چه روزگاری است، بغضی دارم که واقعا نمیخوام به گریه منتهیش کنم، نمیخوام صدای حق حق گریهام و تکون خوردم شونه هام رو کسی ببینه، اسطورههایم یا دربندند یا در حصر اند و در فشار! امروز هم آیت الله منتظری، شرف جامعه آزادی خواهی ایران از این جهان رخت بر بست، دوباره احساس کردم یتیم شدم، دوباره! ماندلا ماند و تمام کرد و به ساخته خود مینگرد، گاندی رفت و رفتنش آجری شد بر اجرهای قبلی تا بنای آزادیخواهی هند سر به فلک بکشد، نمیدانم که آینده در مورد این رفتن چگونه قضاوت خواهد کرد، نمیدانم آیندگان در مورد رفتن مردی که خود خواسته حقیقت را فدای مصلحت نکرد و ترجیح داد از تخت قدرت گام بر زمین نهاد تا به امید تغییر بر آن سوار بماند چگونه خواهد گفت. نمیدانم. متاسفم، ولی منتظری سند سرشکستگی اجتماعی ماست، سالها به حرفهایش خندیدیم و جوک پشت جوک برایش ساختیم و در خلوتمان نقل کردیم و به مکر حکومت در مورد ایشان تن دادیم، روز از پشت روز حرفهایش را به سخره گرفتیم تا روزهایی که به حقیقت آنها رسیدیم، بسیار دیر! منتظری و منتظریها شرفهای نوع انسانند، دلیل محترم بودن نوع انسان، اینها بوجود میآیند، میزیند و میمیرند، در شهرت و یا در گمنامی که چه قدر نوع انسان حقیر میبود اگر چنین بزرگ مردانی نمیداشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر