۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

میرحسین منِ ملتی است که داستان دانستن را آغاز کرده ایم، مگر می‌توان حصر مان کرد؟


موسوی موسوی است، موسوی من است، موسوی من مردمی است که روزی بنیان‌های ظلم این کشور را به باد نیستی‌ دادیم، از ما مردمی است که از دیوار سفارت بالا رفتیم و هشت سال قهرمانانه سینه در مقابل گلوله تجاوز سپر کردیم تا گرمای لوله هاشان شرمنده از استقامت ما شد و خاموش و سرد گشت. از نسل من دانشجویی است که آن‌هنگام که صلاح دانستم امنیت میز دانشگاه را به پای عشق سنگر قربانی کردم و دفتر سفید را با رختی خونی عوض کردم.

موسوی من است، من ایرانی‌، ایرانی‌ که معنایش مقاومت است، معنایش مشروطه است، ستار خان و باقر خان است، میرزا کوچکی است که پشتوانهٔ‌اش تفنگی بود و اعتقادی و مقابلش سپاهی تا بن دندان مسلح، معنایش من مردم ایران ۵۷ است که به خیابان‌ها آمدیم، در مقابل حاکمیتی که افتخارش به دستگاه امنیتی بود، به ارتش بود، به خیابان آمدیم و حاکمیت را به زیر کشیدیم که در برابر آن اراده تغییر نه دستگاه امنیتی شاه کارساز بود و نه ارتش و نه همه آن تبلیغی که تحت عنوان رفاه وجود داشت. من از آن نسلم.

دیواری کشیده اید از آهن و آجر تا موسوی را به بند اسارتان بکشید که نمیدانید، شاید هم میدانید که آگاهی‌ اسارت پذیر نیست، که مگر می‌توان مردمی که داستان دانستن را خوانده اند را به عقب بازگردانید؟ که مگر می‌توان دیواری آنقدر بلند ساخت که وجدان بیدار یک ملت شهید و اسیر داده را به بند کشد؟ اندیشه بند پذیر نیست که موسوی یک اندیشه است، اندیشه که این دیوار‌ها قادر به حذف و حصرش نیستند که آوایش از هر دیواری گذر خواهد کرد و تاثیرش را خواهد گذاشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر