۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

در دفاع از عقلانیت


فریاد‌ها بلند است و صداهای متین اندرزگو کم انعکاس؛ این مشخصه فضای قطبیِ شدیدی است که بر اثر حماقت‌های حاکمان ایجاد شده که معمولان نتیجه نهایی‌ آن فاجعه بار است. فریاد‌هایی‌ که هر روز رنگ عقلانیت را کمرنگ تر و سهم احساسات را بیشتر می‌کند. عقلانیتی که متأسفانه در مقام گفتگو برای چاره اندیشی‌ مخاطب خود را در حاکمیت نیافت (یا به عبارتی هنوز نیافته است) و سرخورده به کنار رینگ مبارزه رانده میشود. ولی‌ آیا چنین شرایطی ما را به سرمقصد مطلوب می‌رساند؟
آنچه که سال ۵۷ حادث شده همه آن چیزی نبود که دلسوزان ملت انتظار داشتند، سرنوشتی بود که بانی‌ اصلی‌ آن حاکمان بی‌ تدبیر همان زمان بود. انفجار سیاسی که نتیجه مستقیم انسداد سیاسی تحمیل شده از طرف دستگاه حاکمه بود و نتیجه همان بود که انتظار میرفت: چنان اغتشاشی بر فضا مسلط شد که ماحصل آن مجموعه‌ای مغشوش شد که در کوتاه مدت از آرمان‌های حداقل اسمی انقلاب گذر کرد و در بلند مدت قاطبه دستاندرکاران خودش را بلعید. نمی‌توان انتظار داشت که ساختاری مهندسی‌ شده محصول انفجار باشد، همانطور که نبود، که ساختمانی از دل‌ آن زاده شد که بر نقشه معمار‌انش منطبق نبود و در نهایت به زندان همان معماران تبدیل گشت. چنان شرایطی محصول یک اتفاق نبود که قابل تکرار است، اگر دوباره انفجاری سیاسی حادث شود.
جنبش سبز حرکتی اجتماعی بود که در اعتراض به بی‌ قانونی‌ و با شعار تاکید بر قانون پا به عرصه ایران معاصر نهاد، معتقد به کارایی مطلوب و مطلق ساختمان ساخته شده در سال ۵۷ که در هر دوره‌ای صاحبان آن وصله‌ای به آن زده اند و آجری از آن برداشته اند نبود، ولی‌ چاره کار را هم انفجار نمیدید و با همین استدلال راه انتخابات را برگزید. مسیری که به یکی‌ از همان دالان‌های بن بست ساختمان منتهی‌ شد و مجال عینیت یافتن نیافت. ولی‌ باز هم بر طبل عقلانیت کوبید و تلاش کرد فضا را آرام نگاه دارد و از همین منظر سکوت را شعار اولین و بزرگترین تجمع خود قرار داد. سکوتی که پر طنین تر از هر فریادی شد. ولی‌ این عقلانیت مخاطب خود را نیافت. همانطور که ماه از پس ماه سپری شد و در همه این ماه‌ها حاکمیت جواب نجابت و عقلانیت جنبش را با یک سری اشتباهات احمقانه پرداخت، تا جایی‌ که این ذهنیت تقویت شد که شاید اصلا حاکمیت زبان نجابت نمیفهمد، شاید ترجمان عقلانیت را نمی‌فهمند، (تقریبا همان سیری که از سال ۵۳ به بعد در ایران تکرار شد)
واقعیت وجود ناتوانی‌ که احتمالا در ساختار حاکمیت فعلی و ذهن حاکمان فعلی ایران هست، ولی‌ آیا اصرار به استقبال زودهنگام از چنین باوری و پذیرفتن عواقب نامطلوب آن مطلوب ماست؟ آیا اصلا مفید است؟ این همه اصرار به خفه کردن صدای کسانی‌ که هنوز معتقدند که این ناتوانی صد درصد نیست پس چیست؟ این همه تلاش برای مرعوب کردن کسانی‌ که معتقدند که این نظام را هنوز می‌توان به جاده‌ عقلانیت بازگردند برای چیست؟
جواب به سوالات بالا چندان ساده نیست و بسته به این است که از چه منظری به آن نگریسته شود و پاسخ دهنده به آن چه دغدغه‌هایی‌ داشته باشد. ولی‌ نباید از آنها گذشت. هدف انگیزه یابی‌ افراد نیست، ولی باید کسانی‌ که با آغوش باز از شکست پروژه تغییر نرم استقبال میکنند باید پرسید که بعد آن به دنبال چه هستند، که چه چیزی را انتظار میکشند و چه اتفاقاتی را متصور میشوند. به عبارتی مصالحه نکنند که چه کنند؟ جواب این سوال‌ها مهم است که کسی‌ که جواب چنین سوال‌هایی‌ را نداشته باشد نمی‌توان بر مخالفت‌اش با مصالحه کنندگان حسابی‌ باز کرد، جواب‌هایی‌ که باید در جغرافیای واقعی‌ سیاسی ایران تعریف شود، نه براساس یک سری مسائل ذهنی‌ غیر واقعی‌!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر