۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

جنبش سبز، مهران مدیری و حکایت کپی رایت رعایت کردن ما


تعریف جامعه شناسی‌، آن هنگام که به واژه ایرانی‌ و گستره ایران می‌رسد معمولا رنگی‌ جدید به خود می‌گیرد، آنچنان که معمولاً مجبوریم تعریف جدید ارائه کنیم یا حداقل اصلاحاتی در تعریف اصلی‌ بدهیم. مثلا همین بحث رابطه جنبش سبز و تحرکات اخیر سیاسی ایران و تاثیراتی که که گروه‌های مختلف جمعیتی ایران از آن گرفته اند. از بحث‌های تخصصی جامعه شناسی‌ بگذریم که محل بیان آن این نوشته نیست، مرسوم این است (یا شاید بتوان اینگونه گفت که مکانیسم سالم این است) این است که ابتدا به امر تغییر رفتاری در جامعه را شاهد باشیم و سپس تغیرات سیاسی و اجتماعی متاثر از آن را، ولی‌ داستان ایران بگونه دیگری است که براساس آنچه که تا الان تجربه کردیم، ابتدا به امر یک تغییر سیاسی، به روشی‌ حادث شده و آن تغییر همه جوانب زندگی‌ مردم، از گفتار و رفتار بگیرید تا آمار طلاق و ازدواج!

مثال‌های حکایت بالا بسیار است که شاید شاخص‌ترین آن را بتوان به آنچه که بعد از آمدن خاتمی، و یا بعد از ظهور احمدی‌نژاد شاهد بودیم را نام ببریم . از به میدان آمدن خاتمی تا شناخته شدن و رئیس جمهور شدن متعاقب آن کلا ۳ ماه هم طول نکشید، ولی‌ به هر حال رای آورد، ولی‌ این رای آوردن چنان تأثیری، حتا در سطح مکالمات مدیر یک مدرسه خصوصی با دانش آموزان گذاشت که همه را متعجب کرد. کار به جایی‌ رسید که حتا معلم با دانش آموز "گفتمان" میکرد و حرف از "احترام متقابل" میزد. این تغییرات با احمدی‌نژاد روندی معکوس به خود گرفت و شعار‌های خام انقلابی دهه چهل کالای رایج بازار شد، تا جایی‌ که روی پوشش مردم هم تاثیر گذشت، حتا شاید بتوان به جرات گفت که ادبیات احمدی نژادی جایی‌ برای خود در جامعه ایرانی‌ و گفتمان خیابانی باز کرد.

اینها را گفتیم تا برسیم به داستان جنبش سبز و مهران مدیری و اتفاقاتی که در دو ماه اخیر سر سریال قهوه تلخ شاهد بودیم. فارغ از بررسی ریز اتفاقات، مهران مدیری سریالی ساخت که صدا و سیما حاضر به نمایش آن نشد، چاره خرج‌های رفته چه بود؟ پخش آن بصورت مصرف خانگی؟ خیلی‌ نظر خوبی‌ نیست, آنهم برای کشوری که ۳ روز بعد از اکران فیلم ها، مردم لوح‌های فشرده آن را از خیابان‌ها میتوانند بخرند و حتا صدا و سیمای ملی‌ آن از نمایش انها عبایی ندارد. ولی‌ مدیری مرد استفاده از شرایط است، ترفند ایشان اینگونه بود که با استفاده از فضای بعد از تولد جنبش سبز و تبلیغ وسیع بعضی‌ مفاهیم مدرن که خود به خود ذهن مردم نسبت به آنها کنجکاو شده بود ، خرید لوح فشرده خود را به عنوان نشانه‌ای از رشد یافتگی مطرح کرد و اینگونه مردم را به دو دسته کسانی‌ که کپی نمیکنند و خریدن آن را تبلیغ میکنند و آنهایی که کپی میکنند، پس دزدند و شاید شایسته حکومت فعلی تقسیم کرد. چطور بود؟ من که میگویم بسیار باهوش. ولی‌ برخوردها هم متفاوت بود، مثلا کسی‌ در جایی‌ وبسایتی تاسیس کرد که با این استدلال "که دوستان خارج امکان خرید لوح فشرده را ندارند" اقدام به اشتراک گذاشتن سریال قهوه تلخ کرد. آن را در در مکان‌های مختلف مجازی نیز به اشتراک گذشت که یکی‌ از آنها بالاترین بود، عاقبت داستان اینگونه بود کهلینک با این استدلال که کپی رایت نقض شده در بالاترین حذف شد و در جاهایی‌ دیگر محل بحث.

اول اینکه به نظر من نگارنده، این اقدام کپی نکردن بسیار اقدام مبارکی است. آقای مدیری هم دستشان درد نکند که یادمان آورد که می‌توان دزدی نکرد، ولی‌ سؤالی که اینجا پیش میاید این است که آیا حتما باید اول اتفاق سیاسی بیفتد که پس از آن ما چنین کنیم؟ اگر چنین باشد که من از تکرار سیکلی که با آمدن خاتمی شروع شد و با آمدن احمدی‌نژاد عقیم ماند میترسم. به این صورت که چه تضمینی هست که فردای روز، با تحریک هوشمندانه کارگردانی جدید کپی کردن کالای رایج بازار نشود؟ یعنی‌ این نحوه زایش این رفتار، نوعی احساس عدم امنیت از استواری و دوام آن را به من میدهد که بسیار بطور ساده ، با از بین رفتن عامل تحریک ، معلول خود به خود از بین برود . ترس ندارد؟

و دومین عامل ترس من نگاه گزینشی است که مردم به این مقوله پیدا کرده اند. سوالی که اینجا پیش میاید این است که سیستم عامل کامپیوترها مگر کپی رایت ندارد؟ نرم افزارها و فیلم‌های روز خارجی‌ چه، ندارد؟ شاهدم که همین مردمی که اگر بهشان بگویی که میخواهی‌ "قهوه تلخ" را کپی کنی‌ با ساطور به جان گردن مبارک میفتند چنان آگاهانه و راضی‌ از انبوهی از نرم‌افزار‌های قفل شکسته استفاده میکنند که آدم از این گزینشی برخورد کردن متعجب میماند. کار تا آنجا بی‌ شرمانه است که بدون دغدغه و اندک خجالتی، علناً رو فیسبوک درخواست نسخه‌های قفل شکسته را هم میدهند. مگر این دزدی نیست؟ حکایت آنجا فجیع تر میشود که نوبت به یک غیر خودی برسد، مثلا ده‌‌‌ ‌نمکی و سری فیلم‌های "اخراجی ها"، اجازه دهید خیلی‌ دور نرم؛ شخصاً بدون هیچ عذاب وجدانی آن را کپی‌ و پخش خواهم کرد، این دزدی نیست؟ قطعاً هست، پس داستان چیست؟

داستان هر چه هست ترسناک است، مطمئن نیست، نه آن تغییر رفتار و نه این تبلیغ کپی رایت، ترسناک از این نظر که فردا میتواند آفتابی نباشد، اصلا میتواند بگونه‌ای باشد که دیگر "آفتابی بودن" ارزش نباشد. به این من خیلی‌ ساده میگویم رشد شکننده، پیشرفت متزلزل, پیشرفتی که نوی شرایط زدگی موقتی آن را ایجاد کرده که براحتی با عبود موج به نقطه پیشین باز خواهد گشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر