۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

و اینبار احمد قابل ...


 انا للّه وانا علیه راجعون

 و بار دیگر روزی دیگر، تصویری متفاوت از یک اسطوره، استوار مثل همیشه، اما این‌بار بدون قل و زنجیر، بدون پابند، آزادِ آزاد، بی‌ خستگی. تصویرش هنوز در جای جای ذهنم زنده است: در مسیر زندان به بیمارستان، لحظاتی قبل از عمل جراحی، خسته، اما امیدوار و سربلند و لبخندی که همه اقتدار متبلور در لباس زندان و قل و زنجیر و دستبند حاکمیت را به سخره گرفته. سخن میگفت، آرام و مطمئن، متین و شمرده ، مطمئن از آینده.

 خبر کوتاه بود: احمد قابل هم کوله بارش را بست و رفت، روشنفکری دینی که لباس روحانیت را به رزق دنیا نیالود و به شهوت قدرت و مکنت بی‌ اعتبار نکرد، عزیزی که ترجیح داد دست و پایش زخمِ بند‌های حاکمیت باشد، اما روحش پاک از زنگار هر تسلیم و ‌کرنشی. بزرگمردی که تبلور استقامت بر اصول و ماندگاری بر اعتقاد بود، از نسل آیت الله منتظری‌ها و از ثلاثه آخوند خراسانی و آیت الله طباطبایی ها. لباسی که بر تنش برازنده بود را به درآورد و به کناری نهاد تا فریادش را بلند تر و آوایش را پر انعکاس تر کند، تا شاید گوش این خفتگان در وهم قدرت را لرزشی دهد، و افسوس که نشنیدند.

روحش شاد و یاد و راه‌اش ماندگار


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر