۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

طالبان ایران و داستان شیری که صاحب خود را خواهد بلعید


دو دختر سر تراشیدهٔ در اردوگاه یکی‌ از نظامیان جنگ سالار جنوب افغانستان بارها مورد تجاوز قرار گرفتند و روحانی که به همراه ۳۰ نفر و کلا ۱۶ اسلحه آنها را نجات داد و فرمانده‌ای که در ملا عام دار زده میشود، داستانی که دو بار دیگر تکرار شد تا گروهی بنام طالبان فرصت ظهور پیدا کنند و فصلی جدید و خونین را نه فقط در حوزه جغرافیایی افغانستان که در همه دنیا رقم بزنند. به نام اسلام اسلحه دست گرفتند و به نام امنیت مردم را همراه خود کردند و به نام ثبات پشتیبانی‌ اطلاعاتی‌ و لجستیکی خارجی‌ کسب کردند و در نهایت بزرگترین بحران امنیتی ۳۰ سال اخیر را نه فقط در مقابل اهداف اولیه که اتفاقا در مقابل پشتیبانان ایجاد کردند. داستانی که در هر جا قابلیت رخ دادن دارد.

نگاهی‌ به اتفاقات جاری در سطح خیابان‌های تهران نشان از ظهور جلوه‌ای جدید از نیرویی میدهد که متفاوت از اهداف موسسین آن عمل می‌کند، سازمان بسیج مستضعفین که بعد‌ها به نیروی مقاومت بسیج تغییر نام داد با هدف سازماندهی نیروهای داوطلب مشتاق به جنگ تشکیل شد که بعد از پایان جنگ کارکردی جدید پیدا کرد و پیرو آن تغییر سازماندهی و تغییر نام نیز چهره‌ای جدید به این سازمان داد. دفاتر بسیج مساجد محلات مهمترین مکانی شدند که این نیرو اقدام به جذب نیرو میکرد که در قلب مراسم مذهبی‌ و اعیاد و کلاسهای مختلف اینکار صورت می‌گرفت. به هر حال این داستان پیدایش و رشد و تغییر کاربری بسیج بود، ولی‌ داستان اینگونه ادامه پیدا نکرد.

عقربه‌ها چرخیدند و چرخیدند تا تقویم‌ها سال ۱۳۷۶ را نشان دادند، دوم خرداد فرصتی بود که نیروهای بازنده در سایه مشارکت گسترده مردم نگاهی‌ دوباره به پتانسیل‌های خود افکنند، به نیروها و مراکزی که در دست و فرصت‌هایی‌ که در پیش رو داشتند و آنگاه بود که بسیج با آن حجم نیرو و ظرفیت رشد به زیر چراغ‌های مهندسی‌ آمد تا ابزاری شود برای پروژه‌های کوتاه مدت. انتخابات ریاست جمهوری نهم اولین آوردگاه بسیج "پوست انداخته" بود و حق انتخاب مردم اولین دشمن جدید جنگی متفاوت، جنگی که بعد‌ها "جنگ نرم" لقبش دادند تا بار معنایی به این عبارت بی‌ محتوا بدهند. با پایان انتخابات دور اول، مهدی کروبی اولین فریاد را زد و علناً بخشی از سپاه پاسداران و بسیج را متهم به مهندسی‌ انتخابات کرد، اتهامی که بعدها بارها تکرار شد و حتا گاهان توسط فرماندهان سپاه پاسداران که بسیج زیر مجموعه‌ای از آن است تلویحا تایید شد. فرصت بین انتخابات ریاست جمهوری نهم و دهم فرصتی بود تا به بسیج فرصتی جدید داده شود برای جولان بیشتر، اینبار نه در اتاق‌های تاریک مهندسی‌ که در روشنایی روز و عرصه آشکار خیابان ها، دشمن دیگر انتخاب مردم نبود که خود مردم بود، دیگر به مهندسی‌ انتخابات نیازی نبود، دولت برآمده از خودشان بسیار راحت تر آنچه را باید میکرد کرد، آنها فقط باید در خیابان‌ها به نام پاسداری از ارزش‌ها و امنیت عمومی‌ و ولایت فقیه جان بستانند. ولی‌ این ممکن نبود مگر در سایه یک کار عظیم ایدئولوژیک، مگر در پناه یک مهندسی‌ فکری دقیق! اندیشه‌های قبلی‌ کارگشا نبود.

"وصیت اکید من به قواى مسلح آن است که همان‏طور که از مقررات نظام، عدم دخول نظامى در احزاب و گروهها و جبهه‏ها است به آن عمل نمایند و قواى مسلح مطلقاً، چه نظامى و انتظامى و پاسدار و بسیج و غیر اینها، در هیچ حزب و گروهى وارد نشده و خود را از بازیهاى سیاسى دور نگه دارند. در این صورت مى‏توانند قدرت نظامى خود را حفظ و از اختلافات درون گروهى مصون باشند. و بر فرماندهان لازم است که افراد تحت فرمان خود را از ورود در احزاب منع نمایند. و چون انقلاب از همه ملت و حفظ آن بر همگان است", این بخشی از وصیّت نامه امام خمینی است، فردی که قرار است مهمترین دستاویز تربیت نسل جدیدی از بسیجیانی باشد که قرار است ابزاری باشند در دست نه یک جناح سیاسی که گروهی با اهداف مشخص سیاسی، پس امامی جدید تعریف میشود و تاریخی‌ جدید نگارش میشود. اسلام هم مشکلی‌ دیگر است که بسیاری از جنبه‌های رحمانی و بسیاری از قرائت‌ها نرمتر سدی است برای خشونتی که قرار است مهمترین ابزار آنها باشد، پس اسلام هم باز تعریف میشود و طیفی جدید از روحانیون و مفسران پا به عرصه می‌گذرند، طیفی که به اسلام دیدی نه چندان متفاوت از طالبان افغانستان دارند، و بدین ترتیب یک داستان آشنا آغاز میشود.

و امروز پایگاه‌های مقاومت بسیج در تمام محلات پراکنده اند، از روستا‌های دوردست تا قلب محلات پایتخت، ولی‌ در قالبی جدید، قالبی که حتا فردی مثل هادی غفاری، یا محمد علی‌ رحمانی که سالها عهده دار مدیریت آن بودند غیر خودی و دشمن محسوب میشوند. آرزوی ایجاد نیرویی که پوشش دهنده همه مردم باشد به سرانجامی منتهی‌ شد که در مخیله بانیان هم نمیگنجید، قرار نبود "کشتن" وظیفه این گروه شود، قرار نبود باتوم و ج۳ جایگزین قلم‌ها شود و قرار نبود پایگاه‌های بسیج و مساجد تبدیل به زندان‌ها و شکنجه گاه‌هایی‌ شود که از هیچ جنایتی ابا ندارند، شد و ادامه یافت و قطعاً به این پایان نخواهد یافت.

ولی‌ دیگر برای تغییر الگوی ذهنی‌ این نیرو احتیاج به هزینه و خرج مدیریت نیست، ترمز آزاد شده است و افکار در گستره‌ای بنیادگرایی رها، نظاره‌ای کفایت می‌کند تا سیر این رشد را مشاهده کنیم. دیگر داستان فقط حمایت از افراد و گروه‌های حامی‌ نیست که وقتی‌ این نیرو از رهبران نسل اول عبور کرد قادر است از هر رهبری عبور کند، وقتی‌ دفاع از یک جناح به عنوان "مجاز" برایشان تعریف شد چرا خود جناحی صاحب قدرت نشوند! دیگر ادبیات، ادبیات دفاع نیست، لحن تهدید است که ابایی ندارند که به عنوان فاعل دست به عملی‌ مستقل بزنند، دقیقا داستانی که در مورد طالبان و سازمان امنیت پاکستان حادث شد. با ادامه این وضعیت دور نیست زمانی‌ که آخرین بند گسسته شود و این فاعل پنهان نقاب آخر را از چهره بر افکند و در قالب بانی‌ آشکار پا به عرصه عمل بنهد و افغانستانی دیگر در ایران و کابوسی دیگر برای دنیا ایجاد شود، کابوسی که ابزارهای آن اصلا با طالبان افغانستان قابل مقایسه نیست.

این شیر صاحب خود را خواهد درید، با ادامه رشد و تغذیه این جانور هیچ کس در امان نخواهد بود، این یک هشدار نیست، صرفاً یادآوری تاریخ حادث شده است که اگر تفاوتی‌ باشد در اندازه مقدورت متصور برای این جانور است. طالبان ایران در حال بالیدن است تا روزی آماده بلعیدن شود، آنگاه است که داستان متفاوت خواهد شد.


۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

دیوارهای شهرهایمان را سبز کنیم، هر ایرانی‌ یک رسانه


در آستانه دوم خرداد فضای سیاسی کشور باز هم در التهاب وقوع یک اتفاق مه‌ الود است؛ کودتا گران در توهم خواباندن جنبش مخالفان نگران گوش بر زمین خوابانده اند تا مبادا کابوس بازگشت مردم به خیابان‌ها به حقیقت بپیوندد و دستاندرکاران فعال جنبش سبز به راهکار‌هایی‌ میاندیشند تا بازی را به گونه‌ای بهتر پیش ببرند. و این میان چیزی که مسلم مینماید اهمیت داشتن دیدی واقع گرایانه به ابزارهای در دسترس و تقویت آنها به ترتیب اولویت است، که آنگاه که صحبت به جنبش سبز محدود میگردد لزوم توجه به امر اطلاع رسانی و افرینش رسانه‌های مناسب با شرایط فعلی‌ به عنوان یک اولویت غیر قابل انکار رخ مینماید.

رمز موفقیت جنبش سبز در تعداد آن است، مدعی هستیم که ما اکثریت هستیم، مدعی هستیم که تفکر قالب ایران ما هستیم و اعتقاد به این عقیده منجر به تاکید بر تعداد میشود؛ تعداد شرکت کننده، تعداد آرای داده شده در نظر سنجی‌های مختلف و غیره، ولی‌ این مهم حادث نمی‌شود مگر در پناه هماهنگی‌ گسترده که خود مستلزم اطلاع رسانی وسیع است، امری که با توجه به سرکوب و تحدید شدید رسانه‌های جمعی اعم از روزنامه‌ها و وبسایت‌های خبری و فشار روز افزون بر خبرنگاران امری محال مینماید، مشکلی‌ که در مراحل مختلف گریبانگیر جنبش شد که با ابتکار و خلق رسانه‌های جدید از ظرفیت مشکل زائی آنها کاسته شد، رسانه‌هایی‌ که نه به اجازه دولت نیاز داشت و نه محتاج عمل گروه‌های حرفه‌ای بود، هر کس با یک خودکار و یک استمپ و تعدادی اسکناس یک خبر رسان بود و هر دیوار با وجود یک فرد و یک اسپری رنگ یک رسانه.
در این یک سال کیست که بتواند نقشی‌ که دیوار‌های شهرمان و اسکناس‌های در دستمان در کم اثر کردن توطئه حاکمیت در بستن مجراهای خواب رسانی را انکار کند، روزی نبود که روزنامه‌ای بسته نشود، روزی نبود که خبر شکنجه خبرنگاری، مهاجرت عزیزی و محاکمه عقیده‌ای کوچه‌های شهر‌هایمان را درنوردد و که این همه نشان از عزم حاکمیت در به به اضمحلال کشانیدن معنای خبر و انکار حق دانستن دارد که عدم پیروزی آن، اگر از فداکاری اندک دست اندرکاران از زیر تیغ دررفته فعال در عرصه خبر بگذریم، تنها در سایه خلق همین رسانه‌های جدید امکان پذیر شده است.

و اینک بار دیگر در برابر یک آزمون قرار داریم، آزمونی که پیروزی در آن به منزله‌ٔ باطل کردن وهم حاکمیت در خواباندن صدای معترضان است و این میان باید صدای رسانه‌های خود را بار دیگر بلند سازیم. حضور هر ایرانی‌، فارغ از سنّ و جنسیت و تعلق طبقاتی یک یک گام به پیش است، به سمت به شکست منتهی‌ کردن خیال باطل به یوغ استبداد کشانیدن ایران و ایرانی‌ و این مهم میسّر نخواهد شد مگر در سایه ایجاد یک شور عمومی‌، یک حرکت اجتماعی. قلم‌های خود را درآوریم و گروه‌های خود را تشکیل دهیم و رسانه‌های خود را به سخن درآوریم و به رویای "هر ایرانی‌ یک رسانه" لباس واقعیت بپوشانیم


۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

تبلیغات را از دنیای مجازی به محیط‌های شهری بکشانیم، دیوارها رسانه‌های ما هستند


فرصت تنگ است و هدف بزرگ، تبلیغات و اطلاع رسانی به قصد برگزاری یک سالگرد تاریخی‌ را از محدوده دنیای مجازی به خیابان‌ها و فضاهای ملموس تر بکشانیم که مخاطبین و فاعلان آنجا حضور دارند. دیوار نویسی، اسکناس نویسی، پخش اعلامیه و هر چه بیشتر فعال کردن شبکه‌های انسانی‌ کمترین کارهایی است که باید انجام دهیم.

دیوار‌های شهر‌هایمان بهترین رسانه‌های ما با گسترده‌ترین طیف مخاطب هستند که با توجه به گستردگی شهر‌ها و کنترل ضعیف کم خطر‌ترین نوع اطلاع رسانی نیز هست. اسکناس نویسی دیگر ابتکار جنبش سبز است که میزان هراس حاکمیت بیانگر مقدار کارکرد آن بود، کافی‌ است که در عرض چند ثانیه هر اسکناس را منقش به پیامی بکنیم.

پخش اعلامیه در وسایل نقلیه عمومی‌، مکان‌های عمومی‌ با حفظ احتیاط دیگر عملی‌ است که کارکرد اجتماعی موثری دارد، چهار یلمیه کوچک در یک صفحه .... و پخش آن به هنگام خروج از اتوبوس‌ها یا قرار دادن آن در نقاط پر تردّد.

بگذاریم که همه بفهمند که یک خرداد پر حادثه دیگر در راه است و یک روز پر شور دیگر. جنبش زنده است و زندگی‌ را فریاد خواهد زد. به امید پیروزی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

دیوارها را به سخن درآوریم که در آستانه خرداد مشتاق فریادند



دیوار‌ها را به سخن درآوریم که دلتنگ حرفند، که بسیار داستان دارند از مظلومیت‌های خلق شهید داده، از مردم حرمت شکسته و اعتقادات سرکوب شده، از ظلمت زندان ها، از سیاهی شکنجه گاه‌ها و خلوت حیات‌هایی‌ که میزبان چوبه دار و بدن‌های لرزان بر آنند. از ضجه مادرانی که دیگر سهراب ندارند و ندایشان زل زده بر آسمان نفس برمیبندد، از گریه فرزندانی که طلب پدرشان را میکنند، یا مادرشان و پدران و مادرانی که با جان و دل ترک آشیانه میکنند تا وجدانشان در سکوت جان ندهد.
دیوار‌ها را به سخن درآوریم که دلتنگ رنگ‌های سبز و قرمز اند، سبزی که امید را نوید میدهد و قرمزی که روایت جنایت رفته باشد، دلتنگ میزبانی قدم‌های شبانه سربازانی اند که اینبار به جای تفنگ و گلوله، آگاهی‌ را فریاد میزنند! دلتنگ حقیقت اند که بر تنشان بنشیند و از این طریق بر ذهن خلق نقش ببندد.
دیوار‌ها را به سخن درآوریم که سخن بسیار است، که هر دیوار مشتاق زبانی است تا روایت کند ظلم رفته را، تا فریاد بزند آرمان‌های نسلی را که تحقیر اختناق را نمی‌خواهد قبول کنند، نمی‌خواهد بپذیرند که داستان اینگونه پیش رود که جمعی، سوار بر اسب بی‌ شرفی بتازند و خیل مردم سر به زیر افکنند و کمر در زیر ستم خم کنند.
دیوار‌ها را به سخن درآوریم تا جمله "ما پیروزیم" را به هر عابر هدیه دهند، که "ننگ بر دیکتاتور" را تکرار کنند و زمزمه کنند تا همه بدانند که "خون بر باتوم پیروز است".
دیوار‌های شهر من وجدان مردم در آنند، نخواهیم که در سکوت جان دهند، به سخن درآوریم‌شان که همراه ما فریاد بزنند آنچه را که باید بگویند.


۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

چرا اعدام فرزاد کمانگر مطلوب نظام میشود


فرزاد کمانگر و شیریم علم هوی به همراه سه هموطن دیگر اعدام شدند، به همین سادگی‌! دو نفر که اولی‌ معلّمی بود که فارغ از صحت و سقم محتوای اتهامات، در نامه نگاری‌های اخیر مواضعی معتدل و گاها رشد یافته نمایان می‌‌کرد و دومی‌ دختری به گواه جمیع هم صحبتان ساده دل و مهربان و مشتاق دانستن و در حال تحصیل، دو فردی که به حق یا ناحق نامی‌ داشتند و تعدادی زیادی از هموطنان، فارغ از تعلق قومیتی مشتاق سرنوشت آنها بودند، و در نهایت به سادگی‌ نوشتن چند خط خبر اعدام شدند! در مقابل یک جمعیت بزرگ در یک واکنش کاملا قابل پیش بینی‌ از حالت انفعال خارج شدند و در پی‌ موضع بخردانه رهبران جنبش مخالف به اردوی آنها پیوستند (یا نپیوستند) و و از سوئی دیگر یک منطقه پر خطر از لحاظ جغرافیایی سیاسی دچار التهابی دو چندان شد، چرا چنین کردند؟ چرا حکومت به این سادگی‌ زمینه ساز نا‌رضایتی عمومی‌ بر علیه خود میشود و اعمالی انجام میدهد که در نهایت تنها متضرر ماجرا‌ خود وی خواهد شد!

حاکمان فعلی‌ و حاکمیت فعلی‌ برآیند یک مهندسی‌ بلند مدت اند، مدت‌ها نقشه کشیدند و در سکوت گام از پس گام بر زمین پای کشیدند تا در پس انتخابات اخیر گردن افراشتند و نقاب از چهره افکندند و آشکارا خود را معرفی‌ کردند، کاملا صادقانه! تحلیل فرهنگ سیاسی غالب این گروه شاید بتواند گره از معمای چرائی وقوع بسیاری از رفتار‌هایی‌ بگشاید که در جغرافیایی علم سیاست "سخت باور" مینمایند ! چرا گزاره‌های عقلانی پذیرفته شده در علم حکومت داری مانند ایجاد حدی از رضایت مندی به این راحتی‌ از رفتار حاکمان به کناری نهاده میشود و در مقابل بر طبل تحریک میکوبند؟


حکومت جمهوری اسلامی ایران تا پیش از انتخابات دور نهم ریاست جمهوری ، جمعی نا‌ همگون و به نسبت متوازن را تشکیل میداد، جناحی ابزار‌های بیشتری در حاکمیت داشتند و گروهی از بدنه مردمی قدرتمند تر و پایگاه اجتماعی مستحکم تری برخوردار بودند و مجموعا حدی از موازنه در رفتار حاکمیت تشخیص و تعریف میشد! در دوره‌های مختلف بنا بر منشأ قدرت بخشی بخش‌های مختلف نیروهای درگیر در حاکمیت، جناح‌های مختلف فراز‌ها و فرود‌هایی‌ داشتند که هیچ کدام به محو کامل گروه مقابل منجر نشد، قوه مجریه معمولا در انحصار جناح تحول خواه (به نسبت زمانی‌) بود و قوه قضاییه و بخش‌هایی‌ از قوه مجریه در سیطره جناح مقابل و مجلس شورای اسلامی بنا بر رفتار حاکمیت و بالطبع آن واکنش مردم بین دو جناح دست به دست چرخید که مثال‌های آن مجلس چهارم و ششم است که دو نقطه مقابل همند. انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری اولین باری بود که جناح راست ایران برنده کلید ساختمان ریاست جمهوری شد و احمدی نژاد به نمایندگی‌ از افراطی‌ترین بخش‌های این جناح عهده دار این مقام شد و این شروعی جدید بود بر فصلی متفاوت از حیات حاکمیت.


نتیجه انتخابات دور نهم ریاست جمهوری حاصل مجموعه‌ای از اتفاقات بود که به سادگی‌ در کنار هم قابل وقوع نیستند ؛ بی‌ مسئولیتی‌ها و ناکارائی‌های سیاست ورزان سابق در پاره‌ای از حوزه‌ها، بی‌ تفاوتی‌ غیر مسئولانه مردم نسبت به رویدادی که تمام جنبه‌های زندگی‌ آنها را دستخوش تغییر خواهد کرد، رفتار‌های غلط انتخاباتی بخشی از بدنه اصلاح طلب و در نهایت مهندسی‌ موفق انتخاباتی در سطح پایینی اجتماع توسط جناح مقابل منجر به خروج نامی‌ از صندوق شد که کمتر کسی‌ برای آن شانس پیروزی قائل میشد، منجر به وقوع رویدادی شد که قبلا حتا در تصور، وقوع آن سخت مینمود و سکان در دستان کسانی‌ افتاد که به اهمیت این تصادف و احتمال کم وقوع مجدد آن آگاه بودند و در ضمن می‌خواستند بمانند، چه باید میکردند؟ مخصوصاً اینک که دیگر آنها هستند که صندوق‌ها را اداره خواهند کرد!!!


انتظار داشتیم که احمدی نژاد، یا بطور صحیح تر کوه یخی که سر بیرون از آب آن احمدی‌نژاد است، در قالب فردی همانند رئیس جمهور قبلی‌، محمد خاتمی، در جامعه و حوزه‌های مختلف قدرت تاثیر گذار باشد که شد، گمانی که بی‌ رحمانه وقوع پیدا کرد، با این تفاوت که در مورد مقدار تاثیر گذاری دولت خاتمی در تلطیف فضای اجتماعی و سیاسی دچار سؤ تفاهم شده بودیم که شاید بازگشت مان به مدارک و اسناد و حتا تیتر‌های نشریات سال‌های مابین ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۳ و مقایسه آن با ماقبل و مابعد آن میزانی‌ از این تفاوت را در اختیار ما قرار دهد، به هر حال احمدی نژاد آمد و کابوس مان تبدیل به واقعیت شد و گام به گام حوزه‌های مختلف تحت تاثیر این حضور قرار گرفتند، مخصوصاً حالا که نهاد رهبری و اهرم حمایت خامنه‌ای نه در مقابل که بر شانه احمدی نژاد مشوق وی بود، مشوق هر آنچه که میکرد و در پناه این حمایت سنگر به سنگر نظام به تلی از ویرانه تبدیل شد، سنگر‌هایی‌ که بیشتر از آنکه پناه گاه جناح موسوم به اصلاح طلب باشند پایه‌های استحکام خود نظام بودند.


رفتار‌های معقول سیاسی نتایج معقول سیاسی در بر خواهد داشت که یکی‌ از آنها به زیر کشیده شدن ناکارائی و به انزوا کشیده شدن رفتار‌هایی‌ است که به تخریب سیستم منجر میشود، اصلی‌ که حتا احمدی نژاد هم آن را می‌داند، پس تعریفی‌ جدید از رفتار سیاسی ارائه شد که شاید با کلمه معقول نخواند، ولی‌ به هر حال می‌توان برای ماندن بیشتر به آن دل بست. این وسط آن که باخت آنهایی بودند که دل به امید تعقل خوداگاه حاکمیت داشتند تا در پناه آن، رفتار‌ها و ماجراجویی‌ها به نفع بقای سیستم تعدیل شود که نفهمیدیم که جناح مقابل در مجموعه حاکمیت جایی‌ برای رقیب قائل نیست و بالطبع این باور، بقای سیستم به بقای جناح تعبیر شد و اصل بر تضعیف حد اکثری و چه بهتر نابودی آنها و اولین گام تضعیف، بر کم اثر کردن پایه‌های قدرت که همانا تاثیر گذاری بدنه اجتماع در ساخت و بافت قدرت بود استوار شد! اینها آمده اند تا خود بمانند، نیامده اند که نظام بماند و این نگاه لزوماً منجر به بروز رفتار‌هایی‌ خواهد شد که نظام فعلی‌، در چارچوب تعاریف فعلی‌ قدرت، به خطر خواهد افتاد، به این امید که نظامی از آن زاده شود که بیشتر مورد دلخواه آنها باشد! به هر حال جمهوری اسلامی ایران ساختار حکومتی مورد دلخواه آنها نیست که هر چقدر با اتکا به قدرت‌های سخت افزاری آن را به نفع خود تفسیر کنند باز هم کابوس وقوع دوم خردادی دیگر آزارشان میدهد، پس ساختاری جدید میافرینند که این، تنها با نابودی ساختار فعلی‌ قابل حصول است، از این منظر شاید اینگونه رفتار‌های مخرب ساختار قبل توجیه و استدلال باشد.


فرزاد کمانگیر، معلم کردی که کشتن آن روی دست نظام هزینه‌ای گذشت که مطلقاً با فواید آن برابری نمیکند یک مثال است از یک نوع رفتار که چندان هم مجنونانه نیست، اصلا شاید یکی‌ از مشکلات ما این بود که سمت مقابل را دیوانگانی پنداشتیم که حکومت داری نمیدانند که تا اینجا خلاف آن اثبات گشته است، ولی‌ در مقابل آنچه که آنها فراموش کرده اند نقشی‌ است که آگاهی‌ بخشی عمومی‌ در حیات و زوال دیکتاتور‌ترین حاکمیت‌های دنیا بازی کرده و می‌کند، دیگر مدت هاست که دوره حفظ حکومت‌ها بوسیله دستگاه‌های امنیتی گذشته، مدت هاست که دیگر نمی‌توان بوسیله ضربه باتوم و قدرت متکی‌ بر سرنیزه یک ملت را به عقب بازگردانید و این اصلی‌ است که در مقابل ما میدانیم. آنچه که به ما قدرت میدهد آگاهی‌ است، اطلاعات است، دانش است و به همین دلیل دانشگاه‌ها و مدارس و مطبوعات اولین پایگاه‌های مورد هجوم آنها هستند! بر ماست که بر قدرت ساخته‌های خود بیفزاییم و خشت از پس خشت دیوار‌های بارو‌های خود را ارتفاع و استحکام بخشیم، این شاید تنها راهی‌ است که به حیات استبداد، بدون زایش استبدادی جدید منجر خواهد شد.



۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

فرزاد را کشتند تا بی‌ شرفی خود را به رخ بکشند


فرزاد کمانگیر اعدام شد، یک خبر کوتاه از فارس نیوز، رسانه‌ای که وزن دروغ‌هایش بیشتر از راست است، ولی‌ آن هنگام که مربوط به خبر مرگ است بهترین رسانه است که اصلا ابزاری است که آفریده شده تا خبر مرگ بدهد. نمیدونم چی‌ بگم، واقعا دهانم خشک شده، اولیه‌ترین اصول عدل اسلامی یا عدل قضائی رو در نظر نمیگیرند، واقعا ...

قوه قضاییه جمهوری اسلامی ایران فاقد اولیه‌ترین خصوصیت یک دستگاه عدل پرور است و اصولاً کارکردی غیر از این دارد، دستگاهی است در جهت پیشبرد برنامه‌های بخشی از حاکمان فعلی‌ و قاعدتاً ابزارهای آن در اختیار این هدف است، دستگیر میکنند، شکنجه میدهند و محکوم میکنند و حکم را اجرا میکنند تا کاری کرده باشند در جهت استیلا خود و این وسط آن چیزی که مطلقاً لحاظ نمی‌شود عدالت است. نزدیک خرداد است میخواهند ضربه شصتی نشان دهند، میخواهند بی‌ شرفی خود را به رخ بکشند و یادآوری کنند آنچه را که بارها با حکم قاضی یا بدون حکم وی و با حکم فرمانده بسیج محله در میادین اعدام یا خیابان‌ها کرده اند.

فرزاد کمانگر معلم این پهنه اعدام شد، کسی‌ که ۱۲ سال از عمرش را به ترویج سواد در این کشور اختصاص داد، وبلاگ هم داشت، دستی‌ هم بر قلم داشت و یک مادر عشق هم داشت که هنوز نمی‌داند چه بر سر فرزندش آمده، یک برادر داشت که هنوز نمی‌خواهد باور کند چه بر سر برادرش آمده و یک تعداد زیاد همراه، مثل من، که واقعا حیران و بهت زده به صفحه بازی و حریف مینگریم که چه می‌کند و چگونه در حال غرق کردن خود است.

فرزاد ۱۲ سال معلّمی کرد، ۱۲ سال روز به روز تیشه برداشت و مقابل محرومیت ایستاد، نمیدانم در پرونده چه هست یا نیست که هیچ علاقه‌‌ای ندارم بدانم، که مگر این قوه قضاییه همان نیست که بهترین و صادق‌ترین دوستانمان را در کنج زندان‌ها نگا میدارد؟ چرا باید ادعا‌های چنین دستگاهی برای ما سند باشد؟ فرزاد ۱۲ سال معلّمی کرد که معتقدم که معلم قاتل نمی‌شود، که معلم شرافت دارد، چیزی که دقیقا شما ندارید.

سکوت نخواهم کرد، نخواهیم کرد، نباید بکنیم که آرزوی‌ سکوت ما را دارند، کرد‌ها بخشی از من اند و فرزاد قسمتی‌ از من، بر قتل‌اش سکوت نخواهم کرد و نامش را در کنار کسانی‌ که در راه ریشه کنی جهلی‌ که قاتلانش آرزو دارند قرار خواهم داد! گریه هم نخواهم کرد که مگر همجواری با سهراب و ندا و اشکان گریه دارد که مگر بسیاری از ما چنین آرزو نداریم؟

خواهید دید، عدالت گوسفندی نیست که در مقتل ذبح شود و دفن شود و فراموش شود، دور نیست آن روزی که باد سردی بر پشتتان احساس خواهید کرد و صورت‌هایی‌ که با سکوت به شما مینگرند و فریاد‌هایی‌ که مجازات شما را طلب خواهند کرد!


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

میخواهند یک نسل را نابود کنند


دوم خرداد سال ۱۳۷۶ نمایش زایش یک نسل بود، نسلی که خود میوه مجاهدت‌هایی‌ بود که نسل ماقبل در راه زنده نگاه داشتن درخت بیمار مردمسلاری در تندباد‌های داده بود. جنگ تمام شد و دوران هاشمی‌ رفسنجانی‌ آغاز گشت، دورانی که قرار بود که اقتصاد خسته از تامین یک جنگ طولانی‌ در آن سر بلند کند و فرهنگ خرد شده در زیر چرخ‌های جنگ نفسی دوباره بکشد، قرار بود مردم دمی تازه کنند و احیانا کمی هم زندگی‌ کنند، ولی‌ این همه داستان نبود.

روشنفکران دینی و اصلاح گران سیاسی که به سبب الزامات زمان جنگ کم کار بودند نیز کم کم از خواب زمستانی برمیخاستند و جمع‌های خود را تشکیل میدادند؛ مرکز تحقیقات ریاست جمهوری به ریاست موسوی خویینی ها، مجله کیان به سردبیری ماشاالله شمس الوأعظین، نشریه زنان به سردبیری شهلا شرکت و انگشت شمار مثل‌های دیگر به همراه جمع‌های کمتر رسمی‌ و بیشتر در سایه فرصتی شدند که جانی در بدن فرتوت روشنفکری و سیاست ورزی مدرن و دموکراسی خواه ایران دمیده شود و بذری که به دوم خرداد سال ۱۳۷۶ منتهی‌ شد کاشته شود. در این اثنا گروه‌هایی‌ که کمتر مجال حرکت داشتند نیز غباری از قباهای خود تکاندند، غار‌های خود را ترک کردند و بخشی از کار را بر عهده گرفتند، مانند نشریه ایران فردا به سردبیری رضا علیجانی و مدیر مسئولی عزت الله سحابی که تریبونی شد برای جریان ملی‌ مذهبی‌. حال و هوای این فضا که فقط در بخش‌هایی‌ از جامعه احساس میشد و هنوز تب آن جامعه را نگرفته بود نوید شروع دورانی نو را در فضای جمهوری اسلامی میداد!

محمد خاتمی: دوم خرداد حاصل حضور پر شور ملت و بخصوص نسل جوان در عرصه سرنوشت بود" این اظهار نظر فردی است که در میان ناباوری بسیاری از تحلیل گران سیاسی ایران و جهان از درون‌های صندوق‌های رای به عنوان رئیس جمهور ایران و بانی‌ اصلی‌ یک تحول بزرگ معرفی‌ شد، اظهار نظری که در عین سادگی‌ دربرگیرنده حقیقت محض است، ولی‌ اشاره‌ای به دلیل این حضور نمیکند که خود موضوع تحلیل‌های بسیاری شده است. به هر حال دوم خرداد حادث شد و بالطبع آن یک باز تعریف جدید از روابط دولت - مردم، حکومت - مذهب شکل گرفت. نهاد‌های مدنی شکل گرفتند و با سرعتی افسانه گونه رشد کردند، مطبوعات یکی‌ پس از دیگری بدنیا آمدند و همه بخش‌های جامعه را تحت تاثیر قرار دادند و در مقابل زنگ خطری را در بخشی از حاکمیت که قدرت مردم را مقابل خواست‌های خود میدید به صدا درآورد. مشکل آنجا بود که آنها نیز درک کردند که دوم خرداد حاصل کار یک نسل بود.

هنوز چند صباحی از فروکش کردن جشن تولد دوم خرداد نگذشته بود که بخش‌هایی‌ از حاکمیت که کمتر مستقیم شمشیر از نیام میکشیدند از سایه خارج شدند و زبان به تهدید گشودند. تابستان سال ۷۷ بود که یحیی رحیم صفوی فرمانده وقت سپاه سخن از بریده شدن زبان و قلم منتقدان و مخالفان زد، اظهاراتی که تکذیب شد و در نهایت به بسته شدن روزنامه جامعه منتهی‌ شد ولی‌ طلیعه آغاز یک عصر جدید بود که بانیان آن دیگر امثال داریوش آشوری و حسین بشیریه و مرتضی‌ مردیها نبودند که نظامیان و سیاست ورزانی بودند که بر صفحه مقاله‌ها رزم نمی‌کردند، جنگ آن جنگ حذفی بود و ابزار‌های آنها توقیف و بازداشت و زندان و و شکنجه، استدلال نمی‌کردند، چون نیازی نداشتند که به آن دست یازند! آنها هم در عاملیت یک نسل در بروز حوادث قبل و بعد از دوم خرداد با جناح مقابل و شخص سید محمد خاتمی توافق داشتند، پس کمر به نابودی و ناکارائی آن نسل بستند.

"سعید حجاریان ترور شد"، تیتری که صفحه اول همه نشریات پر تعداد آن روزها را اشغال کرد، سال، سال ۷۸ است و زمان، زمان ظهور دوره‌ای که در نهایت به استیلای جناح نزدیک به طیف مخالف محمد خاتمی منتهی‌ شد. جوانکی به نام سعید عسگر در صبحی‌ آفتابی در روشنایی روز با اسلحه‌ای روسی صورت رئیس شورای شهر پایتخت امّ القرای اسلام را میشکافد و بدون عجله قدم زنان دور میشود، شاید چون می‌داند که نه زندان که القابی مانند "ذوالفقار علی‌" انتظار او را می‌کشد و در نهایت تاریخ ثابت کرد که خیلی‌ بیراه نیندیشیده بود ، جوانکی که در ادامه بر صندلی‌ ریاست امور ایثارگران بسیج تکیه زد، اشتباه نکنید، حکومتی عوض نشده، در همان ساختار این اتفاق افتاد! دیگر فقط تهدید نبود که اسلحه‌ها خارج شد و بسیج‌های محلات دستورالعمل‌هایی‌ مبنی بر آغاز یک جنگ متفاوت را دریافت کردند، دیگر سپاه هراسی نداشت برای به نمایش گذاشتن قدرت سخت افزاری خود و دندان‌هایی‌ که منتظر اجازه‌ای بود که بدرد، ولی‌ هنوز این اجازه از طرف مرکز ایدئولوژیک‌ای که پشتیبانی‌ عقیدتی این جناح را میکرد صادر نشده بود، مراکزی که از بنیاد‌هایی‌ مانند الغدیر تشکیل شده تا موسساتی همانند موسسه پژوهشی امام خمینی که زیر نظر مصباح یزدی ، روحانی تند روی که کسی‌ در عدم نزدیکی‌ عقاید وی با امام خمینی شکی‌ ندارد اداره میشد.

انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری فرصتی بود که نباید از دست میرفت، پس اجازه صادر شد و دفاتر بسیج وارد فاز اجرائی عملیات شدند ، از فضای یاس ناشی‌ از بعضی‌ از ناکارامدی‌ها استفاده شد و از دل انتخاب محمود احمدی نژاد زاده شد تا بر صندلی‌‌ای تکیه زند که پیش از او محمد خاتمی زده بود. در مورد چرایی این انتخاب بحث‌های زیادی رفته که پرداختن به آنها از حوصله این نوشته خارج است، به هر حال اولین دولت محافظه کار بعد از انقلاب ایران زاده شد.

"باید در سینماها را ببندیم؛ البته اجازه نداریم" این اظهار نظر صفار هرندی، وزیر ارشاد دولتی بود که در دوره کاری آنها قرار نبود آزادی‌های مدنی و فرهنگی‌ را تحدید شود و صریحأ رئیس آن دولت ذکر کرده بود که اینکار برنامه آینده دولت نخواهد بود، تناقض گفتاری که از حد حرف فراتر رفت و در عرصه‌های مختلف رنگ عملی‌ تری به خود گرفت. روزنامه‌ها یکی‌ پس از دیگری بسته شدند و اساتید دانشگاه یکی‌ از پی‌ دیگری اخراج شدند. تشکل‌های دانشجویی منتقد بسته شدند و آزادی‌های اجتماعی با تشکیل ستاد‌های امنیت اجتماعی به شدت محدود شد، خبرنگاران به زندان افکنده شدند و منتقدان به تیغ شکنجه سپرده یا مجبور به مهاجرت گردیدند، حکومت نشان داد که قصد ندارد که اشتباه خود را در اجازه رشد دادن به بخش دگرندیش جامعه دوباره مرتکب شود. نهاد‌های آمار ساز به اشغال درامدند و سقوط نهادینه شد.

حال زمان اجرای فاز بعدی است، صحنه اجرایی کشور بطور کامل در تصرف درامد، سپاه علناً سکاندار اتفاقات جاری کشور شد و تریبون‌های نماز جمعه واضحاً به ابزارهایی تبدیل شدند که قرار بود مرحله بعدی نقش را اجرا کنند؛ یک نسل را بسوزانند و یک ملت جدید بیافرینند و اینکار ممکن نیست مگر آنکه از صدر تا ذیل همه چیز را زیر و رو کنند، مدارس جدید با سیستم آموزشی جدید حوزه محور، تاریخی‌ جدید، ارزش‌های جدید که حتا تعاریف جدید را جایگزین کردند. عکس‌ها سیاسی روایتگر تاریخ مونتاژ شد و شخصیت‌ها به گونه‌ای دیگر معرفی‌ شدند. اینها مقدماتی است که انجام شده تا نسلی بیفرینند که فاقد پتانسیل شکل دهی‌ یک جنبش نوخواهی جدید است، این یک هشدار است. زایش این نسل و بلوغ آن به معنای یک سقوط پایدار است که هزینه‌های غیر قابل بازگشتی را به هویت ایرانی‌ - اسلامی این پهنه وارد خواهد کرد. این یک داستان تخیلی‌ زاده ذهن خلّاق نویسنده‌ای همانند "جرج ارول" نیست، این یک روایت واقعی است که در حال تکوین است، در حال پیشرفت است و مقابله با آن ضرورتی است که باید سرلوحه عمل تمامی‌ مصلحت اندیشان، فارغ از اختلاف دیدگاه ، قرار گیرد. دیگر مساله فقط تصرف یک نهاد یا در اختیار گرفتن قسمتی‌ از قدرت نیست، مساله نابودی یک پتانسیل است که به صحنه آمدن میرحسین موسوی، نخست وزیر محبوب سالهای ابتدایی انقلاب در پی‌ احساس همین فاجعه استدلال میشود.

اینک در بحبوحه آغاز فاز بعدی سیاسی ایرانیم، فازی که نهایت آن مبهم است که می‌توان از استیلای کامل جناح تمامیت خواه و سقوط نظام و افتادن در آینده‌ای نامشخص تا پیروزی جنبش موسوم به سبز و ارائه باز تعریفی‌ جدید از اهمیت خواست مردم در چارچوب فعلی‌ یا حتا چهارچوبی جدید برای آن قائل شد، یا رنگی‌ در میانه آنها، به هر حال تنها عاملی که میتواند به پیروزی مردم منتهی‌ شود استفاده حد اکثری از پتانسیل‌هایی‌ است که در اختیار دارند؛ قدرت مردم و درایت رهبران. هیچ گاه بدین گونه همه نیروهای تحول خواه در پشت یک سنگر جمع نشده بودند و هیچ گاه همه قدرت‌های سخت افزاری جناح مقابل مقابل آنها صف ارایی نکرده بودند، شاید این یک فاز نهایی‌ باشد برای سقوط یا بالیدن، یک جنگ نهایی‌.


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

تصویر حضور میر حسین موسوی در نمایشگاه کتاب - اردیبهشت ۱۳۸۸




عکسها رو از صفحه فرید شریعتی‌ برداشتم، مرور راهی‌ که به نقطه فعلی‌ منجر شد بد نیست! که به خودمان یادآوری کنیم که آج کجا شروع کردیم تا بدین جا رسیدیم و از چه خواست‌هایی‌ شروع کردیم و تا چه عمقی خواست‌های خود را عمیق کردیم. موسوی قرار بود رئیس جمهور شود، اکنون رئیس یک جنبش است که خود مدعی یک تعریف جدید است؛ از حکومت، حق. اختیار