برای دیکتاتورها تاریخ تکرار میشود، چون توان درس گرفتن از سرنوشت حکومتهای هم عرضشان و اراده تغییر در روششان را ندارند، یا ابتدا به امر خود را اصلا دیکتاتور نمیدانند و به مانند همه مستبدان تاریخ خود را در قامت مصلحانی خیرخواه میبینند که به ناچار اینک در قامتی پدری مهربان، ولی سختگیر باید بر صغیران خود اندکی سفت بگیرد، یا اگر مشابهت غیر قابل انکار باشد، ناکامی را به مقتضیات زمانی و مکانی ارتباط میدهند. ولی غمانگیز آنجاست که این سرنوشت دیگر نه بستری تاریخی دور و نه در سرزمینی با فرسنگها فاصله و نه فقط یکبار، که متناوباً و پیاپی در زمان حال، دامنگیر کشورهایی شود که هم حاکمیتهایی شبیه دارند و هم مردمی تا حدودی نزدیک به هم، و باز هم نادیده گرفته شود. و این حکایت امروز حاکمیت ایران و حاکم آن است؛ رفتارهایی که در مقابل قسمتهای مختلف تحول خواه جامعه نشان میدهد و برخوردهای ناثوابی که در قبل آنها از خود بروز میدهد.
در روزگاری که "سقوط" تبدیل به یگانه سرنوشت محتوم مستبدان و دستگاههای استبدادی منطقه شده و شعلههای تغییر روز بروز بیشتر دامنه خود را بر فراز کشورهای منطقه میگسترد، این همه اصرار حاکمیت بر روشهایی که امتحان خود را در به سقوط کشانیدن هر سیستمی نشان داده جای بسی تعجب دارد. اینکه این همه حاکمیت اصرار دارد که بر مخالفت خود با فعالیتهای در چارچوب قانون تغییر خواهانی که حداقل در حال حاضر بر سرِ برانداز نبودن خود تاکید دارند، اینکه با تهدید و ارعاب و ایجاد هزینههایی غیر قابل باور، برای جماعتی که تنها برای بهبود شرایط اسفناک حقوق مدنی و صنفی تلاش میکنند جای تحلیل دارد، و اینکه اینها همه در مورد جماعتی اتفاق میافتد که نه ادعای قدرت دارند و نه اصلا نوع فعالیتشان به آنها اجازه میدهد که خود را شریک قدرت بدانند؛ خیر خواهانی هستند که دلبسته حاکمیتها نیستند، ولی به شدت از هزینه غیر قابل اجتناب یک تغییر انفجار گونه میهراسند. اولویتشان امنیتی است که موجب تخطئه آزادی نشود، حقوق بشر و حق شهروندی برایشان اولویت دارد، آزادی بیان و مطبوعات برایشان یک اصل است و حفظ حداقلهای کرامت انسانی یک معیار که بوسیله آن همه کارهای حکومتها را محک بزنند. فعالیتشان محدود کننده حاکمیت هاست و اقتدار حاکمان را به چالش میکشد، پس همیشه تهدید و تحدید میشوند، فرقی هم نمیکند که ایران باشد یا سوئد، ولی از آنجایی که این آگاهی وجود دارد که دوام حکومتها نتیجه مستقیم اصلاحات منتج فعالیتهای آنهاست، پس حفظ میشوند، اصل بقایشان تهدید نمیشود. ولی داستان در سرزمین من متفاوت است که هزینه چنین فعالیتهایی چه بسا از براندازی بیشتر است که خود نشان از مقدار هراسی است که حاکمیت از اینها در ذهن دارد.
نرگس محمدی به یازده سال زندان محکوم شد، نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر و رئیس اجرایی هیئت صلح، طی حکمی که در جای آن جای آن سعی شده است که این تشکلها را بر هم زننده امنیت ملی قلمداد کنند و فعالین آن مشتی برانداز که هدفشان ساقط کردن حاکمیت است، چنین حکم سنگینی که مشابه آن را حتا مابین مخالفین سیاسی هم سخت بتوان پیدا کرد نشان از رشد نوعی رویکرد دارد که در آن حاکمیت اراده کرده که کلیه نهادهای ناظر را از ریشه بزند، یا آنها را از کارکرد خود خارج کنند و به سمتی سوق دهند که دیگر اولویتشان آنچه که در بالا آمده است نباشد. محرز است که حاکمیت یکدست در حکومت ظلم اش، اینک به ساختن نهادهایی در سطح جامعه میاندیشد که کارکردشان نه نظارت و احیانا انتقاد از فعالیت حاکمان، که صرفا ابزاری باشند در دست حاکمیت تا هر آنجا که میخواهند به بازی بگیرندشان، بلایی که در دهه شصت بر سر بسیج آوردند و از نهادی انقلابی و مردمی تبدیلاش کردند به تندروترین ابزار در دست حاکمیت که قادر است چشم ببندد و به فرمان حاکمان دهان بگشاید و قداره بکشد و آسفالت خیابان را مزیّن به سرخی خون.
برگردیم به سطور اول و حکایت حاکمانی که چشم بر اطرافشان بسته اند و فرمان به دست جاهلان بی توجه به مصلحت سپرده اند. کاش ببینند که امروز حقوق بشر و حقوق شهروندی تبدیل به معیارهایی شده اند که میتوان با دقت بالا ثبت و دوام یک حاکمیت را بر مبنای آن تخمین زد، نمیتوان بر این دو چشم بست، نمیتوان که نهادهای ناظر بر کیفیت آنها را با چنان شدتی سرکوب کرد و فعالین خیر خواه و نجیب آن را با چنان قساوتی آزار داد و دل به دوام حکمرانیشان بست. کاش بشنود زمزمههای تغییر که در کوتاه زمانی تبدیل به غرشهایی شدند که هیچ دستگاهی عزم رویارویی با آنها را نداشت و کاش درک کنند که قدرت محل لجبازی و اصرار طولانی مدت بر یک اشتباه نیست. انفجار قطعی است اگر انسداد در جامعه اندکی دیگر بپاید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر