مخاطب این نوشته کسانی اند که دموکراسی خواهند و این دموکراسی خواهی را بر هر خواستهای ارجحیت میدهند، دین و مذهب را سدی یافته اند در برابر ایجاد دموکراسی و از همین رهگذر است که دین ستیزی را روشی قرار داده اند برای حل این معضل. بخوانید، بیندیشید و بدون توهین وارد تکه بحث عقلانی شوید. قطعأ این نوشته بلا اشکال نیست که چنین نگاشته مختصری یقینا مملو از از کاستی خواهد بود.
دوستانی که به هر دلیلی از دین متنفرند و به حق یا ناحق با دین سر جنگ دارند یقینا از محتوای این نوشته خشنود نخواهند شد و اصلا هدف این نوشته خشنودی آنها نیست.
در کشوری زندگی میکنیم که کمابیش میتوان آن را اینک یک حاکمیت دیکتاتوری نامید و حاکمان آن را مشتی دیکتاتور که همه آنچه که ما اخلاق مینامیم را نقض کرده اند: مردم را از بدیهیترین حقی که قانون و عرف مصرح مشخص کرده که همان حق تعیین سرنوشت در حوزه عمومی است محروم کرده اند و مخالف را به بدترین وجه ممکن سرکوب کرده اند و هیچ ابایی نکرده اند که در مسیر این سرکوب از پستترین تعریف انسانیت هم عبور کنند و از بدِ ماجرا همه اینها را بنام مذهب و دفاع از دین کرده و میکنند. مطلقا قصد ندارم که در رد یا اثبات این ادعا وارد شوم که آیا اصلا بر طبق همان گذارههای دینی چنین چیزهایی مجاز است یا خیر، چیزی که مهم است این است که بر طبق چنین اعمالی بخش نه چندان کوچکی از جامعه را به این نقطه رسانیده اند که این مذهب است که محل مشکل است و باید ریشه چنین پدیدهای را در همه عرصههای عمومی خشکاند، حال میخواهد این عرصه عمومی انگیزه شخصی یک رای دهند برای انتخاب یک رئیس جمهوری باشد یا اظهار نظر فلان امام مسجد در مورد قیمت برق. دوستان دموکراسی و پایهترین بنیادهای آن یعنی حق برخورداری از آزادی بیان و البته آزادی پس از بیان را هدف قرار داده اند و مسیر آنرا مبارزه با دین ، مخصوصاً دین سیاسی یافته اند و ناخوداگاه این دو را همسان مفروض داشته اند. سالها کار کرده اند و نوشته نوشته اند و مداومت کرده اند، ولی کمتر نتیجه گرفته اند، ولی چرا؟
چرایش هم ساده است و هم پیچیده، چرایش هم قابل پیشبینی بود و هم نبود و چرایش هم عقلانی است و هم نیست. ساده به این خاطر که دین یک نیاز است، برای بخش بزرگی از جامعه و مقابل با تحدید یک غریزه است، دوستانی که به جنگ با این نیاز و این غریزه میروند یقینا با مقاومت مواجه خواهند شد، نیاز و غریزهای که تجربه شوروی نشان داد که شکستناش بسیار سخت است و نیازمند بکارگیری ابزاری است که خود نافی همان اصول لیبرالیسمی است که دوستان انگ آن را بر سینه میزنند، لازمهاش این است که سرکوب کنید، از قوهٔ قهریه استفاده کنید، غیر از این جایی نمیابید و این بخش پیچیده ماجرا است، یعنی رفع این تناقض. میتوان در مورد چنین مشکلاتی صفحه پشت صفحه سیاه کرد و البته تولیدات بسیار خوبی در این زمینه داشته ایم که یک نمونه ساده و به زبان فارسی آن اینجاست. ولی از این مبحث میخواهم بگذارم و به یک ضرر بزرگ و جانبی عمل این دوستان برای بسیاری از هم سنگران هم هدف بپردازم.
جنبش دموکراسی خواهی ایران از جانب شما متضرر شده است و دموکراسی خواهان ایران از اعمال شما، به اشتباه بر اثر تلاشهای شما بخش بزرگی از مردم ایران "دموکراسی" را با "دین ستیزی" شما همسان فرض کرده اند و دچار این سؤ تفاهم شده اند که دموکراسی، یا حتا لیبرالیسم سیاسی پدیدههایی دین ستیز اند که قصد ناکارا کردن عقاید دینیشان را دارند، به این نتیجه رسانیدیشان که دموکراسی میوه نابودی دین حداقل در عرصه عمومی است، نتیجهای که باعث شده که همانقدر دموکراسی را مذموم بدانند که لیبرالیسم قرن هجدهمی که بدنبال نابودی همه آثار دین از عرصههای عمومی بود و این چیزی است که مسیر دموکراسی خواهی را هر چه بیشتر برای دموکراسی خواهان غیر دین ستیز ناهموار و سخت کرده است.
ما هم دموکراسی را هدف داریم، ما هم معتقد به پلورالیسم حتا دینی هستیم، ما هم معتقدیم که باید نهادهای مذهبی از نهاد قدرت جدا شود ولی مسیر آن را جنگ با باورهایی که چه خوشمان بیاید یا نیاید بر بخش بزرگی از افکار و عقاید همان مردمی که ما هم آنها را ولی نعمت میدانیم سایه افکنده است. ما تنها یک راه مشروعیت برای حضور در عرصه قدرت میشناسیم آن مردم است، مقبولیت عمومی که تحمیل هرگونه عقیده برخلاف آن را همانقدر مذموم میدانیم که این تحمیل کنونی مردم به پذیرش عقاید شبه مذهبی آقایان. و انتظار داریم که شما نیز اینگونه باشید، نه در مقابل ما که در کنار ما، نه در مقابل مذهب که در مسیر دموکراسی. ما عده زیادی از دین باوران را در صفوف خود داریم و البته دین ناباوران، ولی محور اتحاد ما دموکراسی است و تلاش در جهت اجبار حاکمیت به تن دادن به خواست مردم، دین ستیزی را همانقدر مذموم میدانیم که دموکراسی ستیزی. دین قابل نقد است و گذراندن آن از صافی آن البته مبارک، ولی تشخیص تفاوت نقد با توهین سهل است و البته تفاوت ستیزه جویان با ناقدان این عرصه
اگر دموکراسی شما اینه که دین گریز نتونه تو این زمونه ایرادهای دینو بگه این چه دموکراسیه؟
پاسخحذفدر ادیان نوعی از ترویج و مدلی از زندگی رو داریم که اصلا مطابق دموکراسی نیست, یعنی متدینین وظیفه دارن روش زندگیشونو توی حلق باقی افراد اجتماع کنن, از سیستم حکومتی و ایناشم اصلا بگذریم, از جملش همین امر به معروف و نهی از منکره که یک فریضه واجب در اسلامه و دخالت مستقیم در نحوه زندگی غیر متدینینه, و حالا که این تفکر تونسته قدرت سیاسی رو در دستش داشته باشه این ویژگیش هزاران برابر تشدید شده, و فشاری وارد کرده که کسانی که روزی اعتقادی داشتند (خیلی محکم ها) کلا اصل دین براشون مساله دار شد و بی خیال شدن سیستمشو, و این فشار چندین و چند ساله توی حلق باقی ملت باعث شده این فنره یه جاهایی و واسه یه کسایی در بره و اونایی که دین رو برای زندگی با آرامش (یه روش ایده آل) میخواستن دین گریز کنه و اونایی که دین گریز بودنو دین ستیز کنه, وگرنه مگر مردم مالزی آدم نیستن؟ هندو و بوداییو مسلمون دارن مثل انسان کنار هم زندگی میکنن, این فشار هر چقدر بیشتر روی افراد جامعه بمونه شدت برگشت فنر رو زیادتر میکنه, همونطور که حکمرانی 1000 ساله ی کلیسا هم دوام نیاورد و چنان برگشت این فنر رو تجربه کرد که هیچوقت نتونست کمر راست کنه, در مجموع تلاش دموکراسی خواهان باید بر این باشه که تفکر دینی رو در حوزه اجتماع محدود به حریم شخصی انسانها و در محدوده جغرافیا محدود به کلیسا و مساجد و معابد کنه تا این وسط مشکلی پیش نیاد, فکر میکنم توهین به عقاید بقیه یه جور بیماری اجتماعیه, ولی مسببان این بیماری به مراتب از بیماراش مقصرترن
پاسخحذف.
یه نکته ای یه جا خوندم که میگفت چند تا از بزرگان دین رو میشناسی که به حکم فلاسفه کشته شده باشن؟ عکسشو چطور؟ شاید دین ستیزا سکولارهایی باشن که خسته شدن از اینکه توپ همش توی زمین زندگی و عقاید شخصی اونا چرخیده, پس سعی میکنن توپو بیارن توی زمین متدینین تا درد این حرکتشونو احساس کنن, که باز هم انتقام گیریه و اینا, یعنی اخلاقی نیس, ولی نامعقول هم نیس
.
البته در مورد دیدگاه دموکراسی خواهانی که میخوان میر حسین موسوی و دوستان اسلامی دیگشون بیان سر کار واقعا گیجم, اون دین ستیزه اگر هم اشتباه میکنه و داره یه شکاف بین آدما میندازه لااقل اینو متوجه هست که یه اشتباه رو نباید دو بار تکرار کرد, اصلاح همین سیستم صدها بار شرف داره به اینکه ملت بخوان خون بدنو هزینه بدن بعد کسی بیاد رو سرشون که جمهوری اسلامی دهه بووووووق شصت رو طلایی میدونه و تازه میخواد صاف بندازتمون وسطش (دعا میکنم اون روز هیچوقت نیاد) , اتفاقا دموکراسی خواهان این تیپی حتی اگر موفق هم بشن تضمینی واسه بعدش نیست, همون طور که الان دستپخت انقلابیون دستپروده نسل دکتر شریعتی ها رو داریم نوش جان میکنیم
.
نسل ما دل پری داره, نه مثل قبلیا کلا سوختیم, نه سالمیم, یه چیزی تو مایه های نیمسوز, ولی دلمون خیلی درد میکنه, دوست دارم کشورمو آباد و آزاد ببینم, ولی نمیبینم, هر جارو نگاه میکنم دردم میاد, دلم میسوزه , برای هموطنام با فرهنگشون, برای کشورم با اقتصادشو سیاستشو بین المللشو ... بیشترم برای خودم میسوزه, این که استاندارد زندگی ما درسته به افتضاحیه کره شمالی نیس, ولی تنه به تنه همسایه هامون میزنه, میترسم ما هم بسوزیم... شروع که میکنم نمیدونم کجا باید تمومش کنم... همیشه فک میکنم بازم کم نوشتم...شرمنده دیگه زیاد شد و اینا
.
زیاده عرضی نیست
یا حق
ممنون در مورد کامنت طولانی شما، فقط یک مورد هست که بگم: عرصه سیاست رو نه عرصه عقده گشائی میدونم و نه محل انتقام گیری تا عمل دین ستیزان را بوسیلهاش توجیه کنم. بقیه مورد هم بماند به قضاوت دوستانی که بعدا گذرشان به اینجا میفته
پاسخحذف