"آقای خامنهای! فردوستها دارند از شما آریامهر میسازند" عنوان مقاله ایست که چندی قبل به قلم آقای نگهدار نگاشته و در رسانههای مجازی منتشر گردید، مقالهای که اگرچه، حداقل در ظاهر مخاطب آن شخص خامنه ای، رهبر مذهبی و سیاسی ایران بود، ولی دوستان بسیاری در قالبهای مختلف زحمت پاسخ دهی به آن بخود دادند و نوشته از پس نوشته منتشر ساختند. عناوینی که به ایشان آویختند و صفتهایی که ایشان را به آن سزاوار ساختند. به هر حال موضوع این نوشته نه شخص فرخ نگهدار و سبقه و عقبه ایشان است و نه پاسخ دهی به نوشتههایی که ایشان را هدف داشت، صرفاً پرداختن به آنچه که مبنای نگارش این نامه سرگشاده بود است، پرداختن به آنچه که شاید بتوان "سیاست" نامیدش.
موج اجتماعی که به عنوان "جنبش سبز" نامیده شد حرکتی گسترده بود که بلا استثنا در تمامی سطوح، جمهوری اسلامی و طبقههای مختلف جامعه ایران را تحت تاثیر خود قرار داد، از مردم غیر سیاسی فعال در عرصههای مختلف بگیرید و فعالین عرصههای مختلف فرهنگی و هنری تا عملگران سیاسی و مدیران کشوری، هر کدام به نحوی، بر اساس مهارتها و ظرفیتهای خود پا به عرصه تاثیرپذیری و تاثیرگذاری از این یا بر این جنبش نهادند و هر کدام به وسع خود با آن وارد داد و ستد شدند و طبیعی است که هر کدام به زبان خود! سیاستمدار، سیاست ورزید و هنرمند، هنر خود را آلت قرار داد و مردم هر آنچه که بلدند و از همین رهگذر در اندک زمانی علاوه بر اغتشاشهای گسترده خیابانی، در عرصه حاکمیت هم فضا به شدت قطبی شد و یارگیریهای گستردهای انجام گرفت، تا آنجا که برخلاف رسم مرسوم سیاست ورزی ایران که در آن کسی مثل "آیت الله لاهوتی" کشته میشود و صدا از صدای سیاست ورزی حتا موافق، در نمیآید، اینبار اختلافات عیان میشود و علناً افراد تقسیم بندی میشوند و نامهایی مثل سران فتنه و خواص بی بصیرت و سران جنایت دهان به دهان میچرخد و از تریبونهای مختلف نظام بیان میگردند، ولی این همه داستان نیست که شاید این هیجانات را تنها بتوان قله کوه یخی دانست که تمام بدنه آن زیر آب از نظری پنهان است. شرایط در خیابان بی حجاب و آشکار است و علیرغم تلاش حکومت برای محدود کردن ابزارهای رسانهای همیشه حداقل تصویر لرزان موبایلی تحرکات آن را جهانی میکند و بالطبع آن قضاوت را آسان ، ولی عرصه سیاست، آنهم با خصوصیات سیاسی ایران، سایهها هستند که بازی میکنند.
جایگاههایی که بخشهای مختلف قدرت را در دست دارند همیشه مورد طمع جناحهای مختلف درگیر در قدرتند و این وسط جایگاه رهبری بواسطه قدرتی که از طریق قانون بدست آورده و آن قسمتی که بطور غیر قانونی از طریق تسلط بر نهادهای نظامی و مذهبی بدست آورده خود داستان دیگری است. رهبر است که تعیین میکند که سیاستهای کلی نظام چگونه باشد و همو است که قادر است با یک نامه حتا طرح و لوایح مجلس و روند تصویب و ردّ آنها را تحت تاثیر قرار دهد، این تاثیر تا آنجا پیش رفته که دیگر هرگونه مخالفت با وی به منزله حذف است، حذفی که یا از طریق نهادهای انتصابی و از مسیرهای شبه قانونی صورت میگیرد، یا بوسیله "جان بر کفان سرسپرده". تا آنجا که حتا دولتی مثل دولت خاتمی که "اعتدال سیاسی" را میتوان در آن معنا کرد به شبهه انداختن در حاکمیت واحد ایشان و تلاش در جهت ایجاد "حاکمیتی دوگانه" متهم میشود و به انواع مختلف مورد حمله و تحدید و تهدید قرار میگیرد. به محبوبترین وزرای ایشان در روز روشن حمله میشود و مورد ضرب و شتم قرار میگیرند و مشاور ارشد ایشان ترور میشود و ضارب به لقب "ذوالفقار علی" مفتخر میشود و آب از آب تکان نمیخورد. حال با این اوصاف عاقلانهترین بهترین روش برای پیشبرد پروژهای سیاسی، با هر هدفی چیست؟ آگاهانهترین روش برای برخورد با چنین جایگاهی، با این حد تمرکز قدرت چگونه است؟
عرصه سیاست میدان بازی "سیاست ورزان" است و قوانین دنیای سیاست برنده و بازنده آن را مشخص میسازد. ولی یک پروژه سیاسی به ثمر نمینشیند مگر در سایه استفاده از نقشه پیچیده و در عین حال هماهنگ و نه متناقض. مثلا در مورد همان داستان جایگاه رهبری میتوان با اطمینان گفت که بدون اذن این مقام نمیتوان به جایگاهی قدرتمند در ساختار جمهوری اسلامی فکر کرد، مگر به قیمت یک انقلاب که فارغ از بحث شدنی بودن، هزینههای آن آنقدر سنگین است و حاصل آن آنقدر نامطمن و نامحتمل که شاید بهتر باشد فعلا به کناری نهاده شود. باید این ساختار بدست آید و آنگاه است که حتا میتوان آنرا تغییر شکل هم داد یا حتا به کناری نهاد. ممکن است استدلال بیاوریم که تن دادن به قبول چنین واقعیت وحشتناکی خیانت به اخلاق است و خیانت به قانون ، که استدلال درستی مینماید، ولی همانطور که بالاتر نگاشته شد سیاست حاصل بکار بردن مجموعهای از سیاست هاست، یعنی همانطور که مجموعهای میتواند عبدالله نوری را داشته باشد که چنان قهرمانانه خواهان تحدید رهبری در چارچوب قانون است، میتوان فردی مثل هاشمی را هم داشت که نامه مینویسد و سیاستی مکمل را بکار میبندد.
مرتضی مردیها در کتاب "در دفاع از سیاست" از قول ماکیاولی مینویسد: "در پراتیک جاری سیاست، به نظر میرسد درجهٔ غیر اخلاقی شدن اعمال زور و تزویر، غالبا، با میزان تحدید شدن یک حکومت یا حکم، نسبت مستقیم دارد". این استدلال به طرز جالبی با داستان امروز ایران همخوانی دارد، نمیتوان انتظار داشت که جایگاهی مثل رهبری را با چنین قدرتی مستقیم تهدید به نابودی کرد و انتظار داشت هر کاری برای بقای خود نکند، نمیتوان گفت که به هر حال نابود خواهی شد و انتظار نداشته باشیم که تا آخرین نفس و با غیر اخلاقیترین ابزارها مبارزه نکند. شخص خامنهای از طریق اعمال مستقیم و غیر مشروع قدرت متهم اصلی جنایت است، جنایاتی که سهرابها و نداها تنها مثلهایی از آنها هستند، ولی فراموش نکنیم که این هزینه در راه نیل به هدفی پرداخته شده و بزرگترین خیانت به خون همین نداها و سهراب ها، فراموش کردن آن هدف و قربانی کردن آن در پای بتی به نام "عدالت" و لابد "مجازات" است، بتی هزار چهره که به پای آن چه خونها که به حق و ناحق ریخته نشده. این هزینهها در راه هدفی با عنوان "پیشبرد دموکراسی و مردمسلاری" در ایران پرداخته شده که اگر به هر دلیلی آن را از الویت خارج کنیم و ارزشهایی دیگر را جایگزین کنیم کاری نکردیم، مگر پشت کردن به خون شهدا. از همین منظر است که مادر سهراب اعرابی آزادی زندانیان سیاسی را شرط گذاشتن از خون فرزندش میداند، چون هدف را بالاتر از اجرای عدالت شخصی میداند.
آنچه که من از مقاله فرخ نگهدار برداشت کردم و بسیار متعجب شدم که چرا دیگران برداشت نکردند این بود که واضحا ایشان فقط به خامنهای یک هشدار دادند و یک وعده برای بازگشت، که هنوز، حتا برای شما هم امید هست، که هنوز میتوان باقی ماند اگر آب رفته را به جوی بازگردانید و این دقیقا چیزی است که میرحسین در آخرین مصاحبه در قالب عبارت " بنده در اطلاعیه ۱۷ گفتم شما امثال بنده را ندیده بگیرید و خودتان بیاعتنا به ما زندانیها را آزاد و اعلام کنید که پایبند به همه اصول قانون اساسی هستید و رسانهها را آزاد کنید، انتخابات آزاد غیر گزینشی داشته باشید. خواهید دید افق روشن خواهد شد" بیان کرد که خود تکراری بی ناقص بود بر سه شرط خاتمی برای حاکمیت. به کرات به شخص نگهدار عبارتی مانند "پاسدار منافع رژیم" نسبت داده شد که لابد این رژیم همان شخص خامنهای است و در جای دیگه "دلسوخته ولایت" نامیده شد، که معتقدم شاید چنین ورود شتاب زدهای به عرصهای که تامل شرط حضور در آن است چندان به صلاح هدف که ممکن است حتا تضعیف خآمنهای و مجازات ایشان باشد، نباشد.
http://www.rahesabz.net/story/31095/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر