انا
للّه وانا علیه راجعون
و بار دیگر روزی دیگر، تصویری متفاوت از یک اسطوره، استوار مثل
همیشه، اما اینبار بدون قل و زنجیر، بدون پابند، آزادِ آزاد، بی خستگی. تصویرش
هنوز در جای جای ذهنم زنده است: در مسیر زندان به بیمارستان، لحظاتی قبل از عمل
جراحی، خسته، اما امیدوار و سربلند و لبخندی که همه اقتدار متبلور در لباس زندان و
قل و زنجیر و دستبند حاکمیت را به سخره گرفته. سخن میگفت، آرام و مطمئن، متین و
شمرده ، مطمئن از آینده.
خبر کوتاه بود: احمد قابل هم کوله بارش را بست و رفت، روشنفکری
دینی که لباس روحانیت را به رزق دنیا نیالود و به شهوت قدرت و مکنت بی اعتبار
نکرد، عزیزی که ترجیح داد دست و پایش زخمِ بندهای حاکمیت باشد، اما روحش پاک از
زنگار هر تسلیم و کرنشی. بزرگمردی که تبلور استقامت بر اصول و ماندگاری بر اعتقاد
بود، از نسل آیت الله منتظریها و از ثلاثه آخوند خراسانی و آیت الله طباطبایی ها.
لباسی که بر تنش برازنده بود را به درآورد و به کناری نهاد تا فریادش را بلند تر و
آوایش را پر انعکاس تر کند، تا شاید گوش این خفتگان در وهم قدرت را لرزشی دهد، و
افسوس که نشنیدند.
روحش
شاد و یاد و راهاش ماندگار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر