۱۳۹۳ تیر ۲۶, پنجشنبه

پدران، از غزه تا تهران ...


عکس بالا پدر نوجوان شهید شده، محمد ابوخدیر است که در حمله جنایتکاران رژیم صیهونیستی به غزه شهید شد 

عکس پایین هم پدر محمد مختاری، نوجوان ایرانی است که در تجمع اعتراض آمیز ۲۵ بهمن ماه، بوسیله گلوله لباس شخصی‌‌ها شهید شد 
شبیهند؟ اما یک تفاوت بزرگ دارند: بعد از شهادت محمد ابوخدیر، خانواده ‌اش توانستند یک تشییع جنازه در غزه برای فرزندشان برگزار کنند، اما در مورد محمد مختاری نه تنها چنین اجازه‌ای نیافتند که نیروهای لباس شخصی‌ و انتظامی، با یورش شبانه به خانه محمد مختاری، پیکر فرزند را ربودند و در روز بعد، در یک تشییع جنازه فرمایشیِ دولتی، به عنوان بسیجی‌ دفنش کردند. روایت پدر و برادر محمد مختاری دردناک است و عبرت آموز 

پی‌نوشت - یک سوزن هم به بعضی‌ از دوستان همفکر که به هر دلیلی‌، صدای‌شان در مقوله غزه خیلی بالا نیست: این پدر است، پدر یک نوجوان غیر نظامی که در حمله کور اسراییلی‌ها شهید شد. از این جنس پدران روزانه در غزه تولید میشود؛ دردمند، دلشکسته، و از همه مهمتر مظلوم، به اندازه پدر محمد مختاری، مادر سهراب اعرابی. قبلا هم تاکید شد، الان هم موکد می‌کنیم که ظلم محکوم است، چرا ایران، چه غزه و چه فلسطین! 

۱۳۹۳ خرداد ۱۲, دوشنبه

فاجعه اصلی‌ این جاست

دولت محمود احمدی‌نژاد سه هزار نفر را بورس داخل و خارج از کشور کرده که تعداد بسیاری از آنها نه بر مبنای آزمون‌های علمی‌ِ گزینشی، که بر این اساس انتخاب شده اند که مسئولین وقت تشخیص داده اند که بر اساس معیارهای خودشان، آنها "خدمات و فعالیت‌های برجسته فرهنگی و اجتماعی" انجام داده اند و لیاقت دارند جای صدها نخبه این مملکت را بگیرند. تا اینجای کار صرفا سؤ استفاده غیرقانونی از اختیارات، حیف بیت المال و هرز امکانات صورت گرفته که است که چه از لحاظ مبلغ، چه از لحاظ گستردگی و آسیب قابل مقایسه با سایر مفاسد و کاهلی‌ها و سؤ مدیریت‌ها و سؤ استفاده‌های دولت قبل نیست و در قیاس خیلی‌ "مصیبت" محسوب نمی‌شود (از مواهب مدیریت دولت پاکدستان بود که معیارهای قضاوت مان در مورد فساد جابجا شد). اما "فاجعه" آنجایی‌ رخ مینماید که بدانیم که اکثر این بورسیه‌های زیر معدل و فاقد صلاحیت قرار است سیستماتیک جذب هیئت‌های علمی‌ دانشگاه‌های کشور شوند، یعنی‌ دانشجوی متقلبی که صرفا بر اساس رابطه و تعلق به یک اردوگاه خاص انتخاب شده و فاقد اولیه‌ترین صلاحیت‌های علمی‌ است، قرار است سالها بر کرسی آموزشی کشور تکیه بزند، فاجعه اینجاست و دولت اگر قادر نیست حق آن صدها دانشجوی نخبه را احیا کند، باید جلوی حادث شدن این اتفاق فاجعه آمیز را بگیرد و از آسیب‌های آن که سالها سیستم آموزش عالی‌ کشور را تحت تاثیر قرار خواهد داد، جلوگیری کند. 


۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه

دلواپسیم

دلواپسیم از اقتصادی که هشت سال صحنه گردانانش گروهی نابلدِ برنامه گریز بودند و که سرآخر چنان سیستم فاسدی را تحویل دادند که صفر‌های ارقام اختلاس‌اش در مسابقه با هم انتزاعی شدند، فاجعه‌ای که آمارهای فاجعه آمیزِ اقتصادیِ فعلی تنها نوک کوه یخ بیرون زده از اقیانوس آن است!


دلواپسیم از سیاست داخلی‌ که هشت سال سکاندارانش گروهی اقتدارگرایِ مردم ستیز بودند که سرآخر نگاه امنیتی و تعلق‌های نظامی و محفلی‌شان ملغمه‌ای را تحویل داد خانمان سوز! 

دلواپسیم از سیاست خارجی‌ که هشت سال مدیرانش مشتی ماجراجوی توهم زده بودند که کلید تعامل را در بحران زائی و مذاکره را در بیانیه خوانی می‌دانستند و سر آخر کشوری تحویل دادند غرق در دشمنی‌ها و نفرت و غوطه ور در دریایی از سؤ تفاهمات! 

دلواپسیم برای ملتی که باید سالها تاوان آن هشت سال فاجعه آمیز را بدهد

دلواپسیم برای مذهب مردمی که تنها به ابزار حکومت آقایان تبدیل شد

دلواپسیم برای فرهنگی‌ که لگدمال سلیقه جناح زده آقایان شد، پایکوب اجبار محافلی که بی‌ زور نمیتوانستند کوچکترین تاثیرگذاری فرهنگی‌ داشته باشند

دلواپسیم برای دانشگاه ها

دلواپسیم برای زندانیان

دلواپسیم

۱۳۹۲ اسفند ۲۸, چهارشنبه

نماد ایران

انقلاب است دیگر، فاعلانش میخواهند هر چیزی را که به نوعی بیانگر و نمایانگر سیستم قبلی‌ است نابود کنند تا سازه‌ای بنا کنند متمایز و متفاوت از قبل، پس اولین گام باید ساختمان قبلی‌ کاملا نابود شود، نیست شود، هم خودش، هم یادش، هم نمادهایش. و این وسط چه سرمایه‌هایی‌ بود که از دست رفت، سرمایه نه فقط به معنای دارایی مالی‌، که به معنای منابع انسانی‌، دارایی‌های فرهنگی‌، داشته‌های اجتماعی. 

"پرچم شیر و خورشید نشان" نماد ابداعی حکومت ستمشاهی پهلوی نبود، مثل شیرهای سردر مجلس، مثل تخت جمشید، مثل چهارشنبه سوری، مثل خروار خروار رسوم و نماد‌های فرهنگی‌، که صرفا دستاویز پهلوی‌ها بودند برای ساختن هویت برای سلسله‌ای که به زحمت میتوان هویتی برای آن ساخت، ربط دادن "پهلوی" به "هخامنشی" و شعار "کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم"، التیام بخشیدن دردِ شاهِ جوانی‌ که از نسب خود میهراسید، می‌خواست "فره" ایزدی داشته باشد، اما هر چه بیشتر می‌گشت نامش از "آلاشت مازندران" فراتر نمی‌رفت (که مگر نسب آقا محمد خان به کجا میرسید؟ یا نادر شاه؟). به هر حال، حکومت می‌خواست نمادسازی کند، پس دست به دامن دارایی‌های فرهنگی‌ ملت شد، ملغمه‌ای نافرم از کوروش بزرگ تا حضرت ابوالفضل. 

در سمت مقابل، براندازان حکومت پهلوی می‌خواستند نه فقط یک حکومت، که یک فرهنگ را ساقط کنند و این وسط خیلی‌ تفاوتی‌ نمیکرد بین دارایی‌های حکومت و دارایی‌های غصب شده توسط حکومت. به هر حال احمقانه بود، کار اضافی بود، هرز بود، هم عوض کردن پرچم، هم راه افتادن بلدزر‌هایی‌ که می‌خواستند ستون‌های تخت جمشید را بیاندزند،هم آن شعارها بر علیه تاریخ، هم این همه سال تبلیغ بر علیه سنت‌های فرهنگی‌-قومی. متعلق به حکومت نبودند، صرفا تصرف شده بودند، پس چرا بجای آزاد سازی تلاش شد که نابود شوند؟ ولی‌ هر چه بود، هر ماهیتی که داشت و هر چقدر احمقانه بود، انجام شد، اتفاقی‌ است که افتاد. "پرچم شیر و خورشید نشان" تبدیل شد به "پرچم الله نشان"، یک تقابل تصنعی، که نه شیر و خورشید مقابل الله بود و نه اصولا اعتقاد به فرهنگی‌ باستانی در مقابل اعتقاد به باور‌های مذهبی‌. مسیر همان بود که قبلا بود؛ حکومت جدید می‌خواست نماد سازی کند، مثل حکومت پهلوی، منتها از سمت مقابل. 

قرار است از گذشته درس بگیریم، مخصوصا اگر هزینه این گذشته گران و کمرشکن بوده باشد؛ "پرچم الله نشان" نماد صرفا حکومت جمهوری اسلامی نیست، نشان رسمی‌ یک کشور است، یک گستره جغرافیایی با تمام مؤلفه‌های مظروفش، اعم از مردم. مقدس نیست، اما هست، "هست" به معنای اینکه وجود دارد، کاری‌اش نمی‌شود کرد. یک روز به رای مردم انتخاب شده، انشا‌الله یک روز هم با رای مردم تغییر میکند یا میماند (این قسمتش مهم نیست)، اما تا آن روز به اعتبار نظر نسلی که انتخابش کرده اند باید "نماد" بماند، محترم بماند، محور و اصل بماند. این اصرار بر ندیده گرفتنش، این اصرار با تعویض و جایگزنی اش، صرفا درگیر شدن در بازی است که ۳۴ سال قبل انجام شد و امروز منتقد آنیم. 
پرچم ایران


۱۳۹۲ اسفند ۱۴, چهارشنبه

روایت یک خبر؛ وقتی‌ دروغ تکثیر میشود


چند روز قبل تعدادی از خبرگزاری‌های داخلی‌ خبر اعدام دو متجاوز به عنف را با تیتر "اعدام دو متهم به آزار و اذیت در زندان مرکزی شهر رشترا اعلام کردند، اعدامی که بنا به اعلام وبسایت رسمی‌ دادگستری گیلان، با طی تشریفات قانونی و تایید در دادستانی کل کشور و موافقت ریاست قوه قضائیه انجام شد. اما این همه ماجرا نیست؛ بلافاصله نیم دو جین وبسایت‌های خبری که در خارج پایه دارند و عموماً نون ادعاهای حقوق بشری را میخورند، سر و ته خبر را زدند و توضیحات را به میل خود کوتاه کردند و بدون هیچ منبع خبری جدیدی و با اتکا‌ به همان منابع قبلی‌، خبر را به "اعدام دو نفر در رشت به جرم انجام عمل خلاف شرع" و متعاقب آن "اعدام دو مرد همجنسگرا در رشت" کاهیدند، خبری که ترجمه شد و در برخی‌ از وبسایت‌های خبری انگلیسی‌ زبان نیز انعکاس یافت. 


بحث این است که عمده این رسانه‌ها نون مخالفت با ایران را میخورند، نون ضدیّت با نظام ایران، و آنقدر در این نقش فرو رفته اند که خود تبدیل به موجوداتی شده اند بدتر از بدترین بخش‌های همین نظام، دشمنانی که از همه ابزارهای در اختیار استفاده میکنند برای سیاه نمایی، قلب واقعیت، دروغ گویی. برای اینها هرچه ایران زشت تر و سیاه تر باشد کاسبی پر رونق تر است، سودشان در صورتگری یک جامعه فرو رفته در ارزش‌های دوران بربریت است، با قوانین جاری قرون وسطایی که در آن هر روز سنگسار میکنند، دست و پا قطع میکنند و بساط شلاق و اعدام در کوچه و خیابان پهن است. زبان زنان را قطع میکنند و همجنسگرایان را با طناب بر روی زمین میکشند. حالا هی‌ قسم بخور که مجازات "سنگسار"عملا در ایران غیر قانونی است، ختنه زنان مجازات دارد، هیچ خبر موثق و قابل استنادی در مورد اعدام کسی‌ به جرم همجنسگرایی در دهه اخیر موجود نیست، مگر این دوستان باور میکنند؟ برای‌شان بگو که البته نظام ایران بصورت سازمانمند زنان را محدود می‌کند و همه تلاشش را می‌کند تا وجودشان را به نقش سنتی‌ صرف "مادر خانواده" بکاهد، با اینحال زنان قدرتمند و تاثیرگذار در جامعه حاضرند و حضور دارند، بطوریکه شصت درصد دانشجویان دخترند و یک سوم راننده‌های تهران زن، مگه میخ کج‌شان راست میشود؟ 

البته ممکن است دوستان انقلت بیاورند که شما از کجا میدانی‌ که اینها همجنسگرا نبوده اند، جواب من این است که همانقدر که مطمئنم که بن لادن عامل انفجار ساختمان مرکز تجارت جهانی‌ است، همانقدر اطمینان دارم که اتهام اینها تجاوز است، چرا که فهم و اطلاع ما از یک جنس مجاری خبری است، یعنی‌ منابع رسمی‌ قضایی مملکت، بدون آنکه روایت معتبر مخالفش موجود باشد. از طرفی‌ شخصاً نه قاضی‌ام و نه در روند دادرسی حاضر بودم، اما وقتی‌ میبینم که بدون هیچ منبع خبری جدیدی و بر مبنای همان وبسایت‌هایی‌ که خبر اعدام را کار کرده اند، خبر این‌گونه تغییر شکل پیدا می‌کند چاره‌ای ندارم غیر از اینکه به مطلب برسم که دوستان دروغ گویند، دروغ سازند، خبر سازند. 

پینوشت: 
چندین مورد سنگسار در سالهای اخیر در ایران واقع شده که دو مورد در مشهد و قزوین از آن جمله اند که هر دو مورد برخلف دستور رئیس قوهٔ قضا مبنی بر توقف این حکم انجام شد. در مورد مشهد اطلاعات ما ناقص است، اما در مورد قزوین با قاضی برخورد شد. به امید روزی که کلا این دست مجازات‌ها از لیست امکانات قضات حذف شود.
 

۱۳۹۲ بهمن ۸, سه‌شنبه

یک تشییع جنازه به وسعت همه ایران

نشستم فیلم سلاخی کفتار توسط گروهی روستایی (شما بگو هموطن، بگو من، تک‌تک ما) دیدم، اینبار اطراف اصفهان بود، ماه قبل خراسان بود، ماه قبل ترش یک جایی‌ تو شمال، قبل ترش مشکین شهر، خرم آباد، سمیرم، بوشهر ... : نمیدونم این چه مرضی است که به جون ما افتاده؟ این چه اصرار بر خود ویرانگری است که گریبانگیر ما شده؟ تصمیم گرفتیم کشور و با همه داشته‌هایش به هیچ تبدیل کنیم، جنگل و به مرتع و مرتع و به بیابان و همه اینها را به یک آشغال دونی بزرگ تبدیل کنیم تا میزبانی پس مانده‌های زندگی‌ بی‌ فایده ما رو کنه. همه تلاش مون و می‌کنیم تا دریای شمال و از ماهی‌ و کوه‌های جنوب از ‌خرس سیاه و مراتع مرکز از هر چه پستاندار است پاک کنیم. آهوی محصور در حصار و سلاخی کنیم و راسوی پناه گرفته در سوراخ و با دود بیرون بکشیم تا به ضرب چماق له‌ کنیم. منتظریم یک لحظه چشم جنگلبان و دور ببینیم تا با تفنگ بیفتیم به جون پرنده‌های نگونبخت، یک لحظه چشم جنگلبانی و دور ببینیم تا بیفتیم به جون درخت‌ها تا چند متر به زمین‌های کشاورزی مان اضافه کنیم، وقتی‌ هم که به بحث آسیب شناسی‌ می‌رسه یقه دولت و میگیریم و توطئه‌های پشت پرده و نبود مدیریت و اراده و مسٔولیت، و اصلا حواس مون نیست که اینبار این فقط ماییم که قاتلیم، جنایتکاریم، ویران گریم.  
باید به حال این کشور زارزار گریست، وقتی‌ معروف‌ترین مدافع رسانه‌ای محیط زیست کشور و با لاشه شکار غیر قانونی کل شکار شده میگیرند، باید برای محیط زیستش یک تشییع جنازه بزرگ به وسعت همه ایران، همه یک میلیون و ششصد هزار کیلومتر مربع آن برگزار کرد و تمام کرد. برکت از این خاک رفته، از این مردم رفته، ربطی‌ هم به مشیت الهی ندارد، محکومیم به نابود شدن. 



۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه

در حاشیه سیاست‌های ممیزی دولت و مطالبات بیان شده؛ تکثر نامطلوب

در بحث ممیزی نتیجه ساده جهت گیری‌های ماه‌های اخیر این است که دولت نمی‌تواند جمیع هنرمندان را با هم راضی‌ نگاه دارد؛ اولین پیشنهاد وزیر ارشاد در این حوزه، ممیزی بعد از انتشار در حوزه نشر بود. بلافاصله گروهی از جمله دبیر اتحادیه ناشران و کتابفروشان این روش را مطلوب ندانستند و تاکید کردند که "ناشران از ممیزی قبل از چاپ "استقبال می‌کنند" ، چرا که "چنین اقدامی زیان‌های قابل توجهی به صنعت نشر وارد می‌کند". در گام بعدی، وزیر ارشاد پیشنهاد ممیزی قبل از انتشار به همراه شفاف کردن قوانین آن را دادند، دویست و پنجاه نفر از هنرمندان برجسته نامه نوشتند که "اصلاح و بهبود کیفیت آثار هنری، تنها از طریق رویارویی آزاد انواع هنرها در جامعه امکان‌پذیراست" ، پس لطفا "ممیزی پیش از نمایش آثار لغو گردد." نامه مشابهی ۲۱۴ نویسنده به وزیر ارشاد نوشتند و تقاضا کردند "سانسور را بردارید، خودمان پاسخگو قوهٔ قضائیّه می‌شویم" (همان ممیزی بعد از انتشار که وزیر ارشاد در ابتدا طرحش کرد).

در سطحی دیگر و در زمینه نهاد ممیزی کننده و شخصیت‌های مسئول ممیزی، دولت تاکید کرد ممیزی " براساس نظر متخصصان و اهالی فن مورد بررسی قرار گیرند نه کسانی که در حوزه‌های مختلف تخصصی ندارند" ، بلافاصله صدای بسیاری از دست اندرکارنحوزه هنر درامد که اینکار تنها انتقال بدنامی سانسور به خود هنرمندان است، که "ناشران کارمندان اداره سانسور نیستند" . از طرفی‌ گروهی دیگر از فعالین حوزه نشر ، از جمله اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران گفتند " ناشران کتاب‌ها را سانسور کنند و سپس انتشار دهند و اگر این شورا تشخیص داد که به موازین عمل نشده، جلو پخش کتاب را بگیرد".

چند نکته:

- این متن اصلا قصد تخطئه کردن و زیر سوال بردن هنرمندان عزیز را ندارد، صرفا قصدش بیان تنوع و بعضا تضاد نظرات دست‌اندرکاران این عرصه در حوزه‌های مختلف است. وزیر ارشاد در چنین حالی‌ قادر به هماهنگی‌ با نظرات قاطبه فعالین این عرصه نیست، به چند دلیل که یکی‌‌اش این است که "نظر واحد وجود ندارد"

- نویسنده این مطلب هنرمند نیست، اما در جایگاه یک نظر بیرونی توجیه بعضی‌ از اظهارنظر‌ها را نمی‌فهمد: یعنی‌ چی‌ سانسور به دست هنرمندان انجام نشود؟ یعنی‌ هنرمندان پیشنهاد میکنند غیر هنرمندان و غیر کارشناسان قیچی بردارند و محصول‌شان را ارزشیابی کنند؟ در چنین شرایطی با چه استدلالی نتیجه‌ای بهتر از رویه دوران احمدی‌نژاد را انتظار داریم؟

- و در پایان: فرض کنیمکه دولت در ادعا صادق است و دولت می‌خواهد در زمینه ارتقا آزادی با نظرات هنرمندان همراهی کند، و فرض کنیم دولت در این مسیر می‌خواهد برخلاف نظر و رای بعضی‌ از نهاد‌های حساسِ قدرتمند عمل کند و طبیعتا تقابل کند. انگیزه دولت در چنین حالتی کسب رضایت جامعه هنر و نتیجتاً افکار عمومی‌ است، حال اگر چنین چشم‌اندازی نداشته باشد با چه انگیزه‌ای چنین کند؟ در چنین حالتی، چنین تکثری در میان هنرمندان چقدر کار دولت را مشکل می‌سازد؟ آنهم در شرایطی که طرفداران راهکارهایی مختلف، پیشنهادات خود را با نظراتی زینت میبخشند که در آن در صورت عملی‌ نشدن پیشنهادات شان، دولت "سانسورچی" است، یا دولت هنرمندان را می‌خواهد سانسورچی کند ... 

۱- مخالفت با سپردن سانسور کتاب به خود ناشران در ایران - بی‌بی‌سی فارسی
۳- نامه نویسندگان به وزیر ارشاد: سانسور را بردارید، خودمان پاسخگو می‌شویم - بی‌بی‌سی فارسی 
۵- در حاشيه‌ي جلسه‌ي هنرمندان با رييس‌جمهور (حاشيه‌اي که خودش متن است) - وبلاگ 
۶-`ناشران ایرانی کارمندان اداره سانسور نیستند - بی‌بی‌سی فارسی 

۱۳۹۲ دی ۲۱, شنبه

از نعیمه اشراقی تا شاهین نجفی و نیک‌آهنگ کوثر

سه ماه قبل نعیمه اشراقی در صفحه فیسبوک شخصی‌‌اش اقدام به انتشار یک لطیفه نسبتا توهین آمیز با موضوع دفاع مقدس از زبان پدربزرگش، امام خمینی کرد، فارغ از صحت این نقل و پس از آغاز موج جبهه‌ گیری جامعه مجازی بر علیه آن، نعیمه اشرقی اقدام به تکذیب اصل اجرا کرد و آن را حاصل عمل صفحه جعلی، و متعاقباً هک شدن صفحه‌اش دانست. در دو هفته پسین، خانم اشراقی در حالت تدافعی، بارها اقدام به نگارش نامه و توجیه آن قضیه کرد تا در انتها، بر فشار‌ها و توصیه ها، صفحه خود را مسدود کرد.

حدود یک سال قبل، سر ماجرای انتشار مکالمه خصوصی مهدی هاشمی‌ توسط نیک‌آهنگ که همزمان با بازداشت ایشان انجام شد، جامعه مجازی بلافاصله شاهد یک موج واکنشی در قبل این قضیه بود. طبق رویه سالهای اخیر صفحه فیسبوک میزبان حجم گسترده‌ای از کامنت‌ها و پیام‌ها و نوشته‌های ارسالی شد. واکنش نیک‌آهنگ در مقابل منتقدان، حتا منتقدان معتدل حذف بود، حذف پیام یا کامنت و مسدود کردن کاربر. و این دقیقا اتفاقی‌ است که بسیار شدیدتر جناب آقای نجفی، این صدای اعتراض ارزش‌های مدرن در مقابل منتقدان انجام داد، منتقدانی که در مواردی انتقاد‌شان آنقدر نجیبانه بود که بیشتر می‌توان نام آن را حمایت گله مندانه نامید، اتفاقی‌ که در رسانه‌های اصولگرا نیز کمتر هم سطح آن مشاهده میشود. 

نعیمه اشراقی یک مثال است؛ فردی از جامعه مذهبی‌ نوگرا که سالهاست میزبان خیل گسترده‌ای از اتهام‌ها و سوظن‌ها اند، متهمند به تمامیت خواهی‌ و انتقاد ناشنوی، متهمند به برخورداری از رانت حکومتی در تقبل با مخالفت ها. در مقابل این مثال، کسانی‌ مثل نیک‌آهنگ و نجفی مدعی اند که صدای اعتراض جامعه در مقابل این گروه‌ها و باند‌ها اند. مدعی اند که در مقابل این قشر مذهبی‌ نوگرا، مدافعین صادق ارزش‌های مدرن اند، سکولار‌های دمکرات که میخواهند ارزش‌های دنیای آزاد را به ایران دربند صادر کنند، اما عملا تنها چیزی که کردند این بود که هر کانال بیان انتقاد را بستند و هر منتقدی را حذف کردند و در عمل تنها یک صدا را تابیدند، صدای همسو، صدای تبلیغ، حمایت.