۱۳۹۰ شهریور ۱۷, پنجشنبه

در حاشیه ویدئو احمد قابل در بیمارستان؛ ما به آینده آزاد مطمئنیم

چهره‌ای آرام، صدای شمرده و موها و محاسنی که بزور بتوان رگه‌ای سیاهی در آن یافت. با آرامش سخن می‌گوید و زبان به تشکر باز می‌کند، سخن از مهر و محبتی می‌کند که از خلق دیده و قدرتی‌ که بواسطه آن زندان را تاب می‌آورد. سخن از آینده نه چندان دوری میزند که آزادی و شادی همراه همیشگی مردم این سرزمین خواهد شد. نامش احمد قابل است و تبارش از دینمدارانی که دین‌شان را آلوده به دنیا نکردند، از آن ملعبه نساختند تا بر حکومت‌شان بیفزایند، حکومتی که به رسم امروز ایران که به قیمت ضجه مادران داغدیده بنا شده و بر سرنیزه‌های سپاهیان استوار. دستگیرش کرده اند، در کنج تاریک کده‌ای انداخته اند و شکنجه‌اش داده اند، پایش را به زنجیر بستند تا به زعم خود تحقیرش کنند که نمی‌دانند که در این حاکمیت و حکومت، پایبند و دستبند بر داستان مردان و زنان نماد افتخار است، نماد خم نشدن، نماد تحقیرِ سکوت کردن را نپذیرفتن. همه اینکار‌ها را کرده اند تا صدایش را در دلش مدفون کنند و فرصتی چند دقیقه‌ای و صحبت‌هایی‌ که همه بی‌ شرافتی و قدرت پوشالی حاکمیت را به سخره می‌گیرد، آرامشی که هیچ همآوردی برای آن نیست، نه خشم ظالمان و نه ضربِ زور غاصبان قدرت این پهنه.

قدرت ما در امیدواری ماست، در اطمینانی که به آینده روشن و نزدیک داریم. میدانیم که می‌بریم، میدانیم که پیروز خواهیم شد، میدانیم که روزی که در آن بی‌ شرفی کالای رایج بازار نباشد و بی‌ شرفان بر کرسی کار، دور نیست. میدانیم که آینده از آنِ ماست؛ مایی که ظالم نخواهیم بود، مایی که انتقام نخواهیم گرفت، مایی که مردمیم، دانشجوییم، مایی که فارغ از هر دین و مذهب، فارغ از هر نژاد و تعلق مکانی، شهروندیم. مایی که بیرون مان شاید ساکت باشد و آرام، ولی‌ درون مان شعله‌ای جان می‌گیرد و قد می‌کشد و بلند میشود، آنقدر بلند تا هیچ دیواری یارای مخفی‌ کردن آن را نداشته باشد و آنقدر قوی تا هیچ دستگاه جباری قدرت انکار آن را. ما به فردای روشن مطمئنیم و همین امید است که قلب‌هایمان را در این روزهای زمستانی گرم نگاه می‌دارد، تا روزی که آفتاب بهاری برف را سوراخ کند و گرمایش را بر خاک بنشاند و زمان شکافتن پوسته فرا رسد تا قد بکشیم و دنیا را به عطر خود بیاراییم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر