حاکمیت فعلی جمهوری اسلامی ایران، ساختاری که طی ده سال اخیر از دل یک تغییر مهندسی شده سازمان یافته، با به انفعال کشیدن بخشهای بزرگی از کنشگران سیاسی فعال دو دهه اول انقلاب، و با استفاده از یاسهای مقطعی مردم (نهادهای انتخابی) و بازچینی افراد در مسئولیتهایی که مستقیم یا غیر مستقیم اختیاراش بدست رهبر سپرده شده است (نهادهای انتسابی) پایههای خود را مرحله به مرحله تقویت کرد تا پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری کاملا نقاب از چهره افکند و از باطن خود پرده برداری کرد. برای بررسی میزان همخوانی این ساختار با آنچه که در سالهای پیشین بود همین بس که نخست وزیر هشت سالهاش در حصر است و دو رئیس جمهورهای هشت ساله بعد از آن نیز یکی گوشه نشین شده (هاشمی رفسنجانی) و آن یکی فتنه گر خوانده میشود (سید محمد خاتمی) و هر روز به قسمی تهدید میشود و امکان فعالیتاش محدود میگردد. بین بنیانگذارش اماج حمله گروههای مورد حمایت حاکمیت قرار میگیرد (سید حسن و سید یاسر خمینی) و روسای مجلس پیشیناش نیز به همین سرنوشت دچار میشوند که یکی دچار حصر میشود (شیخ مهدی کروبی) و آن یکی نیز گوشه نشین میشود (ناطق نوری). اینها شامل فعالین سیاسی در سطوح دیگر هم میشوند، به هر حال، این حاکمیت نه آن است که ابتدا بود که نه در افراد که در نوع سیاست ورزی و بالطبع آن منابع تغذیهاش دچار دگردیسی بنیادین شده که اگر آن قبلی ها، به مردم به چشم منابع مشروعیت مینگریستند (بسته به فرد کم و زیاد دارد)، اینها از جای دیگر کسب قدرت میکنند و چشم به جاهای دیگه دارند تا به حکومت خود قوام و دوم بخشند.
یکی از چیزهایی که محل اختلاف این دو نوع گفتمان سیاسی در سطح حکمیت شد نگاه آنها به پدیده "بحران" بود. بعد از دوران جنگ و روی کار آمدن دولت هاشمی، دولت عزم کرد که با دنیا اندکی کنار بیاید و شرایط اجتماعی دوران جنگ اندکی بازسازی شود و نوع آرایش اجتماعی که هدفش مقابله با یک شیطان خارجی بود تغییر یابد، چیزی که به مذاق گروه دیگر و آقای خامنهای در راس آن خوش نیامد. بحران برای دولت هاشمی و با شدت بسیار بیشتر در دولت خاتمی سدی بود که مانع رشد اقتصادی و روند تمرکز زدایی از قدرت میشد، دو موردی که شاید اولیاش برای بخش اقتدار گرای حاکمیت مطلوب بود، ولی دومیاش نمود یک انتحار بود که قطعا نه تنها از آن استقبال نمیکردند که به هر وسیلهای باید ناکاماش میگذشتند و بهترین راه چنین برخوردی استفاده از بحران بود، بحرانهایی که هم میتوانست دردِ داخل را دعوا کند و امکان برخوردهای تند را تسهیل کند و آنها را توجیه کند و هم در سطح بینالمللی میتوانست ابزار استفاده قرار گیرد. به عبارت دیگر، این بخش حاکمیت به بنهرن و بحران زایی به چشم ابزاری نگاه میکنند کارامد: در سطح داخل دست به سرکوب میزنند و در سطح منطقه دست به چانه زنی. از همین منظر است که مشکل فلسطین نباید حل شود و سوریه نباید با انتقال قدرت به مردم دچار دگردیسی شود، با همین منطق است که درهای کشور نباید رو به دنیا باز شود و نباید از مشکلاتی که بسیاریاش سؤ تفاهمی در سطح دو حاکمیت اند کاسته شود. حزب الله نباید در دولت ادغام شود، چرا که دولت لبنانی، برخاسته از نظر مردماش ممکن است برآیند نظر و خواست ایران نباشد.
سوریه در آتش میسوزد، حمام خونی شده است که شاید مشابهاش فقط در سربرنیتسا یافته شود و دنیا تنها نظاره میکند و این وسط تنها دولت ایران است که فعالانه ایفای نقش میکند، البته نه در جبهه مردم که در سمت حاکمیتی که بیشتر میتوان به پشتیبانیاش در سیاستهای منطقهای ایران حساب باز کرد که اگر نباشد شاید حماسی نباشد که بوسیله آن صلح فلسطین را به رویای دست نیافتنی تبدیل کرد، شاید روند رشد سرطان گونه حزب الله به مشکل بربخورد و به همان نسبت امکان تاثیرگذاری ایران در روند وحدت گروههای مختلف این دیار چهل پاره. مقاومت مردم سوریه یک اقدام کاملا امنیتی بر علیه حاکمیت فعلی ایران است و این چیزی نیست که بخشهای قتدرگر ایران و در راس آن آقای خامنهای از کنار آن آهسته رد شوند. بشار اسد باید بماند، حتا به قیمت عبور از اجساد هزاران نفر که این ماندگاری متضمن آینده سیاسی ایران در منطقه است و این همان است که ایران انجاماش میدهد. از طرف دیگر گروههای درگیر در روند مقاومت مردم سوریه میدانند که حاکمیت ایران و اقدامات کنونیاش برآیند خواست و نظر اکثر مردم ایران نیست، میدانند که تفاوتی بنیادی است در نحوه نگاه حاکمان فعلی ایران به ابزارهای منطقهای و مخالفینی که اینک به حاشیه رانده شده اند. شاید ایجاد چنین اتحادی مابین مخالفین دو کشور، فارغ از تفاوتهای محتوایی مذهبی و فکری چهرهای باشد در جهت تقویت متقابل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر