دانشجویانی که دستگیر میشوند و روزنامههایی که به مسلخ میروند، اندیشمندانی که به کنج عزلت رانده میشوند و تحول خواهانی که در زیر خروارهای جهالت مدفون میشوند، بند هایی که هر روز بیشتر بر پای دگر اندیشان تنیده میشود و حصار هایی که هر روز افزون تر از دیروز قد میکشند و خودنمائی میکنند و زمزمههایی که هر روز بیشتر در پس هیاهوی تمامیت خواهان میمیرند یا به قتگاه کشنده میشوند.
حدیث حاکمیت ایران امروز دیگر حدیث استبداد پیشرونده نیست که حدیث مستبدانی است که بر همه جا و همه چیز دست انداخته اند، حدیث انسانهایی است که انسانیت را گونهای دیگر تعریف میکنند، گونهای که در آن حق انتخاب، حق آزادی، حق دانستن، حق شمرده شدن و حق خواستن جعلیاتی است که خدایان آنها نمیپسندند، انسانها آفریده شده اند تا اطاعت کنند، نه از خدا که از نمایندگان خود خوانده خدا. حدیث امروز ایران حدیث خود استبداد است، در قامت حاکمیت، حاکمیتی نه برخاسته از مردم که اتفاقا قد کشیده در مقابل خواست مردم!
کشتار دانستن و قتلعام صاحبان اندیشه دقیقا آن چیزی است که این حاکمان سوار بر اسب قدرت هدف دارند، نمیخواهند که دانش انتشار یابد که آگاهند که انتشار آن یعنی به خطر افتادن حریم آنها، حریمی که تنها در سایه نادانی ما تداوم دارد، میخواهند نادانی را نهادینه کنند، تاریخ جدید بنویسند و معانی جدید پایه گذاری کنند و در سایه این نادانی حقی جدید برای انسان تعریف کنند، حقی که در حوزه آن حاکمیت بر سرنوشت مطرح نیست، که حکومتها دیگر حاصل خواست مردم نیستند که اتفاقا چوپانانی هستند از برای رمه مردم، که خدا دیگر رحیم نیست که اتفاقا فقط جبار است، که رحمت تنها از آن کسانی است که اتفاقا انسانیت انسان را نفی کنند، کسانی که سر به پایین اندازند و هیچ نگویند و نشنوند و نخوانند غیر از آنکه این خدایان دنیای جدید میگویند!
میخواهند داستان را گونهای دیگر پیش ببرند؛ نادانان بر تخت سوار باشند و صاحبان اندیشه فرسوده در کنجی در حال احتضار، گوشه نشینی و احتضاری که واقع نمیشود مگر آنکه مردم هم همپای حاکمیت کنونی در آن نقش ایفا کنند، پس ابتدا سلب اعتماد میکنند تا این دو بال پرواز را، مردم و اندیشمندان، دور از هم، منفردا، به حرکت درآیند، حرکتی که پرواز را مقصود ندارد که سقوط فرجام آن است! که چون سیاه قلبند و سیاه چهره و واقف بر آگاهی مردم از این سیاهی دل و رو، پس ابا ندارند در تبلیغ همداستانی اندیشمندانی در سیاهی شان، تا آن تفرقه پا بگیرد که "اندیشمندان تنها" و "مردم جدا" رمز پیروزی آنهاست.
اندیشمندان پهنه زرین کشور ما شاید غبارهای شبق گونهای بر لباس داشته باشند ولی سیاه قلب نیستند، این را چهره سرشار از عرق تلاش و چهره سرخ از سختی راه و حنجره خسته از فریاد گواهی میدهد، این را خشم بدکارانی که از ظلمات درون شان اطمینان داریم شهادت میدهد، این را لبخندهایی گواهی میدهد که بر چهره دارند و جهل ما را نمیخواهند، زمزمههایی بر لبشان که دانستن را نه تنها حق ما میدانند که خود دانستنیها را فریاد میزنند.
هنوز کسی راز خودکشی نهنگها را نمیداند، نمیداند که چرا نهنگها خود را از آبی دریاها به سیاهی خاک میکشانند تا جان دهند، هیچ کس نمیداند که راز این خواست چیست، خواستی که از ذهنی مریض برمیخیزد و در نهایت فرجام خود را به فرجام نهنگ تبدیل میکند، ذهن مریضی که مرگ را آرزو دارد و سیاهی خاک را که روشنایی آبی اقیانوسها محل حیات آن نیست، و چه نا عادلانه که مرگ نهنگ فقط مرگ این ذهن مریض نیست که همه چیز به فرجام تباهی دچار خواهد شد و چه رقت بار حدیث بازندگانی که از مرگ بدکاران نا امیدند و چشم امید به این مرگ دارند تا دوباره در نوزاد نهنگی جدید متبلور شوند تا اندام بیفزایند به نهنگانی تنومند تبدیل شود! نهنگانی که طعمهای جدید خواهند بود برای موجوداتی که هدفشان سیاهی خاک است.
جامعه امروز مان در حال غرق شدن است و گنداب جهالت حاکمان هر روز بیشتر ما را در خود فرو میبرد، از مرگ نمیهراسند چون نابودی آرمان آنهاست، آنقدر فرو میروند و فرو میبرند تا نفسی بر تن مان نماند که این کار حاصل نمیشود مگر در سایه قصور ما، آرام باشیم و دست و پا نزنیم تا فرو رفتن مان را تعجیل نکنیم و به ندای عقلی که سالهاست مستبدان بر انزوای آنها تلاش کرده اند گوش فرا دهیم و طنینی بیش از گذشته!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر