را بهتر درک کرده اند، پیامهایی که درک آنها احتیاج به ظرافت فکری خاصی نداشت، شروطی که گذاشته شدند تا از یک طرف عدم وجود آنها مورد تاکید قرار گیرد و از طرفی دیگر قبول کارت قرمز اخراج از حاکمیت را مورد تردید جدی قرار دهد، پیامی که صریحاً یادآور شد که ما بر همان مواضع هستیم.
آزادی زندانیان سیاسی و ایجاد فضایی برای فعالیت آزاد برای همه گروهها و اندیشه ها، پایبندی به قانون اساسی، و پیش بینی ساز و کاری برای برگزاری انتخاباتی سالم و آزاد سه شرطی بود که خاتمی ارائه داد، شروطی که برای دانستن عدم قابلیت اجرایی داشتن آنها در شرایط فعلی کشور احتیاج نیست که سید محمد خاتمی با آن سابقه سیاسی باشی، تازه نفسی در وادی سیاست هم که باشی می دانی که شرط بقای حاکمیت و حاکمان فعلی در نقض هر سه آنهاست. ولی ارائه همین سه شرط چنان موجب سؤ تفاهمی از طرف دوستان شد که تا الان ادامه دارد. آقای ملکی، سیاستمدار محترم آخرین کسی است که در قالب نگارش متنی با عنوان "چه دیر فهمیدند! نگذارید دیرتر شود" در مسیر نقد آنها گام برداشت، نوشتهای کوتاه و مختصر که نویسنده خود را محتاج ارائه استدلالی ندید و به بیان نتایج استنتاجی خود اکتفا کرد ، نگاشتهای که در کنار نکات مفید، حاوی مطالبی است که شاید با حقایق ثبت شده متناقض بنماید.
مطلب آقای ملکی را میتوان به دو بخش مختلف کم ارتباط با هم تقسیم کرد: ابتدا شرحی است از رنج رفته بر شخص ایشان و بیان احساسی است که در دل آقای ملکی با مشاهده آنچه که "قیام مردم" نامیده شده است به وجود آمده. بخشی که در آن تاکید میکند که دانشجویان تا بدانجا رشد کرده اند که ایشان احساس کرده که دیگر برای آنها سخنی جدید ندارد. این قسمت تنها بیانی از احساسات شخصی آقای ملکی است که همانطور که انتظار میرود بیانگر سطحی از احساس مسئولیتی است که این مبارز خستگی ناپذیر راه آزادی در خود احساس میکند.
قسمت دوم که بناگاه به مانند طوفانی از پس قسمت اول، و نه چندان مرتبط به آن از راه میرسد حاوی نقدهایی است که به زعم آقای ملکی به "سران گروه معتقد به اصلاحات" و در راس آن شخص سید محمد خاتمی وارد میشود. انتقاداتی که طیفی از مفاهیم و عقاید آنها، از صحبت از مردم سلاری کردن با وجود موانعی همانند نظارت استصوابی، وجود شورای نگهبان و حکم حکومتی تا ارائه شروط خاتمی را شامل میشود، و در ادامه متذکر میشود که ایشان (آقای ملکی) باور نمیکند که آقای خاتمی با آنهمه شعور و استعداد نداند که مشکل کجاست، پس نتیجه میگیرد که ایشان (آقای خاتمی) یا نمیخواهد یا نمیتواند که آن را حل کند و در ادامه "مشفقانه" به آقای خاتمی نصیحت میکند که به جبران "کم کاریها و فرصت سوزی ها" به پیشنهاد ایشان که برگزاری همه پرسی، زیر نظر سازمانهای بین المللی و حقوق بشری است اقتدا کنند، و دلیل آن برای عملی شدن این پیشنهاد را مثال تونس میداند، ، آن را در ایران نیز اجرا شدنی میداند، "اگر کسی بذر تردید و شک نکارد"!
اجازه میخواهم سخن را از اصلاح اشتباهی که آقای ملکی در متن خود مرتکب شده اند آغاز کنم، البته که اشتباهی است سهوی. همانطور که بالاتر گفته شد شروط خاتمی سه شرط بود، نه طبق آنچه که آقای ملکی نگاشته اند دو شرط. شرط سومی که آقای ملکی آن را ندیده گرفته اند "برگزاری انتخاباتی آزاد و سالم" است، انتخاباتی که آقای خاتمی در بیان مشخصات آن تاکید میکند: "تاکید ما بر انتخابات سالم، حفظ سلامت در تمامی مراحل انتخابات از مقدمات تا نحوه تشخیص صلاحیتها، حقوق کاندیداها در نظارت بر صندوقها و روند رایگیری و شمارش آرا است".ابتدا به این امر تاکید کنم که چیزی که مسلم است این است که خاتمی نیک میداند که این شروط در شرایط فعلی ایران قابلیت اجرایی ندارد، کما اینکه اولا اگر این نظام ظرفیت اجرایی کردن آن را داشت که دیگر دلیلی برای حیات جنبشی به نام جنبش سبز احساس نمیشد و ثانیا اجریی کردن این سه شرط سقف آرزوی هر فرد معتقد به دموکراسی در هر جای دنیاست، از سوئد بگیرید تا هلند و آمریکا. پس این چه شروطی است که بدنیا نیامده مادر آن میداند که مرده است؟ پاسخ آن این است که این کودک مرده باید بدنیا بیاید تا پیامی برساند، پیامی که همانطور که بالاتر نوشته شد بسیاری از ماها نگرفتیم، ولی طرف مقابل براحتی عظمت آن را درک کرد.
در قسمتی دیگر آقای ملکی صریحاً از آقای خاتمی خواستار معرفی مرجعی شد که ایشان به نمایندگی از آنها اقدام به ارائه این شروط کرده است. شروطی که با اندکی تاخیر، با همین صراحت از طرف میرحسین موسوی نیز ارائه شد، اما با زبانی دیگر در قالب عبارتی کاملا روشن که "بنده در اطلاعیه ۱۷ گفتم شما امثال بنده را ندیده بگیرید و خودتان بیاعتنا به ما زندانیها را آزاد و اعلام کنید که پایبند به همه اصول قانون اساسی هستید و رسانهها را آزاد کنید، انتخابات آزاد غیر گزینشی داشته باشید. خواهید دید افق روشن خواهد شد". البته که درخواست آقای ملکی هم منطقی است و هم لازم، که واقعا موسوی و خاتمی از طرف چه کسانی این حق را پیدا کرده اند که شرط ارائه دهند. که مگر کسی مثل خاتمی که دو دوره بی حرف و حدیث رئیس جمهور قانونی کشور بود و استقبالی که در همین انتخابات اخیر، در همان اندک زمان حضور در صحنه انتخابات، در شیراز و بوشهر از ایشان شد نشان از محبوبیت ایشان داشت این حق را دارد که شرطی ارائه دهد. آیا شخصی مثل خاتمی که چنان بین اکثریت همان زندانیهای سیاسی که آقای ملکی همین نوشتهشان را به آنها تقدیم کرده محبوب است و مقبول این حق را دارد که شرطی ارائه کند؟! آقای ملکی، فارغ از جواب به سوال شما، من پرسشی در مقابل از شما دارم: اگر خاتمی و موسوی صلاحیت ارائه چنین شروطی را ندارند، پس چه کسی دارد؟
در ادامه آقای ملکی پرسیدند که "با وجود افرادی مثل جناب جنتی در راس شورای نگهبان و با وجود نظارت استصوابی، آیا امکان یک انتخابات آزاد در ایران وجود دارد؟". جواب شما نه است، احتیاج به پاسخ آقای خاتمی نیست که خود خاتمی تاکید کرده که منظور از انتخابات آزاد " حفظ سلامت در تمامی مراحل انتخابات از مقدمات تا نحوه تشخیص صلاحیتها، حقوق کاندیداها در نظارت بر صندوقها و روند رایگیری و شمارش آرا " است. شرط خاتمی دربرگیرنده این قسمت هم هست، احتیاج بود کمی با حوصله تر میخواندید. در قسمتی دیگر آقای ملکی فرمودند که "جناب آقای محمد خاتمی؛ بیایید با هم کمی صادقانه صحبت کنیم. راستی شما فکر میکنید اگر وضع مانند ده دوازده سال پیش شود و شما رییس جمهور با بیش از بیست میلیون رای شوید و مجلسی مانند مجلس ششم هم در اختیار شما باشد با چنین قانون اساسی جنابعالی در پایان کار نخواهید فرمود من یک تدارکاتچی بیشتر نبودم؟". ابتدا به امر لازم است که بنویسم که همانطور که خود آقای خاتمی گفتند ایشان هیچگاه نگفتند که تدارکاتچی بوده اند، گفتند که اینها رئیس جمهور تدارکاتچی میخواهند. تفاوت بین این دو نقل قول بسیار است. بررسی دستاوردهای دوران موسوم به دوم خرداد موضوع این بحث نیست که براحتی میتوان درک کرد که حاصل تفریق ایران امروز و ایران زمان خاتمی، در هر زمینهای حاصل کار دولت ایشان و دیگر گروههای فعال است که اگر آقای ملکی معتقد است که تفاوتی نمیکند خود حدیثی دیگر است. جواب این پرسش را هم آقای خاتمی مفصل داده اند که در ضمیمه رفرنس آن موجود است.
ولی قلب نوشته آقای ملکی پیشنهادی است که ایشان ارائه کرده اند، پیشنهادی که با همین نام مدتها قبل تر خود خاتمی نیز ارائه کرده است، ولی ساز و کاری که ایشان خواهان آن هستند و هدفی که ایشان در قالب این پیشنهاد دنبال کرده اند قطعاً متفاوت است. بررسی و تحلیل مقدار احتمال اجرایی شدن این شرط موضوع این نوشته نیست که تحلیلگران سیاسی گرانقدری که بر حسن نیتشان شک نداریم و علمشان مورد وثوق است زحمت آن را خواهند کشید. ولی آیا میتوان گفت که آیا اعتقاد به این راه و اصرار بر آن باید موجب بی توجهی به راههای دیگر شود؟ آیا میتوان گفت که خروج از حوزه عمل در چارچوب سیاسی ایران، با تاکید بر این شرط عاقلانه است؟ اصلا آیا اگر مورد قبول واقع نشود (که احتمال آن اگر از احتمال اجرایی شدن شروط خاتمی کمتر نباشد، بیشتر نخواهد بود) چه باید کرد؟ سکوت کرد؟ تحریم کرد؟ همان تحریمی که موجب شد که برای اولین بار بعد از انتخابات جناح مقابل اداره انتخابات را بر دست گیرد و ما را به اینجا برساند! آسیب شناسی آنچه که ما را به اینجا رسانده البته که کار نیکویی است. شاید چه بهتر باشد که هر کدام از ما به مانند بزرگمرد دربند، مصطفی تاج زاده یک نوشته با عنوان "پدر و مادر، ما متهمیم" بنویسیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر