۱۳۹۲ آبان ۲۴, جمعه

عاشورای ۸۸، حکایت یک جنایت

هر شهید جنبش جنبش سبزی به دلیلی‌ برجسته بود، به یادماندنی و شهادتش دردناک؛ سهراب، محسن روح الامینی، اشکان، ندا. آن جوان دانشجویی که آمده بود با نجیبانه‌ترین رفتار اعتراضش را بیان کند، تا آن هموطن کارگری که فشار اقتصادی کمرش را شکسته بود و آمده بود ...  

اما عاشورا ۸۸ یک روایت مخصوص به خود داشت: در میان همه این شهدا، علی‌ حبیبی موسوی، خواهرزاده میرحسین کسی‌ بود که علنا، کاملا هدفدار و با نقشه هدف ترور قرار گرفت، پاترول سیاهی که حامل سه جوان سیاه پوش با ظاهر مذهبی‌ بود، مشخصاً آمده بود تا خواهرزاده میرحسین موسوی را بزند، ...

این وسط رفتار و واکنش میرحسین برام دردناک بود، که همین الان که مینویسم هم حتا با بغض مینویسم: سکوت کرد، صبوری کرد، حاضر نشد یک خط نوشته و بیانیه بده، رفت و سر در چاه کرد و گریه کرد، با این استدلال که «او نیز مانند دیگر درگذشتگان جنبش سبز مثل سهراب و اشکان است.»

و این وسط، فارغ از همه نشانه‌‌ها و دلایل و ادعاها، به یک دلیل ساده مسوول این ترور و مسئولیت این جنایت با مجموعه حکومت است: چون هیچ پیگیری برای این جنایت نشد، چون بانیان آن، به مانند بقیه جنایت و کشتارها از معرفی‌ و مجازات مصون ماندند، در حالیکه که پیدا کردنشان برای حکومتی که بقول معروف، عبدلمالک ریگی رو در هوا دستگیر می‌کند کاری ندارد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر