۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

این شاه هم خواهد رفت و روزی که زمزمه خواهم کرد: حالیا معجزه باران را باور کن


گاهی وقتها دلم می‌خواد برم سراغ کتابهای شعرم، مشیری یا کد کنی رو پیدا کنم (اخوان ثالث اصلا، مناسب الان نیست) و شروع کنم به خوندن، اشعاری که تو اوج اختناق سروده شدند، به یاد آینده آزاد، به یاد تنفس در آینده بدون استبداد. شاه رفت و رویای آنها به حقیقت پیوست. این شاه هم خواهد رفت، مطمئنم، معجزه اشعار مشیری این بشارت را به من میدهد، بهار بشارت داده شده را باور خواهم کرد:

باز کن پنجره‌ها را، که نسیم

روز میلاد اقاقی‌ها را

جشن می‌گیرد

و بهار

روی هر شاخه کنار هر برگ

شم روشن کرده است

...

...

باز کن پنجره را‌ای دوست

هیچ یادت هست؟

که زمین را عطش وحشی سوخت؟

برگ‌ها پژمردند؟

تشنگی با عطش خاک چه کرد؟

...

...

حالیا معجزه باران را باور کن

و سخاوت را در چشم چمنزار ببین

...

...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر