سیصد روز گذشت، سیصد روز از آن ظهر سرد بهمن ماه که میر مان را حصر کردند، که پای بانوی سبز مان را اسیر اسارتِ خانهای در بن بست اختر کردند، که شیخ مان را در کنجی به اسارت بردند، و ما در تمام این مدت سکوت کردیم و روزها را از پسِ هم شمردیم، که فقط روز شمردیم، در صفحههای مجازی، در نجواهایمان، آنقدر آرام تا گوشهای حاکمیت ظالم نیازارد، که نکند در آسایش این مرداب لرزشی بیفتد و بالطبع آن پایههای آسایش مان بلرزد، که نکند ... .یادمان میاید؟ که چه گفتیم و چه خواستیم و چه کردیم؟ که چگونه با داستان خالی و ارادهای محکم به جنگ حاکمیت تا بیخ دندان مسلح به اسلحه و بی شرفی رفتیم و همه اقتدارشان را به سخره گرفتیم؟ رفتیم و حق مان را فریاد زدیم، در صفوفی به هم فشرده و این میان حاکمیت ناامید از کشتار، ناامید از شکنجه، از تهدید و تحدید، اینبار ستونهایمان را نشانه رفت تا این خانه را بر گل بنشاند و حرکتش را زمین گیر کند و اینگونه وادار مان کردند که بجای شمردن قدم هایمان، روزهای حصر را بشماریم!
در کوره ی حوادث، خود را آبدیده کن و تجربه اندوزی کن تا لذت بیشتری از پیروزی ببری.
پاسخحذفغیرت به این نیست که اینو آزاد کنیم،غیرت باید به این باشه که ایران رو آزاد کنیم
پاسخحذفعزیز، ملتی که از رهبران جنبش شون نمیتونند دفاع کنند میخوان مملکت آزاد کنند؟
پاسخحذفبابا بيخيال همين ها تو دوران حکومتشون جه به روز مردم آوردن يادتون رفته اعدام های دست جمعی زمان نخست وزيری همين ميرتون ياکاشتن تخم لق انقلاب هرهنگی دانشگاه که آنهمه دانشجو بيچاره از دانشگاه ريختن بيرون و ..... همهشون سرتا پا يک کرباسن آخوند خوب اخوند مرده است
پاسخحذف