گاهی وقتها خوشحال میشم وقتی این وبلاگ رو دارم، جایی که میتونم داد بزنم، توش فریاد بزنم و بی صدا و بی اشک گریه کنم، با خودم حرف بزنم و گلایه کنم، توش حتا با خدا هم میتونم صحبت کنم، بی وضو، بی تشریفات، بی نیت، منتظر اذان هم نخواهم ماند. میتونم دو زانومام رو بذارم رو زمین، سرم و بگیرم بالا و به خدای خودم بگم که آخه بزرگوار، این رسمشه؟ بهترینهای سرزمینم و کردند تو حصر و حبس و بی گناهترینهای این مملکت رو کردند زیرِ خاک، همهاش هم به نام تو، همهاش به خرج تو، نمیخوای یک تکونی به خودت بدی؟ نمیخوای یک دادی بزنی و جلوهای از "جباریت" خودت رو به رخ این ظالمان بکشی؟ زیرِ حرفت نزن، خودت گفتی " وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمین" ، خوب آخه عزیز من، خدای من، خدای مهربانِ من، منِ بنده مگر چقدر طاقت دارم؟ باور کن طاقتام به اندازه قدرتام نیست، میترسم قبل از اینکه قدرتم سرنوشت ساز بشه طاقتام تمام بشه، میترسم نتونم که تا آخر بمونم، گناه تسلیم شدنام بیفته گردنت؟
"بدون دست بند و پا بند، درمانش کنید" ، این همه درخواست پدر و مادر مسعود باستانی است، خبرنگاری که نوشتههایش زینت بخش روزنامههای "شرق" و "جمهوریت" بود، خبرنگاری که به جرم خبرنگار بودن و متعهد ماندن به الزامات آن باید ۶ سال در زندان رجائی شهر بمونه، سردرد داره، سردردهای شدید، بدناش بی حس میشه. چند ماه قبل هم جلوی خانواده اش، جلوی همسر و مادر نازنیناش زده بودنش، جلوی مهسای عزیز ...، خدا، اون موقع که میزدنش شما دردت نیومد؟ یا مهدی محمودیان، میشناسیش؟ خبر رسیده که به شدت زدنش، جرمش رو هم حتما بهتر از من میدونی: که نمیخواد ساکت بشه، که نمیخواد وقتی ظلم میبینه مثل خیلی از ماها زبان در کام بگیره و ساکت بشه، نمیخواد مثل من باشه، مثل خیلی از ماها، اصلا یک سوال، همین الان گریه کنم راضی میشی؟ میدونم که نمیشی که اگه لنگ گریه بودی صدای گریه مادر سهراب رو میشنیدی و هزاران هزار مادر اسیر دار و شهید داده.
این هم از کاربردهای وبلاگ منه، توش من خدا دارم، توش من زمینی دارم که بشینم و آسمونی که بهش زل بزنم و هزاران گوش شنوا که به غرغر هام گوش بدن.
man ham sabzam, na ta etella`e sanavi, balke hamishe. dorood be sharafet
پاسخحذفبه امید آن آینده روشن و نزدیک
حذف