۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

از زهرا بنی یعقوب تا امید کوکبی، یک جاهایی‌ آنقدر تلخ است که مضحک میشود


رحیم بنی یعقوب، برادر زهرا در مراسم چهلم ایشان.
عکس از وبلاگ رشد ۷۳ برداشته شده است

یک چیزهایی است که اسمش واقعاً حماقت است، یعنی‌ از هر زاویه‌ای نگاه کنید فقط یک احمق، یا کسی‌ که قادر به تشخیص زیان و سود یک عمل برآورد حاصل این معادله نیست انجام‌اش میدهد و این وسط معادلاتی هست، موقعیت‌هایی‌ است که نتیجه آنقدر مشخص است که در هر ترازویی و با هر گونه میزانی‌ اگر سنجیده شود و فاعل‌اش حکم به انجام فعل‌اش دهد تنها می‌توان نامش را احمق گذاشت. متاسفانه از این دست حماقت‌ها در این دو ساله آنقدر زیاد شده که میزان حساسیت ما را به شدت پایین آورده و به اصطلاح بی‌ حس مان کرده، ولی‌ در همین بلبشویی که بازار احمق‌ها سکه است باز هم کارهایی انجام میشود که با هیچ منطق بی‌ منطقی‌ هم نمی‌توان انجام آن را توجیه کرد، یا اصرار بر ادامه انجام آن را درک کرد.
امید کوکبی محقق مقطع فوق دکترا در دانشگاه تگزاس بود که برای دیدار خانواده به ایران میاید و هنگام خروج از کشور دستگیر میشود. اتهامی که به ایشان زده اند "ارتباط با دولت متخاصم" است که لابد همان آمریکا است و نوع ارتباط‌اش هم بورسیه‌ای که ایشان دریافت کرده اند. اتهامی که تا الان بارها تغییر کرده که در نهایت به این اتهام ختم شد. کسانی‌ که چنین اتهامی به ایشان زده اند از عمق مضحکی چنین استدلالی خود باخبرند که اگر بورسیه فلان دانشگاه اروپائی و آمریکایی‌ شدن مصداق ارتباط با دولت متخاصم باشد و مشکوک به جاسوسی، پس همه نخبگانی که در دانشگاه‌های آمریکا و اروپا یا به صورت بورسیه یا استخدام در مقاطع مختلف تحصیل میکنند یا حتا از تسهیلات رایگان آن کشور‌ها خود غیر مستقیم استفاده از امکانات دولتی است جاسوسند و متهم به ارتباط با دولت متخاصم
قبل از ورود به بحث لازم به ذکر است که تاکید شود که امید کوکبی مطلقا نه سیاسی است و نه به این وادی علاقه‌ای دارد، از دیار شمال است و قوم بی‌ آزار ترکمن که سال‌هاست از سیاست فاصله گرفته اند. این جوان هم به شهادت همه آشنایان کاملا با سیاست بیگانه بود که همین الان بعد از یکسال از بازداشت و حضور در بند ۳۵۰ اوین و همنشنی با سیاست مداران زندانی باز هم بر همان موضع است.

امید کوکبی، عکس از وبسایت بامداد خبر برداشته شده است

به نظر می‌رسد که شروع این داستان خیلی‌ مضحک تر از این حرفها بوده باشد: رشته تحصیلی‌ آقای کوکبی فیزیک هسته ای، گرایش لیزر است. رشته‌ای با گرایش نور (اپتیک) که کوچکترین ربطی‌ به بحث غنی سازی و فرآوری سوخت هسته‌ای ندارد، حداقل پروژه تخصصی ایشان. یک از "علم بی‌ خبری" که دایره اطلاعات‌ش از مسائل علمی‌ محدود به حفظ کردن کلمات بوده از اصطلاح "فیزیک هسته ای" ایشان برداشتی کرده و بر اساس آن باور احمقانه استدلالی ساخته که تهش به ناکجا آباد می‌رسه. از طرفی‌ گروهی از برندگان جایزه نوبل رشته فیزیک در کنار بسیاری از نخبگان این علم طی‌ نامه‌ای به قوهٔ قضاییه جمهوری اسلامی شهادت دادند که پروژه ایشان ربطی‌ به آن برداشت مسئولین ایران ندارد که البته این یاسین‌ها به گوش ایشان نرفت که نرفت. به هر حال، ایشان غریب به یکسال است که در بندند که بسیاری از آنها در انفرادی گذشته. گزارش شکنجه و اجبار به اقرار کذب هم بارها در مورد ایشان به بیرون درز کرده. همه اینها به کنار و غم‌انگیز اصرار بر ادامه این راه باطل و انجام این حماقت که آنقدر عمیق است که دیگر حتا نمی‌توان بر آن گریست که شاید تنها خنده تنها دوای آن باشد. البته این اولین بار نیست که چند سال قبل نمونه غم‌انگیز تری نیز داشتیم
زهرا بنی یعقوب نیز یکی‌ از نخبگان این کشور بود، رتبه ۲۹ کنکور که در رشته پزشکی‌ فارغ التحصیل میشود و علیرغم اینکه به سبب سوابق زندان پدر در دوران ستمشاهی از انجام طرح معاف میشود، ولی‌ خودخواسته به یکی‌ از روستاهای دورافتاده همدان میرود تا کمکی‌ باشد. در یک غروب به همراه نامزد خود در پارکی‌ در همدان دستگیر میشود و به کلانتری محل فرستاده میشود تا فردایش جسد بی‌ جانش را با این توجیه که خود را دار زده تحویل خانواده داغدارش کنند. روند حادث شدن اتفاق آنقدر احمقانه است و توجیه‌های نیروی انتظامی آنقدر بچه‌گانه که انسان حیرت می‌کند و از همه اینها بدتر ، و غم‌انگیز تر واکنش حاکمیت است که تمام قد پشت یک سرباز جنایتکار می‌ایستد و حاضر نمی‌شود پرونده را پیگیری کند. اینک چند سال است که خانواده ایشان پیگیر سرنوشت دختر‌شان اند، نامه نوشتند و فریاد زدند تا شاید فریادرسی باشد، ولی‌ دریغ و افسوس. به دیدار سید حسن خمینی رفتند و عرض حال بردند و سید حسنی که غیر از گریه کاری از دستش ساخته نیست. این داستان هم یک توضیح ساده دارد: در بازداشگاه همدان اتفاق‌هایی‌ افتاده که بررسی و آشکار کردنش آسان است، انجام نمی‌شود و کار به آنجا می‌رسد که نیروی انتظامی رسما به جراید و رسانه‌‌ها دستور میدهد که از پیگیری قضیه بپرهیزند. و اینک پدری که چندین سال است که داغدار دختر‌اش هست
اینها دو مثال اند از اتفاقاتی که فقط هزینه بود، بدون آنکه اصرار بر انجام آن کوچکترین سودی برای کشور داشته باشد. هزینه‌های انجام چنین اعمالی برای کشور سنگین است و تبدیل آنها به فرصت برای کشور بسیار است: کافی‌ بود که نظام آن سرباز یا نظامی جنایتکار فاعل را در بازداشتگاه همدان معرفی‌ میکرد و محاکمه و امید کوکبی را با یک معذرت خواهی‌ آزاد. هیچکدام از این دو پرونده سیاسی نبودند و نیستند و بار سیاسی ندارند، جناحی نبوده و نیستند که این شائبه پیش آید که موجب برداشت سمتی‌ شوند. ولی‌ چه میشود کرد با حماقت ....


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر