۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

میر عزیز، امروز شد هشتاد و یک روز

امروز شد هشتاد و یک روز از لحظه‌ای که با حصر کردنتان کمر به نابودی اندیشه تان بستند، هشت ماه از روزی آخرین بار هوای آزاد را به ریه ات دمیدی و ۲ سال از روزی که با علم به فرجام این راه، زنگ شروع را ناوختید، چه سریع گذشت این همه روز میر عزیز، شیخ مهربان، مصطفی تاجزاده سرفراز، صفایی فراهانی، پدر مهربان و عبوس من، ضیا نبوی و مجید توکلی و عاطفه نبوی، خواهر و برادران من. چه زود گذشت ملتی که مردانه به میدان آمدید، مادر سهراب، خانواده ندا!

داستان اینگونه آغاز شد: با هم شروع کردیم، در حالیکه با شک از وفای به عهد تان، با احتیاط کنار تان گام زدن را آغاز کردیم.داستان اینگونه ادامه پیدا کرد که آنقدر مردانه بر آرمان‌ها پای فشردید و جلو رفتید که شک دارم که حتا غبار قدم‌هایتان باشیم. نه زندان‌هایشان مرعوب تان کرد و نه شکنجه‌هایشان مغلوب تان، همه عظمت پوشالی یک حاکمیت جور رو به سخره گرفتید. شک دارم که آنقدر که ما مدعی بودیم و همراه تان بوده باشیم، ولی‌ دیدید که چگونه جوان‌هایمان را به خاک و خون کشیدند و روزهای زیبا یمان را به خزانی غم‌انگیز تبدیل کردند. دیدید. ولی این خزان را پایانی است که آن پایان به دست ما خواهد بود. پایانی که به همراه شما، تک تک شما خواهیم به نظاره نشست.

۱ نظر:

  1. سلام
    من شما را لینک کردم اگه مایل بودی وب منو هم لینک کنید...

    پاسخحذف