۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

اول اسفند و درس‌هایی‌ برای حاکمیت نابینا


اتفاقات امروز شهر‌های ایران تنها یک برگ از دفتر وقایعی است که در سایه حماقت‌های حاکمیت و حوادث بیش از انتخابات آغاز گشت و گام بگام با پیش آمدن اتفاقات مختلف چهره عوض کرد و ناگزیر محیط اطراف خود را تحت تاثیر قرار داد. انتخاباتی که می‌توانست بزرگترین منبع مشروعیت حاکمیت باشد تبدیل شد به بزرگترین بحران حاکمیت که وجود و دوام آن را به چالش کشید و هر روز بیش از پیش آن را در خود فرو داد. امروز نیز بیش از آنچه که عقلای قوم پیشبینی‌ کرده بودند حادث نشد که با نگاهی‌ گذرا بر آنچه که امروز حادث شد چند نکته برجسته را می‌توان استخراج کرد که به تفصیل در ذیل میاید. نکاتی‌ که اگرچه مخاطب آن بیشتر حاکمیتی است که اصرار دارد گوش‌هایش را ببندد، ولی‌ بیان باید بشود تا شاید کسی‌ از جایی‌ آن را بشود!

۱- اولین نکته این است که اشتباه بودن این باور حاکمیت که همه اتفاقات فتنه گروهی فتنه گر است را به اثبات رسانید. شکی در آن نیست که موسوی و کروبی و دیگر رهبران سبز نقشی‌ غیر قابل انکار در تولد و بلوغ این نهال بازی کردند، ولی این نکته لازم به ذکر نیست که بالش این درخت حاصل ناکارائی حاکمیتی است که در سالهای اخیر به آرمان‌های خود نیز خیانت کرد و به هر حال تا زمانی‌ که این متغیر وجود دارد نارضایتی و به تبع آن جنبش اعتراضی ایران نیز ادامه خواهد داشت. این درست است که جنبش با هدف انتخاب موسوی متولد شد، ولی از میانه میدان هویتی مستقل برای خود تعریف کرد، با آنکه حضور و تاثیر شخص میرحسین که اینک شیخ اصلاحات را هم در کنار خود داشت غیر قابل کتمان است، تاثیری دو جانبه که باعث ایجاد نوعی دیالوگ انتقادی و در نهایت رشد طرفین شد.

به هر حال اتفاقات امروز حاصل دعوت گروه‌ها و شبکه‌های اجتماعی بود که در غیبت موسوی بخشی از وظایف ایشان را بر عهده گرفتند، گروه‌هایی‌ که دیگر نمی‌توان به زور دری فلزی، امید به حصر‌شان بست و در خیال باطل تمام شدن اثر گذاری‌شان خوابید. این اولین و مهمترین پیام امروز به حاکمیت بود، پیام‌هایی‌ که امید هست حاکمیت به مانند گذشته از کنار آنها ساده لوحانه نگذارد.

۲- ایران فقط تهران نیست و اعتراضات دامنه‌ای فراتر از این مرز جغرافیایی میتواند داشته باشد. این نتیجه دوم اتفاقات امروز ایران است که خود ریشه در چشم بستن حاکمیت به حقایق و عواملی است که باعث پیدایش اعتراضات در بیش از یک و نیم سال اخیر گشته. وضعیت نابسامان اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی‌ کشور محدود به تهران نیست که اتفاقا تهران سهمی کمتر از آنها برخوردار بوده است و این عوامل دیر یا زود بر موانع سر راهِ راه افتادن اعتراضات در شهر‌های کوچکتر از قبیل کنترل و تسلط بیشتر دستگاه‌های امنیتی بر شهر و مردم آن و سهولت بیشتر تعقیب معترضین فائق میامد. مفسران حاکمیت با ساده انگاری، آگاهانه یا ناآگاهانه سعی‌ کردند جنبش را به گروهی از مردم که در اصطلاح خودشان "مرفه بالا نشین" میخوانند محدود کنند که به میانه میدان آمدن شهر‌هایی‌ مثل مریوان و مهاباد و رشت و حتی کرمان مهر باطلی زد بر این باور باطل. امروز دیگر فقط تهران نبود که در آتش اعتراض مردم ناراضی شعله کشید که در جای جای ایران، از شمال گرفته تا جنوب، فارغ از هر قومیت و فرهنگ در آن مشارکت کرد. این پیام دومی‌ است برای حاکمیت که چشم بر این موج پیش رونده نبندد که این ندیدن‌ها داستان مشترک تمامی‌ مستبدانی است که تنها وقتی‌ صدای انقلاب‌ها را میشنوند که آنها پشت درهای کاخ‌هایشان ایستاده اند.

۳- پیام سوم عدم اصرار بر راهکارهایی است که حاکمیت در یک و نیم سال اخیر به آنها دست زده و هر بار با شکست مواجه شده؛ در جواب تجمع اعتراضی ۲۵ بهمن تا امروز چه اتفاقاتی افتاد: مجلس شورای اسلامی که قأعدتاً باید محلی باشد برای عقلای قوم، مهمی‌ که در سایه رد صلاحیت‌ها به یک آرزوی دست نیافتنی در چارچوب حاکمیت فعلی تبدیل شد خواستار اعدام موسوی و کروبی و خاتمی شد و همصدا با آنها پیاده نظام‌های خیابانی با استفاده از امکانات لجستیکی و مصونیت آهنین دست به اجرای یک تئاتر بزرگ خیابانی کردند، از بر پا کردن چوبه دار به قصد مرعوب کردن رهبران سبز بگیرید تا حضور‌های روزمره و فحاشی‌های قابل انتظار که اینبار دامن هاشمی‌ رفسنجانی‌ را هم گرفت و به محدوده حفاظت شده پاستور هم سهمی داد. از طرف دیگر حاکمیت مفتون در سحر و اسیر در دام مفسران خام اندیش، همه اتفاقات را به دو بزرگمرد؛ میرحسین و کروبی کاهید که در نتیجه با حصر این دو عزیز انتظار داشتند همه چیز بخوابد. از طرفی‌ دیگر رسانه‌های حاکمیت دست به اجرای یک سناریوی رسانه‌ای‌ای کرد که که شامل مصادره شهدای سبز با پشتوانه بمباران خبری و در سایه تهدید خانواده‌های داغدیده بود! اجرای مراسم مضحک تشییع جنازه و سخنرانی‌‌ها و تجمع‌های خیابانی قسمت بعدی این برنامه بود که البته پیش بینی‌ فرجام آن سخت نبود که مگر در عصری که رسانه‌ای‌ها امنیت هر گوشه تاریکی‌ را به خطر میاندازند مگر می‌توان هویت یک فرد را دزدید؟ مگر می‌توان گذشته و عقاید یک فرد که به هر حال آنقدر در عرصه اجتماعی فعال بوده که با وجود تبلیغات و تهدید‌های حاکمیت پا به میدان اعتراض گذشته را به چوب مصادره حراج کرد؟ البته باور به وجود چنین گمانی برای حاکمانی که روشنی روز را انکار میکنند سخت نیست. به هر حال اینها تنها نمونه‌ای از اقدامات حاکمیت طی‌ هفته قبل است، افعالی که میانداری آن و فاعلینی که به آنها دست میزنند باعث انزوای هر چه بیشتر مصلحت اندیشان قوم و بزرگ تر شدن بیش از پیش بحران میشود، بحرانی که تا همین الان خروجی تجمعات آنها را که شاید بهتر باشد نام آنها را تظاهرات بگذریم از شعار "رای من کو" به "مرگ بر دیکتاتور" رسیده است. تا کی‌ حکمیت می‌خواهد گوش بر آن ببندد؟

چیزی که مسلم است این است که امروز تنها برگی دیگر از حدیث این بحران است که حدت و شدت مرحله بعدی را میزان فهم حاکمیت از آنچه که باید درک کند تعیین می‌کند، حدت و شدتی که میتواند آنقدر تند شود که جنبش را به مسیری غیر قابل بازگشت هدایت کند و سطح خشونت را تا آنجا بالا برد که کنترل شرایط را حتی برای سران جنبش مشکل سازد که در چنین شرایطی بازنده اول و مسلم آن سردمداران فعلی حاکمیت ایران است، نقطه‌ای که آنقدر به آن نزدیک شده ایم که بتوان فرض کرد که هم اکنون نیز در آن قرار داریم.

http://www.rahesabz.net/story/32982/

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر