سلام آقای خاتمی، عرضی داشتم خدمت شما که اینجا، در قالب این کلمات و جملات جای خواهم داد، کلماتی که با توجه به سعه صدری که شما دارید و گوش شنوایی که در شما سراغ داریم، با جسارت و با صدای بلند ، بدون هراس از رنجاندن شما گفته خواهند شد که اینگونه با جسارت سخن گفتن را خود شما به ما فرا داده اید.
دانشجویی هستم از همان نسلی که در اندک فضای بهتر دوران شما رشد کرد و بالید، در هوای تازه دوران شما تنفس کرد و در بستری که حاصل کار دولت شما و دیگر گروهای اجتماعی بود قد کشید و سر به آسمان سایید. میدانم که ما را میشناسید که بارها شور جوانی ما را دیدید و مزه شیرین و تلخ برخوردهای آنها را چشیدید ، شور جوانی که در انتقادهای بجا و نابجا نمود یافت و حتا به فریاد هم کشید، ولی آنچه که از شما دیدیم سکوت بود و لبخندی و اندرزی، نه به رسم این روزگاران که زندان تاوان هر مخالف اندیشی است و شکنجه پاداش هر انتقادی. زندان و شکنجهای که سابق بر این، در دوران شما هم اگرچه وجود داشت، ولی در آن بازی، ما شما را در کنارمان داشتیم، نه به مانند زمان حال که دولت خود جلوهای از جلوههای شیطان است.
آقای خاتمی، داستان حضور ما را حتما میدانی، میدانی که چه شد که بار دگر تصمیم گرفتیم که پای به میدان تغییر بنهیم و موج و پویش براه بیندازیم. صریح بنویسم که من به شوق شخص شما پا به میدان گذاشتم، نه من که بی شمار از هم نسلانم را میشناسم که با هم در سال ۸۸ برای انتخاب سید محمد خاتمی لباس کار پوشیدیم تا در قالب موج سوم شما را راضی به آمدن و آفریدن دوم خردادی دیگر کنیم، بسیار بودیم کسانی که در عین نقد داشتن، نه از موضع نفی احمدی نژاد و احمدی نژادیسم، که از موضع آفریدن دگرباره فضای زمان شما پا به میدان گذاشتیم، ولی انتخاب و انتخابات بازی دیگری در آورد؛ میرحسین عزیز شد محور انتخاب و ما لباسهای رنگارنگ خود را با سبز تعویض کردیم، ولی آقای خاتمی شما و خواست شما و اراده شما نقطه آغازین این تغییر شد. جنبش سبز فرزند مشترک میرحسین موسوی و احزاب مختلف و شخص شما بود، شخص سید محمد خاتمی، رئیس جمهور هشت ساله ایران.
آقای خاتمی، منش شما برای من و ما و دشمنان ما شناخته شده است و از همین منظر است که دشمنان بیش از خیلیها از شما میهراسند و متنفرند و دوستان، سر بزنگاه انتخاب در انتخاب شما شکی ندارند. از همین منظر است که دشمنان برای به انصراف کشانیدن شما، ماقبل انتخاب، هر مکری بکار بردند، ولی با آمدن موسوی و انصراف شما، مکرشان به خودشان بازگشت. ما شما را میشناسیم و میدانیم که شجاعت تان و کارآمدی تان اگر چه با فریاد همراه نیست، ولی اثر نفوذ آن را دیدیم و شنیدیم. نوشتم تا بگویم که خام ادعاهای عدهای مدعی بی فعل نخواهیم شد. ولی آقای خاتمی، کجایید؟ آقای خاتمی، دلتنگ احساس داشتن شما در کنار مانیم، دلتنگ تکیه زدن بر شانههای شماییم.
آقای خاتمی، از حاشیه کم کنم و به مطلب بپردازم: میدانیم که معتقدید که حرکت باید آنقدر پیوسته و آرام باشد که بتوان آن را رصد کرد و احیانا کژیهای آن را اصلاح کرد، میدانیم که معتقدید که در فضای آرام و غیر هیجانی اندیشه و علم و عمل توأمأ رشد میکنند و میدانیم که نوع سیاست تان، لحاظ کننده فرداها هم هست، ولی آقای خاتمی، امروز روز مبادا است، امروز آن فردایی است که شاید روز بعدی از پس آن مجال حرف ما نباشد، امروز آن روزی است که شاید بتوان روز آخر ما نامید، همان ساعتهایی که اگر به بازی نگیریم هر آنچه که در انبان داریم، فردا و فرداها به هیچ کارمان نخواهد آمد. آقای خاتمی، میدانم که نمیترسید، میدانم که هراسیدن در قاموس کسی که حل پرونده قتلهای زنجیرهای را در کارنامه خود دارد، در پیش کسی که بیش از آنکه خود و موفقان خود را تقویت کند ، منتقدان خود را رشد داد، کسی که در روزهای به رنگ خون بعد از انتخابات اولین فردی بود که اعلام کرد که رفراندوم یگانه راه برونرفت از بحران است، جایی ندارد، پس سر این سکوت و حداکثر زمزمه کردنهای این روزهای شما چیست؟ امروز همانقدر که ما در حسرت در کنار خود داشتن شماییم، دشمنان در جشن سکوت شما پایکوبی میکنند که میدانند که حضور شما به عنوان فردی که مورد احترام یک دنیای مدرن است یعنی چه ، که میدانند که حضور تمام قد سیدی که قادر است جمیع دلسوختگان راستین انقلاب و ایران را هول یک محور جمع کند یعنی چه. سید، امروز خیلی چیزها فرق کرده.
آقای خاتمی، حدیث اینروزهای ما را مرور کنید که کمی خسته ایم، جای باتومها و زخم شکنجهها بدنهایمان را کمی آزرده. بیش از ۲۰ماه هست که در خیابان هاییم، زندانی دادیم، شهید دادیم، تعداد اسیرهایمان از شمار بیرون است، عزیزاترین کسان ما و بهترین دوستان شما در کنج زندانها حسرت دو خط ندامت نامه را بر دل حاکمیت زور گذشته اند، رهبران مان، میرحسین عزیز و شیخ شجاع در بندند، صدایی نمانده که قانونی مجال مخالفت یابد، همه جامعه را زوزه این کفتاران فرا گرفته، این حدیث اینروزهای ماست. آقای خاتمی، کسی نمانده، یا اگر هم مانده امروز یا فردا به ضرب چوب خواهند بردش. حجت حضور تمام قد هنوز بر شما تمام نشده؟ هنوز بر شما مسجّل نشده که اینان نه پند میپذیرند و نه لابیهای پشت پرده علاج آنها است؟
آقای خاتمی، اسطوره عزیز نسل من، شما مسئولید. من و بی شمار جوان مثل من به شوق شما به میدان آمدیم، قسمتی از انگیزه حضور میرحسین شما بودید که رنگ سبز آن هنگام برای ما رنگ سبز شد که شما آن را در قالب شالی سبز رنگ بر گردن میر عزیز نهادید. قسمتی از انگیزه حضور تک تک ما افرینش جا و فضایی بود که خاتمی به ما وعده داد. به میدان بیایید. شما ضلع سوم مثلث فتنه گرانی هستید که پایههای حاکمیت زور را به لرزه انداخته، سه ضلعی که بر شانههای من و میلیونها نفر مثل ما استوار خواهد ماند. دلتنگ آن ضلع سومیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر