نمیدانم چه بگویم، هنوز زبانمون به التماس ۱۲ دلاور قبلی باز بود که بشکنید، که مگر جانتان برای خودتان است که اینگونه دست در نثاراش بکار انداخته اید که شش سرباز جدید لباس رزم این عرصه را به تن کردند و پای به میدان مشابه نهادند. کیوان صمیمی، عیسی سحر خیز، مسعود باستانی، علی عجمی، جعفر اقدامی و حشمت الله طبرزدی شش نفری اند که همراه دوازده مرد قبلی شدند. زبانم روزه است و دلم همراه شان، بعد از مدت زیادی به نیتشان قد قامت الصلات گفتم و رو به جایی که نمیشناسمش و فردی که نمیبینمش التماس کردم که اگر هستی، اگر میبینی، اگر آنگونه که میگویند قادری کاری کنی، حیلتی بزن که طاقت هدا صابر و هاله صبور دیگری را نداریم. این ظالم رفتنی است و این ظلم مردنی، ولی کاش که رنج این رفتن و این مردن از حد توان نتوانی مثل من بیرون نرود.
چشمهایم را میبندم به هدا صابری فکر میکنم که اکنون بین ما نیست، که رفتن را انتخاب کرد و نه ماندن به هر قیمتی و حاکمیتی که اراده چنین مردانی دیر یا زود به زانویش در خواهد آورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر